جلسهی یازدهم از دوره بیست و هفتم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰؛ نمایندگی رودهن با استادی راهنمای محترم مسافر داوود، نگهبانی مسافر محمدرضا و دبیری مسافر احمد با دستور جلسه «ظرفیت و مسئولیت (قبله گم کردن، نق زدن، حاشیه) » روز شنبه 25 فروردینماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۶ آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
مسئولیت را به شخص مسئول میسپارند، فرد مسئول کسی است که باید جوابگو باشد و توضیحات لازم را ارائه نماید. برای اینکه شخص مسئول وظایفش را بهخوبی انجام دهد، باید از قدرت برخوردار باشد، زیرا مسئولیت بدون داشتن قدرت بیفایده است، چه در کنگره چه خارج از آن، فرد مسئول باید قدرت داشته باشد تا سایر افراد به حرف او عمل کنند.
شخص مسئول باید از ظرفیت مناسب برخوردار باشد تا از قدرتی که در اختیارش قرارگرفته سوءاستفاده نکند و بداند که کجا آمده، چرا در این جایگاه قرارگرفته و از آن استفاده اشتباه نکند. همینطور یک مسئول باید ظرفیت این را داشته باشد که در مقابل القائات منفی ایستادگی نماید تا به آنها پاسخ دهد. ما نباید با رسیدن به یک جایگاه دچار مسائلی مانند قیاس و قضاوت شویم و فراموش نکنیم که با چه هدفی وارد کنگره شدهایم.
یکی از اهداف جایگاههای خدمتی بالا بردن ظرفیت درونی ماست، اما در ابتدا به یک ظرفیت پایهای احتیاج داریم تا هم خودمان آسیب نبینیم و هم به دیگران آسیب نرسانیم.
قبله برای ما به معنی جهت و هدف است؛ هدف ما در کنگره رسیدن به عشق، عقل و ایمان است، مسئلهای که ما در جامعه به آن خیلی احتیاج داریم. همچنین نق زدن و حاشیه درست کردن کار انسانهای ضعیف و نادان است. زمانی که نمیتواند چیزی را به دست آورد، شروع به نق زدن میکند و مدام بهانهگیری میکند. اگر ما پرقدرت به خواستههایمان فکر کنیم و باور داشته باشیم به آن چیزی که مدنظرمان است، حتماً میرسیم، دیگر نق نخواهیم زد و به دنبال حواشی نخواهیم رفت.
در مورد تولد محمد هم باید بگویم که؛ محمد انسان قوی است، بهعنوانمثال آن زمان که شعبههای پردیس و دماوند جدا نشده بودند، خدمت گرفتن خیلی سخت بود و با یکبار یا دو بار مراجعه به مرزبانی نمیشد خدمت گرفت، اما محمد با تلاش و پافشاری موفق به دریافت این جایگاه خدمتی شد. در سفر اول مشکلات بسیار زیادی را پشت سر گذاشت اما توانست بماند و جای پایش را در کنگره محکم کند.
به همسفران عزیزشان و راهنمای همسفرشان تبریک میگویم، امروز بالاترین تبریک من به دختر عزیزشان گیسو است.
امیدوار هستم که در این راه ماندگار باشند، محمد عزیز قدر خود را بداند و حتماً به جایگاه راهنمایی برسند.
تقدیر و تشکر از راهنمای محترم مسافر حبیب، مسئول آشپزخانه در ماه مبارک رمضان:|
دریافت گل رهایی مسافر محمدرضا، رهجوی راهنمای محترم مسافر حبیب:
برگزاری مراسم تولد یک سال رهایی مسافر محمد، رهجوی راهنمای محترم مسافر داوود:
اعلام سفر مسافر:
سلام دوستان محمد هستم یک مسافر، با تخریب ده سال انواع مواد وارد کنگره شدم، آخرین آنتی ایکس مصرفی هروئین و شیشه، سیزده ماه سفر کردم، با کمک راهنمای عزیزم آقا داوود، یک سفر سیگار هم انجام دادم، راهنما احمد آقا رستمی، رهایی از هر دو بند یک سال و چهار ماه و ده روز.
آرزوی مسافر:
آرزو میکنم هر کس از این در وارد میشود، دستخالی برنگردد، به رهایی برسد و این جایگاه را تجربه کند.
سخنان مسافر محمد:
خدای خودم را شکر میکنم که این روز نصیب من شد تا این تولد را برگزار کنم.
تقریباً نزدیک سه سال است که در کنگره حضور دارم، هر تولدی که میشد، به خودم میگفتم: بالاخره نوبت من هم میشود، از همان اول این تصویر را برای خودم داشتم.
در رأس از آقای مهندس تشکر ویژهای میکنم که در این مسیر ماندند و سختیها را متحمل شدند تا امروز این بستر باشد که من وارد آن بشوم و به رهایی برسم.
من سیسال عمر کردم، اما واقعاً یک سال و چهار ماه است که دارم زندگی میکنم، این اواخر زندگی برای من معنایی نداشت و به پوچی رسیده بودم. در اواخر زمان مصرف برای من مشکلی پیش آمد؛ یک روز خانه یکی از آشنایان دعوت بودم، مقدار زیادی شیشه مصرف کرده بودم و باتوجهبه مصرف هروئینی که داشتم، از ترس اینکه در آنجا خمار شوم و چرت بزنم، مجبور شدم مقدار زیادی مواد مصرف کنم. در آنجا توهم زدم و فکر میکردم خانوادهام میخواهند من را به کمپ ببرند، اینقدر این صحنه واقعی بود که هنوز هم باورم نمیشود و میگویم شما دروغ میگویید. این موضوع سکوی پرواز بود و راهی بهسوی کنگره برایم باز شد.
میگویند باید زمانش برسد تا بتوانی وارد کنگره شوی، این تفکر واقعی است، چون چند سال پیش یک دوستی کنگره را به داییام معرفی کرده بود، چند سال بعد هم به پدرم معرفی شده بود، این موارد در ذهن من جای نمیگرفت که تو اینهمه راه را رفتهای، اینجا را هم امتحان کن، شاید این همان جایی باشد که تو دنبالش هستی. پدرخانم من هفده سال پیش وارد کنگره شده بود و این جا را به من معرفی کرد.
در اواخر زمان مصرف بودم که به خدا میگفتم: اگر جایی در آن طرف دنیا باشد که باید پیاده به آنجا بروی تا حالت خوب شود، هزینهاش هم این است که باید در آنجا بمانی، خدمت کنی و کل درآمدت را در آنجا هزینه کنی، من این کار را انجام میدهم، فقط راهش را به من نشان بده.
وارد اینجا که شدم، آقا امید راهنمای تازهواردین بود، بسیار از ایشان تشکر میکنم، به نظر من واقعاً برای این کار ساخته شدهاند. من به ایشان گفتم: تضمینی به من میدهید که اگر اینجا بمانم خوب میشوم؟! ایشان به من گفتند، ما که تضمینی نمیدهیم، اما اگر بخواهی مدتی بمان و اگر خوشت نیامد دوباره برو مصرف کن.
جلوتر که آمدم و مدتی که گذشت، به خودم گفتم: عجب جایی است! هر چه جلوتر آمدم، متوجه شدم اینجا همان جایی است که از خدا میخواستم.
از راهنمای خوبم آقا داوود تشکر میکنم که من را تحمل کردند، در سفر اول هر روز یک مشکل جدیدی برای خودم داشتم. از راهنمای همسفر بسیار تشکر میکنم.
همسفر بیشتر از من عذاب و سختیکشیده است. در خانواده ما افراد زیادی از مشکل اعتیاد ضربه خورده بودند، به خودم میگفتم: من هم مثل آنها کارم تمام شده است، یک نیرویی من را به اینجا کشاند که نمیدانم برای چه بود، به جهت حضور دخترم گیسو یا چیز دیگری بود. چند بار به همسفر گفتم که اگر تو نبودی، من اینجا نبودم. زمانی که داشتیم ازدواج میکردیم، پدرش به من گفت، از بچگی سختیکشیده، تو هم به او سختی نده.
من تقریباً در سن هفدهسالگی اولینبار به کمپ رفتم، جایی که همه با سن بالای سیسال آنجا حضور داشتند.
مادرم را امروز به اینجا آوردهام که دستانش را ببوسم و از او بخواهم مرا ببخشد که واقعاً اذیتش کردهام.
اینها همه معجزه کنگره است که میگوید: هم سخت و هم آسان است، برای کسانی که خواسته داشته باشند و در مسیر قرار بگیرند، آسان است. راهنمای من هر چه گفت، گفتم: چشم، بهغیراز یک موضوع که ضرر آن را در سفر دوم دیدم، چون آخرای سفر اول که بودم که یک حادثه برایم رخ داد؛ چشم سمت چپم را از دست دادم، گفتم: اینهمه راه را آمدهام و حالا که خواستم یک آب خوش بخورم، چرا این مشکل باید پیش بیاید. در آنجا آقا داوود دست من را گرفت و به من گفت میدانم سخت است، اما بلند شو!
سخنان راهنمای محترم همسفر نیره:
این تولد شیرین را در رأس به آقای مهندس و خانواده محترمشان، راهنمای محترم خانم آذر، راهنمای محترم آقا داوود و به آقا محمد، فاطمه، گیسو، مادر آقا محمد و به خودم تبریک میگویم.
مدت زیادی بود که لژیون ما سیزده رهجو داشت و به خودم میگفتم که چرا چهاردهمی نمیآید؟! از آن روز که این حرف را زدم تا به امروز، هر شنبه و سهشنبه، گیسو میکروفن را میگیرد و میگوید: من گیسو هستم، همسفر بابام! برای همین گیسو چهاردهمین رهجوی من است. او با خودش عشق آورد، نه از جنس سخن و لمس، بلکه از جنس نگاه، تمام عشقش را درون چشمانش میریزد و زمانی که اینجا مینشینم، آن را به من ارائه میدهد. با کمک راهنمایم، پازلها برای من در مورد رهجو و گیسو چیده شد.
این تولد خیلی فکر من را مشغول کرد، یک خاطره از سفرشان برای من آمده که نمیدانم خوب است یا نه. یک روز فاطمه پیش من آمد و حالش خیلی خراب بود، گفت: محمد پنج تومان پول داشته، رفته پنجاه تا کبوتر خریده، داخل حمام ریخته و به من گفت به اینها آبودانه بده! من دارم دیوانه میشوم. سفر دوم که رفتند، سال ۱۴۰۲ حادثه پشت حادثه، از مشکلات مالی تا مریضی گیسو بود. شد سال ۱۴۰۳ و من کتاب ۶۰ درجه را برای فاطمه باز کردم که پیام جلودار واقعی آمد، در قسمت آخر در مورد استحکام پایههای مالی صحبت میکند؛ میگوید: هر آنچه که ازدستدادهای، از این به بعد باید پایههای مالیات را مستحکم کنی.
برای گیسو کتاب را باز کردم، تصویر ششم در قسمت آخر، در مورد تپه سخن میگوید، قوم آزادشدگان. آقای مهندس میگوید: مثل شتر، دور را نگاه کن. من به امروزش نگاه نکردم، تولد دهسالگی، گیسو چهارده سال میشود، من برای آن روز یک نامهای نوشتم، مسئولیت را به مادرش میدهم. آن روز شاید من، شما و این جمع نباشیم، اما گیسو به یادآوری نیاز داشته باشد. بهواسطه عشقی که به من داده، برایش نوشتهام که من از تو خواستهای دارم، ما برای خدمت و آموزش به این دنیا آمدهایم.
امیدوارم این رهایی سالهای سال پابرجا بماند.
سخنان همسفر گیسو:
سلام دوستان گیسو هستم، همسفر بابام، آقا داوود و خانم نیره را دوست دارم.
سخنان همسفر فاطمه:
سلام دوستان فاطمه هستم، همسفر محمد،
در اینجا به ما میگویند، اگر چای کنگره را بخوری، هر جا که بروی دوباره برمیگردی. وقتی با پدرم به کنگره آمدم و رهایی را از آقای مهندس گرفتیم، چهار سالم بود، اما تکتک لحظهها را یادم است. الان پدرم مصرفکننده است، من بهخاطر چایی که در کنگره خوردم اینجا هستم و حالم خوب است. زمانی که خواستیم شمع را فوت کنیم، اولین چیزی که دعا کردم این بود که هم پدر خودم و هم پدر محمد زودتر به اینجا بیایند و خوب شوند. به محمد میگفتم: اگر پدر من و پدر تو حالشان خوب بود، پدربزرگان خوبی میشدند، واقعاً کمبودشان در زندگیمان حس میشود. خوش به حال آن پدری که در حال سفرکردن است و نمیگذارد فرزندش کمبودی را حس کند.
استاد امین همیشه میگویند: پدری که مصرفکننده باشد و فرزندش را شهربازی، رستوران و همهجا ببرد، باز هم یک خلئی حس میشود، اما اگر پدری مصرفکننده نباشد و فرزندش را هیچ جایی هم نبرد، حال آن خانواده خوب است.
خوشحال هستم که این تعداد مصرفکننده به اینجا آمدهاند و خوب شدهاند، ایکاش هیچ مصرفکنندهای در این دنیا وجود نداشته باشد، مصرفکننده خانم خیلی بدتر از مصرفکننده آقا است، چون زندگی خودش و فرزندانش نابود میشود.
از آقا داوود و همسفرشان خانم مبینا بسیار تشکر میکنم که خیلی برای ما وقت میگذارند. از مسافرم تشکر میکنم که این حال خوب را نصیب ما کرد و نگذاشت گیسو هیچ کمبودی را حس کند. همیشه خانم نیره به من میگوید، وقتی یک جایی برای تو مشکلی از سوی مسافرت یا از سوی گیسو پیش میآید، آنجا برای تو یک ایستگاه است که تو در آنجا بمانی و درس بگیری، چون اگر این کار را نکنی، دوباره برایت تکرار میشود.
از خانم آذر خیلی ممنونم، شاید من رهجوی ایشان نباشم، اما هر موقع که من را میبینند، بغلم میکنند و چیزی را به من گوشزد میکنند که دقیقاً به همان مطلب احتیاج داشتم.
از راهنمای خودم، خانم نیره خیلی ممنونم، شاید بسیار اذیتشان کرده باشم، اما خیلی دوستشان دارم.
از مادرم دور هستم و حرفهایی که نمیتوانم به مادرم بزنم را به خانم نیره میگویم، یکسری حرفها را نمیشود به خانواده زد و این راهنما است که حرفهایت را با جانودل میشنود.
از مادرشوهرم خیلی سپاسگزارم، چون خودش یک مصرفکننده دارد، همیشه من را درک میکرد، به من میگفت: تو بمان، بجنگ و زندگیات را بساز.
سخنان همسفر معصومه:
سلام دوستان معصومه هستم، همسفر محمد.
من یک مادر هستم و بسیار دردها داشتهام و با این کار محمد خیلی از آنها برطرف شد. چون پدر محمد هم یک مصرفکننده است و نتوانستیم کنار هم زندگی کنیم، اما محمد دل من را شاد کرد و از او ممنونم.
از راهنمای محمد و راهنمای فاطمه تشکر میکنم.
عکاس: مسافر اسد
تایپ و ویرایش: مسافر امیر
تنظیم و ارسال: مسافر نصرالله
- تعداد بازدید از این مطلب :
305