English Version
English

باید فرمانبرداری کنم

باید فرمانبرداری کنم

به نام قدرت مطلق الله

سلام دوستان رقیه هستم یک همسفر
در لحظه‌ای که فکر می‌کنی به تنهایی با غمت در حال جنگ هستی یکی از هفت آسمان بالاتر حواسش به تو است. حس و حال عجیبی دارم؛ فرا رسیدن سال نو نزدیک است و شش سال می‌باشد که در کنگره هستم، هم خوش‌حال و هم ناراحت هستم و این حس هر سال همراه من است ولی وقتی به انتهای این ماجرا فکر می‌کنم با خودم می‌گویم؛ اگر مسافرم نبود من هم هیچ‌وقت همسفر نمی‌شدم، اگر مسافرم نبود هیچ‌وقت چنین مسیر پر پیچ و خمی را تجربه نمی‌کردم و در این سفر، دوست‌های خوبی پیدا نمی‌کردم. این سفر با همهٔ سفرهایی که رفتم متفاوت بود، هدف سفر مشخص بود اما به نتیجه رسیدنش و برگشت از این سفر نامشخص بود.

این چندمین بار است که با مسافرم سفر می‌کنم، اوایل می‌گفتم؛ کاش مسیر کوتاه‌تر بود و کاش مسافرم پایش را روی پدال گاز بگذارد و این مسیر را هر چه زودتر تمام کند تا ما به مقصد برسیم اما با مرور زمان صبر و توکل من به کمک آقای مهندس دژاکام قوی‌تر شد و ناامید نشدم. دیگر به فکر این نبودم که مسیر زودتر تمام شود بلکه دائم با خودم زمزمه می‌کردم من الان یک همراه هستم، یک همسفر هستم و باید خوش‌سفر باشم تا به مسافرم بد نگذرد، باید حس همراه بودن به او بدهم تا به خوبی و خوشی این راه به پایان برسد.

خیلی با خودم فکر می‌کنم امسال قرار است تا کی و تا کجا در مسافرت باشم؟ آیا سال بعد هم که در حال نوشتن یک دلنوشته جدید هستم هنوز در مسافرت هستم یا نه؟ با همین فکر و خیال اشک‌هایم را پاک می‌کنم و از خدا می‌خواهم تا آخر آخرش کنارمان باشد و هر جا که من خواستم از ماشین پیاده شوم، روی شانه‌ام بزند و بگوید: در بین تمام این آدم‌ها، من تو را برای همراه بودن انتخاب کردم پس خودم کمکت می‌کنم. خدایا اگر اشتباه کردم من را اصلاح کن.‌ اگر گمراه شدم، هدایتم کن. اگر خواستم تسلیم شوم، کاری کن که دوباره ادامه دهم؛ امیدوارم سال ۱۴۰۳ سال خوبی برای همهٔ شما باشد، الهی آمین.

سلام دوستان زهرا هستم یک همسفر
آن‌چه هست محبت است و آن‌چه نیست ظروف تهی است. خدا را شکر که در جایی هستم که مهر و محبت در آن مکان جاری است، من سال‌ها پیش افسردگی داشتم و دوست نداشتم با کسی گرم بگیرم، دوست داشتم در تنهایی خودم باشم و خیلی کارها کردم تا از این افسردگی بیرون بیاییم ولی نشد چون کنار افسردگی‌ام بیماری پانیک گرفته بودم؛ تا می‌خواستم زیاد فعالیت کنم حتی چند تا پله بالا پایین کنم حالم بد می‌شد؛ حتی دکترها هم می‌گفتند درمانی ندارد و اگر همین‌طور پیش برود بایستی بستری شوی، با چند تا دارو من را به بی‌خبری می‌بردند و من رفتارهایی می‌کردم که دست خودم نبود ولی خدا را شکر که راه‌مان به کنگره باز شد و نه تنها مسافرم بلکه خودم بعد از آمدن به کنگره درمان شدم.

این حال خوب را اول از خدای مهربانم دارم و بعد از آقای مهندس، بعد مسافرم و در آخر کسی که باعث شد من پایبند کنگره شوم و آن هم خانم لیلای عزیزم هست که همیشه در بدترین حالم همراهم بودند و کمکم می‌کردند، از الان که می‌خواهم انتقالی بگیرم برای شعبهٔ دیگر حالم دگرگون هست و دلم برای تک به تک شعبهٔ حر و راهنمای عزیزم تنگ می‌شود ولی بنا به گفتهٔ جناب آقای مهندس که هیچ حرفی را بدون دلیل و حکمتی نمی‌گویند، همسفر باید کنار مسافرش باشد و من هم فرمان‌برداری می‌کنم و از همهٔ شما ممنون هستم و از خداوند برای همهٔ شما بهترین‌ها را خواستارم.

نویسنده: همسفر رقیه و همسفر زهرا، راهنما همسفر لیلا (لژیون ششم)
ویراستار: همسفر فاطمه، راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم)
ارسال: همسفر محدثه، راهنمای ویلیام
همسفران نمایندگی حر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .