English Version
This Site Is Available In English

خلاصه سی‌دی - دانایی مؤثر

خلاصه سی‌دی - دانایی مؤثر

استاد امین در سی‌دی دانایی مؤثر گفتند: همیشه مطالب مفید از دل یک‌سری اتفاقات و مسائل شاید ناخوشایند و سخت به‌وجود می‌آید. وارد شدن من به دانشگاه در سال۷۶ با درمان آقای مهندس مصادف شد و من خیلی رؤیاهای بزرگی داشتم. آن روزها انرژی درس خواندنِ من، از احیا شدن آقای مهندس و پیدا کردن روش درمان نشأت می‌گرفت و هر روز بیشتر می‌شد. این قضیه در همه خانواده‌هایی که به درمان می‌رسند، صادق است و هر روز بیشتر می‌شود.
وقتی پیوند محبت بین اعضای خانواده وجود داشته باشد انرژی عجیبی دریافت می‌کنند شاید منشأ آن ظاهراً نامشخص باشد ولی منشأ آن آزاد شدنِ انرژیِ پیوندهایِ منفی است با کسی که شما به او احساس محبت دارید و این نکته‌ی خیلی مهمی است. عکس این قضیه هم صادق می‌باشد، زمانی که یک نفر را دوست دارید و پیوند محبت بین شما واقعی باشد اگر آن انسان در تاریکی فرورود شما هم در غم و اندوه فرو‌می‌روید. وقتی شما به یک دوستی، محبت واقعی داشته باشید و این دوست بیمار شود اگر این حس قوی باشد از فاصله دور هم می‌توانید بیماری آن فرد را احساس کنید و پریشان شوید، این قدرت و جادوی محبت است. با توجه به این قضیه می‌بینید که احیای خانواده چقدر مهم است و تأکيد کنگره روی احیای خانواده می‌باشد چون می‌دانیم چقدر اتفاقات خوبی در دل این قضیه نهفته است.
ما به مسافر می‌گوییم همسفرش را با خود به کنگره بیاورد، چرا؟ چون همسفر هم یک‌سری گره‌ها و بندها دارد و جواب یک‌سری سؤالاتش در دانش کنگره نهفته است. همسفر وقتی وارد کنگره می‌شود چه همسفر خانم، چه همسفر آقا از آموزش‌ها برخوردار می‌شود و در نهایت باعث می‌شود خانواده‌ها نیرومندتر شوند.
بعضی جاها شاید اهمیت موضوع برایشان جانیفتاده باشد و فکر می‌کنند که با حل شدن مشکلِ مسافر، مشکلات آن‌ها هم تمام می‌شود ولی این‌طور نیست و دانش کنگره می‌تواند خوب عمل کند. این اتفاقی بود که در آن سال‌ها برای ما اُفتاد و خوشحال بودیم، از این خوشحالی انرژی حرکت در زندگی ما جاری شد و شروع به حرکت کردیم. آقای مهندس اطلاعاتی که داشتند و یاد می‌گرفتند در اختیار ما و دیگران می‌گذاشتند و این موضوع سبب شروعِ فکر، حرکت و کار در ما می‌شد.
من وقتی وارد دانشگاه شدم مشکلاتی برایم ظاهر شد و چندین سال طول کشید، چیزی که به دادِ من رسید جهانبینی بود. دو موضوع در آن مقطع به من کمک کرد؛ یکی این‌که دانسته‌هایم را با دیگران قسمت کنم و دیگر این‌که من خیلی رویِ قدرت تفکر خود حساب می‌کردم، می‌خواستم با قدرت تفکرم همه مسائل را حل کنم ولی بیشتر به نتایج منفی می‌رسیدم تا این‌که مثلث دانایی برای من باز شد و یاد گرفتم که اگر می‌خواهم در کارم توانا شوم تنها تفکر، قدرت مطلق حل نیست، فهمیدم باید آموزش ببینم و شاگردی کنم حتی اگر دوست ندارم، فهمیدم که آموزش یکی از اضلاعی است که باید انجام بدهم تا ماهیت موضوع را بفهمم و درک لازم را پیدا کنم. ضلع بعدی که برای من روشن شد کسب تجربه بود و اگر بخواهیم آن را با کنگره مقایسه کنیم مثل نشستن در لژیونِ کنگره، آموزش گرفتن از صحبت‌های استاد، رفتن به پارک، حضور درجلسات و انجام خدمت‌های دیگر می‌باشد.


با شروع این دو کار برای من معجزه اتفاق اُفتاد. وقتی تفکر که نقطه قوت من بود را رها کردم و به دو ضلع دیگر توجه کردم بعد از چند ماه توانِ من شروع به عوض‌شدن کرد و موفقیت‌ها را کسب کردم. موقعی این اتفاق اُفتاد که من این موضوع را فهمیدم و درک کردم، بعد در صور پنهان انسان خیلی قشنگ خود را نشان داد آنجا که ساختار عقل به چه شکلی است، انسان با چه نیروهایی درگیر است و این نیروها می‌خواهند خواسته‌های خود را به انسان تحمیل کنند و تعریف درستی از دانایی به‌وجود آمد که تشخیص ماهیت خواسته‌ها است.
اِشکال کار انسان‌ تشخیص است، انسان‌ها دچار گره و مشکلات می‌شوند چون قدرت تشخیص ندارند، دلیل و ماهیت موضوع را نمی‌دانند اگر بفهمند که ماهیت آن چیست قضیه حل می‌شود حتی اگر نتوانند حل کنند حداقل از یک‌سری مسائل پرهیز می‌کنند و آسیب کمتری می‌بینند مثلاً شاید نتوانند اعتیاد را حل کنند ولی می‌توانند تخریب اعتیاد را کم کنند و از آن فاصله بگیرند.
تشخیصِ ماهیت به عنوان تعریف دانایی که باید سه ضلع در انسان به‌وجود بیاید وارد جهانبینی کنگره شد. وقتی سه ضلع با هم برابر رشد کنند مکان، زمان و انسان‌ها را می‌توانید درست انتخاب کنید و مسائل شروع به حل‌شدن می‌کند.
وقتی کسی به کنگره می‌آید باید بداند که کجا باید باشد، چه‌کاری را باید انجام بدهد، چه‌کاری را نباید انجام دهد، چه‌کاری باعث می‌شود مشکل حل نشود و این‌ها کم‌کم برای انسان باز می‌شود به شرطی که بتواند این ضلع‌ها را با هم تنظیم کند چون انسان یک نقطه ضعف و یک نقطه قوت دارد، معمولاً نقاطِ ضعفِ خود را پنهان می‌کند، در دانایی هم همین‌طور است آن ضلع که ضعیف‌تر است را پنهان می‌کنیم.
کسی که بتواند نقطه قوت خود را کنار بگذارد و شروع به کار کردن روی نقاط ضعف خود کند و آن‌ها را تقویت نماید به تعادل می‌رسد. تعادل در برابری و رشد متقارن نیروها به وجود می‌آید مثلاً اگر انسان یک بال ۱۰متری و یک بال 1۰سانتی‌متری داشته باشد باید بال ۱۰سانتی‌متری را تقویت کند که ۲متر بشود. انسان به اندازه همان بال ۱۰سانتی‌متری می‌تواند بپرد زیرا قانون حرکت در زندگی به اندازه کوچک‌ترین ضلع است ولی انسان دقیقاً برعکس عمل می‌کند و همیشه بزرگ‌ترین ضلع را تقویت می‌کند برای همین است که رشد انسان خیلی سخت می‌شود چون برگشتن و تقویت نقطه ضعف، یک شجاعت خاص و سختی لازم دارد و باید به یک مقاومتی در درون خودتان غلبه کنید ولی نتیجه درخشان است.


دانایی به سواد نیست، بعضی از انسان‌ها سخت‌ترین مسائل را حل می‌کنند، خیلی باهوش و بااستعداد هستند ولی علم زندگی کردن را بلد نیستند، بالاترین درجه سواد را دارند ولی مسائل پیش پااُفتاده و ابتدایی را یاد نگرفته‌اند چون همیشه به ضلع قوی‌تر توجه کرده‌ و ضلع ضعیف‌ را به حساب مشکلات و مسائلی که در جامعه یا اطراف وجود دارد نسبت داده‌اند بنابراین رشد دانایی در هر انسان یعنی رسیدن به تعادل، رسیدن به قدرت تشخیص و تکامل عقل یعنی قدرت حل مسئله، انسانی از نظر عقلانی رشد بالاتری دارد که بتواند مسائل پیچیده‌تر را حل کند و این با دانایی اتفاق می‌افتد.
شما وقتی به دنبال تجربه می‌روید و شروع به کسب تجربه می‌کنید، این خودش دنیایی از احساسات را برای شما به‌وجود می‌آورد. برای این‌که دانایی کسب کنید باید شاگردی کنید، فرمانبرداری کنید، تواضع داشته باشید، منیت را کنار بگذارید چون منیت مقابل آموزش است. برای کسب تجربه باید با انسان‌ها رابطه برقرار کنید، برای این کار اگر غرور، حسادت و کینه داشته باشید نمی‌توانید آن رابطه را برقرار کنید پس تجربه کسب نمی‌کنید. وقتی اُفتادگی نداشته باشیم نمی‎‌توانیم آموزش ببینیم در صورتی‌که ما بهترین معلم‌ها را در کنگره داریم ولی نمی‌توانیم از استاد و معلم برخوردار شویم. کسی که فقط خودش را قبول دارد همان کسی است که ضلع بزرگ را چسبیده و شهامت دیدن قسمت‌های ضعیف خودش را ندارد و نمی‌تواند از استاد برخوردار بشود.
کسی که جوینده و کاوشگر نباشد یعنی خودش اهل تفکر نباشد، مسائل را بررسی نکند و صبر و حوصله نداشته باشد دانایی کسب نمی‌کند. دانایی و توانستن خودش قدرت است، شما وقتی بتوانید مسئله‌ای را حل کنید این خودش قدرت است مثلاً شما می‌دانید چگونه می‌توانید پول در بیاورید یعنی نسبت به تجارت، پول درآوردن و کار به دانایی رسیدید، می‌دانید کار کردن یک مثلث است که یک ضلعش نیاز، ضلع‌های دیگر آن مهارت و علاقه است اگر نسبت به کار و پول دانا باشید می‌توانید قدرت پول درآوردن را پیدا کنید پس برای حل مسائل خودمان باید به دانایی توجه داشته باشیم و این با سواد فرق می‌کند.
سواد یعنی شما در یک موضوعِ خاصی به یک‌سری اطلاعات و آگاهی‌ها علم و دانش دارید ولی ماهیت خیلی از مسائل را نمی‌دانید. شما ممکن است دانش ساختن بمب یا کایت را داشته باشید ولی نمی‌دانید که چه موقع و کجا باید از آن استفاده کنید.
علم یعنی به قوانین مسلط هستید و می‌توانید از آن قوانین ابزاری که می‌خواهید را بسازید اما دانایی یعنی شما می‌توانید از آن چشم پوشی کنید، می‌توانید از آن استفاده کنید، می‌توانید بسازید یا نسازید و این‌که کجا از آن استفاده کنید. علم یعنی کلید و دانایی یعنی بدانید که از این کلید در کجا باید استفاده کنید و کجا استفاده نکنید بنابراین از آن توانایی‌ها و قدرتی که دارید به اندازه و در جای مناسب خودش استفاده ‌کنید پس سعی کنید به دانایی برسید چون آن موقع می توانید به تعادل لازم دست پیدا کنید.


تایپ: همسفر فاطمه.م لژیون راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
ویرایش: رابط خبری همسفر فاطمه و همسفر زهرا لژیون راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
ارسال: همسفر افسانه لژیون راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .