در سیدی احول، مهندس در مورد داستانی از مولانا صحبت میکنند. داستان در واقع شرح توصیفی و تحلیلی از دفتر اول و دوم مثنوی معنوی است. از نظر فلاسفه حکما به دو گروه تقسیم میشوند: بحثی و ذوقی. حکمای بحثی آن دستهاند که از طریق مکتب، مدرسه و دانشگاه تحصیل علم میکنند و به قول مولانا: اینها در محدوده پنج حس یا همان حواس ظاهر هستند و بعضاً با یکدیگر نقاط اختلاف زیادی دارند؛ مثلاً: میبینیم فیلسوفی که در فلسفه و قرآن شناخته شده است و صاحبنظر است بهیکباره برمیگردد و میگوید: «قرآن، نوشته خود محمد است!» هیچ ایرادی هم ندارد.
مولانا در اول دفتر ششم مثنوی که کلید شک، ربوبیت و ... است میگوید: «به حس حیوان ادراک نتوان کرد چون در عمارت آنها دیواری کشیدهاند که از آن تجاوز نمیتوانند بکنند.» بنابراین حکمای حسی در هر مقام و منصب علمی هم که باشند تا به حکمای ذوقی تبدیل نشوند، نمیتوانند وارد اصل مطلب شوند؛ یعنی خیلی از مطالب را درست میگویند اما مطالب خاصی را که پشت پرده میافتد یا از پنج حس ظاهر عبور میکند و وارد پنج حس درون میشود را درک نمیکنند.
این تقسیمبندی توسط سهروردی انجام شده است و سایر علمای بزرگ از جمله مولانا هم آن را قبول دارند. پیامبران هم همینطور هستند؛ درست است که پیامبران اولوالعزماند و کتاب پنجتن را دارند اما چیزی که عملاً با آن برخورد میکنیم این است که پیامبران دارای کتاب، سه تن هستند: حضرت موسی، عیسی و محمد. کتب آسمانی شامل تورات، انجیل و قرآن مجید است که در واقع یک مثلث را تشکیل میدهند و کتابهای قوی و معتبری هستند. مثلاً: زبور داوود یا کتاب حضرت سلیمان که در عهد عتیق است اما در آن بیشتر داستان، قصه و مناجات آورده شده است.
سه کتاب معتبر آسمانی، هر سه همدیگر را قبول دارند و مخالف هم نیستند کمااینکه در قرآن آنقدری که از حضرت موسی سخن میگوید از حضرت محمد و عیسی سخن نگفته است. قران حضرت موسی، عیسی، ابراهیم و پیامبران دیگر را به نیکی یاد کرده است و همه را تأیید میکند و هیچکدام از این ادیان و پیامبران مخالف بقیه نیستند اما وقتی به سطوح پایینتر میرسد، در جمع پیروان ادیان بر سر یکسری مسائل خاص، با همدیگر درگیر میشوند و چهبسا کمر به حذف فیزیکی هم میبندند! مثل جنگهای صلیبی که بهخاطر حضرت مسیح نبود و پایه اصلی آن بر سر غنائم، پول و تصاحب سرزمینها بود؛ حتی اگر در ابتدا بر سر این نبود در ادامه به آن تبدیل شد و انسانهای متعصب اقدام به این کارها میکردند.
وقتی حضرت عیسی میآید، یهودیها کمر به قتل او میبندند؛ با اینکه میدانستند او برحق است. در مورد رسول خدا هم باز این قوم او را دروغگو خطاب میکنند و مخالفتهایی کردند که همه در تاریخ هست. اینها پیروان و برداشت آنهاست و اینجاست که میگویند: «وقتی گوهری میآید، نیروهای منفی و بازدارنده سعی میکنند به عناوین و حیلههای مختلف روی او را بپوشانند و پردهای و حجابی بکشند و او را نابود کنند.» و اما داستان در باب پادشاه جهود و وزیر مکراندیش اوست که هر دو، از عالم حسی محدود به زرق و برق، شهوات مادی و جسمانی عبور کردهاند و وارد مسائل بعدی شدهاند؛ اما در آن مسائل وارد یکسری دامهای مخصوص به خودشان شدهاند چون بهکلی از خودشان خالی نشدهاند یعنی هنوز بندهای منفی در وجودشان است درحالیکه در سیروسلوک، انسان باید کاملاً خالی و رها شود. در واقع همان تعصبات دینی، آنها را از حق محجوب ساختهاند.
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
تعصب چیز خیلی بدی است و از عصبیت و صحرانشینی میآید؛ مثل انسانهای بدوی هستند که به علت تقلیدها و تعصباتشان از حق دور شدهاند و مثل ابلیسهای آدمرو هستند؛ یعنی شبیه انساناند اما ابلیس در آنها حلول کرده است و آنها را اغفال و گمراه کرده است. این پادشاه یهودی، نصرانیان (مسیحیان) را میکشت تا نسل آنها چیده شود؛ مثل هیتلر که یهودیان را میکشت. وزیر او با نقشه، مکر و توطئه قبلی از پادشاه خواست که او را از درگاهش رانده شده نشان دهد تا پیش نصرانیان مقبولیت و محبوبیت پیدا کند تا بتواند بین آنها تفرقه و اختلاف ایجاد کند؛ مثل تعصب و تقلید که حتی در دنیای ماورای حس هم وجود دارد. دنیای ماورای پنج حس، همیشه الهی نیست و میتواند شیطانی باشد.
.jpg)
این وزیر نمونه، ابلیسِ آدمرو است. آدمهای اهل تقلید، ظاهر اندیش، بیریشه، بیپایه و سطحی را بهراحتی میتوان گمراه کرد. بیشتر خلق، اهل تقلید سطحی و قیاس ظاهری هستند و بهآسانی میتوان آنها را گمراه کرد. کسانی هستند که میخواهند به حق و حقیقت برسند اما چون سطحینگر هستند با زبان خیرخواهانه آنها را گمراه میکنند. این وزیر هم مثل پادشاه خود به دین یهود تعصب دارد؛ بااینحال که از عالم حس ظاهر عبور کرده است و با ماوراء ارتباط دارد اما در این دنیای ماورای حسی هم تعصب و تقلید وجود او را پرکرده است تا جایی که حاضر میشود گوش و دماغش را ببرند، دستوپای او را قطع کنند و در آخر هم خودکشی کند تا بتواند به پیروان مسیحیت ضربه بزند.
این فرد، به نام دین یهود یا دین موسی اما در واقع به دلیل تعصب کورکورانه خود میخواهد در دین عیسی اختلال و اختلاف ایجاد کند. در واقع وزیر و پادشاه او نمیدانند که موسی و عیسی با هم اختلافی ندارند و هر دو راهنمایان برحق بودهاند و فقط تعصب خودپرستانه خود آنهاست که جهود را به دشمنی با مسیحیت وامیدارد. در واقع این وزیر مکار، یک ابلیس آدمرو را در قالب یک انسان مسیحی مؤمن زجرکشیده اجرا میکند. مسیحیان گول او را میخورند و او میتواند اعتماد آنها را جلب کند؛ میتواند بین امیران و بزرگان دین عیسی ادعای قدرت را بین تکتک آنها برانگیزد و تفرقه ایجاد کند و وحدت مسیحیان که به نظر او تهدید دین یهود بود، بهکلی از بین ببرد.
در مسیحیت ۴ انجیل داریم؛ یعنی مثل قرآن یک کتاب نیست. زمانی که قسطنطنیه را پایتخت جهان مسیحیت کردند، انجیلهای خیلی زیادی وجود داشت که شورای آنجا، ۴ تا از آنها را انتخاب کرد: «یوحنا، پولس، متا و لوقا» که آنها را بهعنوان اناجیل معتبر معرفی کردند و همه شبیه هم هستند. در ادامه، داستان مولانا نشان میدهد که بیشتر اختلافات و تفرقه در بین طالبان حقیقت، ناشی از تحریکات ریاستطلبان است که خودپرستی در آنها ریشهای قوی دارد و هنوز از منیت خالی نشدهاند در نتیجه آن یگانگی که لازمه میل به مقام جمعی و گروهی است را ندارند. در آنها همواره نوعی دوبینی احولانه وجود دارد. بههرحال پادشاه و وزیرش در حق پیروان موسی بسیار ظالمانه برخورد کردند درحالیکه موسی و عیسی اختلاف ندارند و اتحاد دارند اما پادشاه آنها را دوگانه میدید.
در اینجا مولانا این پادشاه را به «قصه شاگرد احول» در اسرارنامه عطار نیشابوری تشبیه میکند. در این داستان، استاد از شاگرد میخواهد شیشه روغن را برایش بیاورد. شاگرد که همه چیز را دوتا میبیند میگوید: «کدامیک از آن دو را بیاورم؟» هر چه استاد اصرار میکند که دو شیشه نیست، شاگرد دلیل میآورد که دو شیشه میبیند؛ استاد که میبیند شاگرد به هیچ صراطی مستقیم نیست با خشم میگوید: «اگر دو شیشه است یکی را بشکن.» وقتی احول یک شیشه را میشکند شیشه دیگر هم از چشم او محو میشود. اینجا مولانا نتیجه میگیرد که انسان در اثر خشم و تعصب، دچار احولی میگردد و پیدا است که چشم دل هم مانند چشم ظاهر احولی دارد و روح و جسم را از استقامت و تعادل بازمیدارد. در واقع غلبه این احوال باعث میشود که خودبین شود.
یکی از بیماریهای روانی «پارانویا» است، پارانویا یعنی خودبزرگبین. خیلی از افراد، خصوصاً سیاستمدارها یا سرمایهدارها دچار خودبزرگبینی میشوند. مثلاً تصور میکنند خرده معلوماتی که دارد، صددرصد است، زیبا است اما خیال میکند در نهایت زیبایی است و خیلی چیزهای دیگر. پارانویا سوءظن و شک را هم به دنبال دارد. وقتی فرد خودبزرگبین شد، صدها حجاب در مقابل چشمانش کشیده میشود و دیگر نمیتواند واقعیت را ببیند. پادشاه و وزیر او هم از شدت تعصب احول شدهاند که باید از شر این آدمها به خدا پناه برد. وزیر میبیند با کشتن مسیحیان، آنها در بین جامعه مظلوم و محبوب میشوند و عدهای از ترس جانشان، مسیحی بودن خود را پنهان میکنند؛ پس به پادشاه پیشنهاد میدهد او را مورد آزار و اذیت قرار بدهد و از قصر اخراج کند. طبق نقشه او از قصر اخراج میشود و گوش، بینی، دستوپای او را هم قطع میکنند. او در بین مسیحیان اینطور مطرح میکند: «چون پدر من مسیحی بوده است و پادشاه با علم خود این موضوع را حس کردهاند و فهمیدهاند، من را به این روز انداختهاند و التماس من برای عفو پادشاه کارساز نشده است.»
او با این نقشه در بین مسیحیان مقبولیت پیدا میکند و در طی ۶ سال با تظاهر به عبادت به شیوه مسیحیان در بین آنها محبوب میشود. در نهایت او برای همه امیران مسیحی طوماری جداگانه مینویسد که احکام دین را در هر طومار، مغایر با بقیه توضیح میدهد و به هر کدام به طور جداگانه میگوید: من در فلان زمان خواهم مرد و بعد از من تو جانشین و رئیس هستی و این را تا زمان مرگ من به کسی نگو. در نهایت در زمان گفته شده با خوردن سم خود را میکشد و بعد از مرگ او بین امیران و بزرگان قبیله اختلاف بالا میگیرد و اتحاد آنها از بین میرود و بهاینترتیب وزیر برای رسیدن به خواسته خود، حاضر میشود اعضای بدنش را قطع کند و حتی خودش را بکشد.
این ماجرا اگر چه قصه و داستان است ولی فقط خدا حقیقت آن را میداند. این داستان به ما میگوید که این سادهاندیشی و ظاهربینی در چه لباسی پیش میرود تا به آن نتایج برسد؛ درصورتیکه این وزیر از پنج حس هم گذشته بود و مسائلی مثل پول و مقام او را ارضا نمیکرد ولی چون آن رگ جهل، نادانی و منیت در او بود باعث شد که دست به چنین حرکتی بزند وگرنه تمام پیامبران و بزرگان دین همدیگر را قبول داشتند و همه همدیگر را تأیید میکنند.
خلاصهای از سیدی احول
نویسنده: همسفر ثریا رهجوی کمکراهنما همسفر خندان، دنور
رابط خبری: همسفر بهار رهجوی کمکراهنما همسفر خندان، عضو لژیون سردار
ویراستاری، تصویرگری و ارسال: همسفر مبینا رهجوی کمکراهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
همسفران نمایندگی لویی پاستور
- تعداد بازدید از این مطلب :
382