امروز هشتمین جلسه از دور پنجم سری کارگاههای عمومی کنگره شصت در مورخه 1402/3/4 با استادی مسافر آرمان و نگهبانی مسافر رضا و دبیری مسافر کامران در محل نمایندگی ارومیه شروع به کار نمود .
خلاصه سخنان استاد :اول عرایضم رهایی های سیگار میلاد عزیز و رضا عزیز و همچنین رهایی فولاد عزیز و تمام شدن سفر اولش رو به همه این عزیزان و همسفران محترمشان و کمک راهنمای محترمشان تبریک عرض مینمایم براشون آرزوی بهترین ها رو دارم . امروز دستور جلسه مون دو قسمت هست یکیش وادی سوم هست و تاثیر آن روی من و قسمت دوم جلسه تولد مرزبان محترم آقا کمال عزیز است که امروز میخاهیم جشن بگیریم و سعی میکنیم امروز بیشتر مانورمون روی تولد و رهایی هایی که داریم باشد . و اگر بخاهم یک گزارشی از تهران بدهم بسیار خوب بود و رهایی های بسیار خوبی داشتیم و سلام همه رو خدمت آقای مهندس رساندم . وادی سوم این را می خواهد به ما بگوید که هر چیزی که هست و هر کاری که است رو بایست خودم انجام بدهم و کلا باید خودم شرایط را درست کنم و در کل خودم باید به فکر خودم باشم برای من هر وقت که به این دستور جلسه میرسم میگم خب همیشه در دوران مصرف چه کسی برای من مواد تهیه میکرد و چه کسی به فکر مصرف من بود همیشه خودم جوری برنامه ریزی میکردم که همیشه مواد داشتم و بسیار دقیق برنامه می چیدم و هیچ وقت نیم ساعت خمار نبودم . و وقتی هم که آمدی برای درمان باید خودت به فکر خودت باشی . کنگره شصت هم همین را می گوید . اصلا بیرون از کنگره هم اگر بخواهی کاری انجام بدهی به همین شکل است و فقط خودت می توانی کار خودت را حل کنی .و در آخر هم امیدوارم همه به این بیداری برسند و وادی سوم را درک کنند و به آن عمل بنمایند. ممنون که به حرف های من گوش کردید.در ادامه شاهد تولد یکسالگی مسافر کمال و رهایی از بند مواد مسافر فولاد و رهایی از بند سیگار مسافر میلاد بودیم . اعلام سفر مسافر کمال : سلام دوستان کمال هستم یک مسافر با تخریب بیش از بیست سال وارد کنگره شدم سیزده ماه و دو روز سفر کردم با روش دی اس تی و داروی اوتی درمان شدم رهایی از بند اعتیاد یکسال و دوماه و ده روز. خلاصه سخنان مسافر کمال : من در مورد اهمیت کنگره برای من همین خاطره را تعریف بکنم کفایت میکند ما یعنی من و همسفرم سه روز در هفته از شهر مهاباد به تبریز میرفتیم برای شرکت در جلسات کنگره و یک روز پسر بزرگم بیست و چهار ساعت گم شده بود و ما هیچ خبری ازش نداشتیم و خیلی نگران و مستاصل بودیم و اتفاقا روز رفتن به کنگره بود من به همسفرم گفتم آماده شو بریم تبریز و همسفرم و بقیه گفتند مگر میشود در این وضعیت به تبریز بروید ولی من گفتم کنگره و درمان برایم از همه چیز مهمتر است و من به خداوند ایمان دارم که نمیگذارد اتفاقی برای پسرم بیافتد و همین طور هم شد و پسرم در موقع حرکت ما زنگ زد و گفت نگران نباشید و ما رفتیم .


- تعداد بازدید از این مطلب :
600