سلام دوستان نادر هستم یک مسافر. من با حدود ۱۱ سال تخریب وارد کنگره شدم. آنتی ایکس من شیره و تریاک بوده، ۱۱ ماه و ۹ روز با روش DST و داروی OT و با راهنمایی آقا پیمان در لژیون ۱۱ سفر کردم و در حال حاضر ۵ ماه است که آزاد و رها هستم. در ضن سفر نیکوتین هم به راهنمایی آقا دانیال انجام دادم و امروز یک ماه است که از بند سیگار رها هستم.
در حال تفکر این موضوع بودم که چرا کسی که بهعنوان مسافر و همسفر به کنگره پا میگذارد ماندنی میشود و این چه نیازی است؟ ذهنم رفت به این نیاز انسانها که کمی باید عمق زندگی را زیادتر کرد و تجربههای مفیدتر و بهتبع دریافتهای بیشتری از مفاهیم داشت یا بهاصطلاح کنگره ای آن به دانایی بیشتری رسید. بله، نیاز به عمق هم یک نیاز است. نیاز به خواندن، شنیدن یا گفتنِ حرفهای عمیق. نیاز به تجربههای عمیق، لحظاتی فراتر از زندگی روزمرّه، لحظاتی چگال، مشتپرکن و دل پرکن.
نیاز به تجربه احساسات و خواستنهایی چندلایهتر، پیچیدهتر، تودرتوتر و عمیقتر. نیاز به غرقشدن در عمقِ یک عکس یا نقاشی، نیاز به غرقشدن در حزنِ یک موسیقی، نیاز به دلسپردن به یک منظره یا نیاز به فرورفتن در لایهلایههای درونِ خود (خودشناسی). به این نیاز هم باید بها داد.
نمیشود گفت؛ چون همه این نیاز را ندارند، یا همه به یکشکل آن را تجربه نمیکنند، نیاز مهمی نیست. آدم اصلاً یک سری جمعها را میرود برای برآوردن این نیاز، یک سری دوستیها را میسازد برای برآوردن این نیاز، یک سری کلاسها را میرود تا این نیازش را تأمین کند. اگر هم کسی بپرسد چرا فلان کلاس را میروی؟ حتماً لازم نیست بگوید فلان چیز یا بهمان چیز را یاد میگیرم تا به کارم بیاید. میتواند بگوید: چون نیازم به عمق را برطرف میکند. همین. اصلاً همینکه بشود با دوستی به عمقِ خاصی شیرجه زد، حتی اگر در تکتک لحظات هم این عمق را با او تجربه نکنی، آن دوستی را متمایز میکند. یا مثلاً خیلی کتابها را میخوانیم، نه برای اینکه چیزی یاد بگیریم و به "کار"مان بیاید. میخوانیم تا نیازمان به عمق را پاسخ بدهیم.
گاهی فکر میکنم این نیازِ مستقل به عمق را نمیبینیم، نمیخواهیم یا نمیتوانیم که ببینیم. مدام تقلیلش میدهیم به نیازهای دیگر. نه، واقعاً من دلم عمق میخواهد؛ حال این عمق را یک گفتگوی دوستانه بدهد، یک کلاس درس بدهد، یک کتاب فلسفه بدهد، یک رمان بدهد یا هر چیز دیگری.
هرچه هست، این تجربۀ عمق، زندگی آدم را غنیتر میکند. چه میشود که بعضیها این نیاز را بیشتر دارند و بعضی کمتر؟ نمیدانم. ولی وقتی کسی دارد، مهم است و باید برایش جا باز کند و گهگاه به خودش یا دیگری بگوید: فلان کار را کردم، بله، برای اینکه عمق را تجربه کنم. این است راز لذت عمقی که کنگره به انسان میدهد و نکتهٔ جالبتر که جناب مهندس در نوشتارهای خودشان همیشه مطرح و صحه میگذارند این است که باید مراقب بود که این عمیق بودن، ما را از شناوری در سطح پدیدهها که آن هم در جای خود تجربه لازم و ارزشمند و لذتبخشی است، باز ندارد. باید مراقب بود که این عمیق بودن سبب نشود ما لزوماً و در همه حال، در سطح ماندن را، به معنای بیمایگی و کوتهفکری و ظاهرنگری تلقی کنیم.
زندگی، به گمانم همان قدر که در اعماق و در ژرفای خود، خواستنی و ستودنی و حیرتانگیز است، گاهی در سطوح و لایههای آشکار خود هم همان قدر خواستنی، ستودنی و حیرتانگیز است. هنر در سطح ماندن را باید همانند هنر در عمق ماندن، جدی بگیریم و بیاموزیم. تلقی رایج این است که آنچه در اعماق میگذرد، عمیقتر یا مهمتر یا روشنگرتر از آن چیزهایی است که در سطح میگذرد. شاید به همین دلیل است که مدام به ما توصیه میکنند که گوهرِ حقیقت را در اعماقِ تاریک و دور جستوجو کنیم.
اما گاه آنچه در سطح میگذرد گویاتر و به همین اعتبار، مهمتر از آن چیزهایی است که ممکن است در عمق یافت شود.
گاه یک لبخند، یک نیشخند، یک لغزش زبانی، یک بغض، یک سکوت، سرشارتر از هزار ویک مکالمهٔ عمیق است: نوکِ کوه یخی که در اعماق شناور است، گاه در سطحِ اقیانوسهای منجمد است که دیده میشود...
از همراهی شما بابت خواندن این دلنوشته ممنون و سپاسگزارم.
نگارش و تایپ: مسافر نادر از لژیون یازدهم
ویرایش و ارسال: مسافر محمدرضا و مسافر حامد
نمایندگی ارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
277