English Version
English

دل‌نوشته- گشودن پنجره خوشبختی

دل‌نوشته- گشودن پنجره خوشبختی

تا رنج تحمّل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
۷ماه از سفرم می‌گذرد، قلم در دست گرفته‌ام تا از حال و هوایی که از ناامیدی بیرون آمده‌ام را بنویسم. در این مدّت خیلی تغییر کرده‌ام؛ یاد گرفتم که آرام باشم، از تغییر دادن دیگران دست بردارم، در لحظه زندگی کنم، حسرت گذشته را نخورم و از آینده نترسم.
راهنمای عزیزم، خانم راضیه، در برابر مشکلاتم، راه‌حل‌هایی به من می‌دهند که کلید قفل‌های بسته زندگی من است. همیشه می‌گویند: در طولِ سفرِ مسافر، به آموزش‌ او کاری نداشته باشیم و او را رها کنیم. اوایل سفرم می‌گفتم مگر می‌شود مسافر داشته باشم ولی او را رها کنم و درکی از این جمله نداشتم. خدا را شکر با آموزش‌های کنگره به این تفکّر نزدیک‌تر شده‌ام و هراسی ندارم، اعتماد دارم که این راه و مکان به من کمک می‌کند.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست. هر روز با تصوّر این‌که برای رهایی خود و مسافرم، نزد آقای مهندس رفته‌ایم انرژی مثبت می‌گیرم و نقّاشی‌ام را زیبا ترسیم می‌کنم.
در ابتدای ورودم به کنگره، وقتی مشارکت دوستان  را می‌شنیدم برایم خیلی دل‌نشین بود ولی بعضی حس‌ها و حرف‌های آن‌ها برایم گنگ و نامفهوم بود و اکنون خدا را شاکرم که به حال خوب آن‌ها نزدیک شده‌ام و برای بهتر شدن خودم تلاش می کنم تا پنجره زندگی‌ام را به روی خوشبختی بگشایم؛ چون خوشبختی خودبه‌خود به وجود نمی‌آید. مثلّث دانایی را درک کرده‌ام و از مثلّث جهالت دوری می‌کنم. این را فهمیده‌ام که هر انسانی، رسالتی دارد و آن آموزش دیدن و خدمت کردن است. هر کس که در مسیر من قدم گذاشته، قرار است درسی به من بیاموزد؛ مانند راهنما که من را به خودباوری و خودانگیختگی سوق می‌دهد. این‌جا همه چیز مهیّاست.
برای رفتن به سوی خوشبختی، خواسته و تمنای دل نیاز است تا قوّت قلب من شود که بهترین راه را انتخاب کنم و هر کس طبق قوانین کنگره عمل کند به نتیجه راه که رهایی است دست پیدا می‌کند. در سال ۱۴۰۲ خوبی‌ها و بدی‌هایی بود که از همه آن‌ها درس گرفتم؛ اینکه همیشه باید جایگاه خودم را حفظ کنم و در کنار مسافرم آرامش را مهیّا نمایم و آموخته‌هایم را اجرا کنم.
من سال جدیدم را، محکم‌تر بغل می‌کنم و قوی‌تر از همه سال‌ها خواهم شد.
زندگی در جریان است، نقطه را می‌توانیم بگذاریم و سرآغاز خط دیگری باشیم ولی نقطه پایان را هرگز. تا زندگی هست باید زندگی کرد.

نویسنده: همسفر فروزنده، لژیون راهنما همسفر راضیه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر افسانه، لژیون راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .