سلام دوستان اعظم هستم همسفر
در قسمت هشتم وادی چهاردهم آمده، عشق چیست، برای اینکه عشق شکافته شود باید چند مثال زد.
مثلاً گل چیست؟ سبز، سفید، قرمز، مریم، رز و … همه مدل و همه رنگی وجود دارد. میگوییم نه، خودِ گل چیست، کاری به رنگ و انوع گل نداریم میخواهیم خود گل را بشناسیم. تعریف خود گل چیست؟ عشق هم همینطور است، یکسری مفاهیم هست در توصیف عشق، مثلاً عشق خالق به مخلوق یا مخلوق به خالق یا انواع و اقسام عشق، ولی خود عشق چیست؟ پس در اینجا خودِ عشق را شکافته تا ببینیم مکانیزم عشق چیست؟
وقتی فهمیدیم اجزای آن چیست و مکانیزم عشق را تشخیص دادیم، آنگاه میتوانیم ذرهذره به عشق رسیده و آن را حس کنیم. برای شناخت عشق باید سایهها وجود داشته باشند، حتماً باید یک چیزی باشد، حالا یا در بعد مادی یا معنوی. بعضیها عاشق تابلوی نقاشی میباشند، برخی میگویند من عاشق مادرم هستم، پس هر چیزی میتواند باشد. بنابراین باید یک چیزی باشد که به آن عشق بورزی، پس اولین شرط لازم برای وجود عشق سایهها میباشند، به همین دلیل قدرت مطلق برای اینکه عشق خودش را متجلی کند، باید سایه یا چیزی باشد که عشق خودش را به آن منتقل کند.
بعد از سایهها جاذبه را مطرح کرد، یک هواکش را در نظر بگیرید که از داخل ساختمان هوا را جذب کرده و از بیرون هوا را دفع میکند. در اینجا پنکه ثابت است و تعیینکننده چرخش به سمت راست یا چپ، نوع جاذبه و دافعه میباشد. انسانها هم همینگونه هستند، با وجود اینکه مستقل و ثابت هستند، میتوانند با چرخش در افکار، اندیشه، رفتار و کردار خود، به گونهای متفاوت عمل کنند که دارای قدرت جاذبه یا دافعه باشند و این موضوع بستگی به دانایی و فرق نگاه ما دارد. برخی انسانها روی جهل خود پافشاری میکنند و قدرت دافعه را در خود بهوجود میآورند. کارهای بیارزش دیگری همچون سرزنش کردن هم در انسان دافعه بهوجود میآورد و باعث میشود دیگران از او رنجش پیدا کرده و دوری کنند که بین آنها دافعه ایجاد میکند. بنابراین دانایی و نادانی نقش بسیار مهمی دارند. نکته مهم این است که انسانهایی که قدرت دافعه پیدا میکنند، به دنبال دلیل آن در بیرون میگردند و به درون خود مراجعه نمیکنند. مثلاً اگر کار خلافی انجام دهند و نیروی انتظامی آنها را دستگیر کنند، میگویند فلانی ما را لو داده است، غافل از اینکه خودشان مقصر هستند. انسانهایی هم که در آنها قدرت دافعه بهوجود میآید همینطور هستند، همیشه به دنبال مقصر میگردند و به درون خود نمینگرند که مقصر اصلی خودشان هستند.
نکته دیگر فرق نگاه است. اگر انسان ذرهای دانایی پیدا کند، میتواند دیدگاه خود را به مثبتنگری سوق دهد. همیشه و تا جایی که امکان دارد باید نکات مثبت انسانها را در نظر بگیریم چراکه با مثبتنگری باعث آرامش خودمان میشویم مثلاً اگر با نگرش منفی به خوبترین انسانها نگاه کنید، میتوانید ایرادهای زیادی از آنها بگیرید. همچنین اگر به بدترین انسانها با دید مثبت نگاه کنید، قادرید نکات مثبت بسیاری در آنها پیدا کنید. قطعاً هر چیزی که در هستی وجود دارد دارای قدرت جاذبه میباشد و هرچیزی که دارای قدرت جاذبه است، دارای قدرت دافعه نیز میباشد. این جایگاه فرد است که باعث میگردد نسبت به موضوعات متفاوت و در شرایط گوناگون واکنشهای گوناگون را از خود نشان دهد و این واکنشها، تعیینکننده قدرت جاذبه و یا دافعه هستند. مثلاً قدرت مطلق توسط قدرت جاذبهاش انسانهای خوب را به بهشت میبرد و انسانهای بد را به وسیله قدرت دافعه به جهنم میبرد.
اگر در هستی فقط قدرت جاذبه وجود داشت، تصور نمیکنید که هستی همیشه در صلح و آرامش بود و کار ما و شما و قدرت مطلق آسانتر بود، یعنی خداوند شیطان را خلق نمیکرد؟ پس نتیجه میگیریم که تمامی خلق قدرت مطلق برمبنای حساب و کتاب و علم و دانش صورت گرفته و اگر تمام هستی برمبنای جاذبه خلق شده بود و هیچ دافعهای وجود نداشت، در یک لحظه هرچه در هستی وجود داشت، جمادات، گیاهان، حیوانات و انسانها همه در یک لحظه به هم میچسبیدند و نمیشد آنها را جدا کرد. بنابراین چنین تصوری غیر ممکن میباشد.
سلام دوستان فاطمه هستم همسفر حمزه
در قسمت نهم وادی گفته شده ما انسانها همه هوشیاریم، همه انسانها تمام مسائل را میبینند و مشاهده میکنند، به همین دلیل وقتی مرتکب اشتباه میشویم، همه آگاه هستیم ولی خاصیتمان این است که وقتی میخواهیم در مورد مسئلهای قضاوت کنیم، همیشه حق را به خودمان میدهیم. این یکی از خصلتهای همه انسانها است که وقتی مشکلی پیش میآید، آن اشکال و ایراد را در بیرون میدانند. حال در مورد اعتیاد این است که میگوییم، دیگران باعث معتاد شدن من هستند. برای اینکه از زیر بار مشکل فرار کنیم، میخواهیم بگوییم دیگران مسبب این قضیه هستند. باید بدانیم این خطا، خطای خود ما است. انسانهایی که به مرحله خودکشی میرسند، در این تفکر هستند که مردم و جامعه من را درک نمیکنند. یک نیمنگاهی هم به خودتان بیندازید، بهجای اینکه مسئله را حل کنید، آن را پیچیدهتر میکنید. اگر انسان خودش شخصاً اقدام به تزکیه و پالایش خود ننماید، هیچ راه و روشی برای رسیدن به آرامش پیدا نمیکند و هرگز نمیتواند از مسیر ضدارزشها به ارزشها برسد. در زمان قدیم، یک عده دزدی میکردند تا به فقرا کمک برسانند، این مثال مصداق این موضوع است.
حال اگر به هستی خوب نگاه کنیم، قدرت جاذبه را به اَشکال مختلف و گوناگون در اطراف خود مشاهده خواهیم کرد؛ مثل یک گل، تابلوی نقاشی، تمام هستی در حال جار زدن هستند، یعنی توسط قدرت مطلق، جاذبه خودشان را تبلیغ میکنند و اعلام موجودیت میکنند.
ساکنین میگویند: یک حشره یا یک پشه چه جذابیتی دارد؟
جانشین: اگر بخواهید جذابیت یک حشره یا یک پشه را درک نمایید، بایستی یک پشه شوید؛ آنهم پشهای که غمزههای یک پشه دیگر را که در حال غمزه کردن است، دریافت نمایید یعنی حس کنید. باید معشوق را از چشم عاشق دید، لیلی از دریچه چشم مجنون خوش است.
ساکنین: قسمت سوم و پایانی عشق را توضیح دهید.
جانشین: سومین ضلع مثلث عشق، حس است. برای برقراری رابطه عشق، باید سایهها وجود داشته باشند، هر سایهای که وجود داشته باشد، در حال جذب هست و وقتی اشکال و صور مختلف را جذب و ارسال میکند، یکی باید این را دریافت کند که این کار با حس انجام میگیرد، به هر چیزی که بخواهیم پی ببریم، تمنای دل میخواهد. تمنای دل یعنی خواسته، یعنی از ته دل، آن مطلب را بخواهیم، بعد الهام به آن شکل میدهد. این خواسته و تمنای دل از روی حس انجام میشود. حس مثل قدرت مطلق است؛ در تمام هستی و نیستی جاری است. منظور از نیستی پس از مرگ، جهنم و…است. حس یک گیرنده است و اشکال گوناگونی دارد.
حس اگر نبود، هیچ ساختاری در جهان وجود نداشت، مثل حیوانات که بدون داشتن حواس پنجگانه قادر به ادامه حیات نیستند. حتی جامدات اگر حس نداشتند، قادر نبودند اتمهای خود را تشکیل بدهند. کلیه موجودات ذرات و هرچه در هستی هست از طریق حس اطلاعات را جمعآوری میکنند.
ساکنین: شما میگویید، همه انسانها حواس پنجگانه یکسانی دارند؛ پس چطور میشود یک عده امواج را دریافت میکنند و عده دیگر نمیتوانند؟ اولین نیرویی که عشق، عقل و ایمان را به کار میاندازد، حس است، بنابراین کلیه دریافتها توسط حس، پردازش و به عقل منتقل میشود. حس مانند نام کتاب است و عشق، عقل و ایمان متن کتاب است. پردازش و واکنش توسط عقل متفاوت است، این مرحله اول پاسخ بود. در مرحله دوم؛ هر انسانی علاوه بر حواس پنجگانه، یک حس ششم و پنج حس بیرونی یا پنهانی دارد. در مبحث صور پنهانی، یک کتاب میشود نوشت. اگر حس نباشد، هیچ حرکتی در خواب و بیداری صورت نمیگیرد. خواب دیدن یا اندیشیدن با حواس پنجگانه ظاهری انجام نمیگیرد، بلکه توسط همین حواس صور پنهان انجام میشود. این حواس، مانند ماشین یا دستگاهی در اختیار انسان هستند، ولی خود انسان از آن بیخبر است. حس، مانند خبرنگار در کائنات چرخیده و برای عقل مطلب جمعآوری میکند. این کار توسط همین حواس بیرونی انجام میگیرد، سایهها در طول زمان تشکیل گردیده، جاذبه به وجود آمده و ذرات و سایهها با حس در محدوده خود همنام شده و یکدیگر را جذب نمودند تا مثلث عشق تشکیل گردید. سه مؤلفه مثلث عشق عبارتند از: سایهها، جاذبه و حس.
سلام دوستان سمیرا هستم همسفر
آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. وادی چهاردهم بسیار زیبا، جامع و کامل عشق را توصیف میکند و مثلث عشق را با سه ضلع سایهها، حس و جاذبه عنوان میکند. در بخش دهم این وادی جناب مهندس میفرمایند: همه میتوانند عاشق باشند ولی عملاً اینطور نیست، چون صدای امواج عشق در درون بعضی انسانها شنیده نمیشود ولی آن عشق خاص که پدر و مادر نسبت به فرزند دارند یا بهعکس، در وجود همه حتی حیوانات نیز می باشد چون غریزی است، ولی نباید شدت داشته باشد بهگونهای که به دیگران آسیب برساند، باید حد و مرز مشخصی را برای آن تعیین کرد. داستان بسیار زیبا و جالبی را بیان کردند که در بین ما انسانها زیاد دیده میشود؛ عدهای میخواهند به دیگران عشق بورزند و امواج جاذبه عشق را همانگونه که جناب مهندس میفرمایند به نمایش درآورند و به گوش دیگران برسانند، ولی عدهای دیگر سعی بر این دارند که به هر طریقی این امواج را خفه کنند، چون وجودشان را جهل، نفرت، قدرتطلبی، تکبر، دشمنی و... فراگرفته است. پس تنها راه یا بهتر است بگوییم پایه اصلی و مهم عشق، معرفت، شناخت و آگاهی میباشد. یعنی اگر ما نسبت به خودمان یا عشقمان شناخت و اطلاعات کافی نداشته باشیم قطعاً این عشق به نفرت تبدیل خواهد شد.
سلام دوستان وحیده هستم همسفر
در وادي چهاردهم، بخش یازدهم، درمورد رسيدن به معشوق و عشق واقعی كه خداوند است صحبت میکند. عشق بايد در وجود هر فرد باشد تا بتواند آن را به ديگری نثار كند. من در اين وادی به خداوند رسيدم كه خودش سراسر عشق و محبت است و اين عشق و محبت را از خداوند ياد گرفتم زیرا نعمتهای خود را بیمنت در اختيار من قرار داده و وظيفه من اين است كه درستكار باشم، انسانی زندگی كنم و سپاس از هستی را به جای آورم.
سلام دوستان زینب هستم همسفر
در قسمت دوازدهم وادی بیان میکند اگر انسانها به شناخت و آگاهی برسند، امکان ندارد از صراط مستقیم خارج شوند. اگر کسی از صراط مستقیم خارج میشود به این دلیل است که هنوز به مرحله شناخت و آگاهی نرسیده. در این مرحله با جهل خود، اقدام به خودزنی میکند. خودش، با خرج خودش، خود را نابود میکند مثل نارنجک اول باید خودش را منهدم کند و بعد ترکشهایش به دیگران اصابت میکند. سرزنش کردن، پشت سر دیگران غیبت کردن و تجسس کردن صفات ناپسندی است، ما با به چالش کشیدن و نقد کردن دیگران، خودمان را منهدم می کنیم. آنچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی.
وقتی با آگاهی از این مسائل فاصله میگیرید، با هر قدم پایههای خود را در رسیدن به عشق و محبت محکم تر میکنید. بالاترین حیلهها صداقت است. شما اگر همه را دوست داشته باشید، بد کسی را نمیخواهید و کسی را نقد نمینکنید و ایراد نمیگیرید. کسی که دیگران را دوست ندارد، همه این کارها را انجام میدهد، چرا دوست ندارد؟ چون آگاهی ندارد، هیچ انسانی با انسان دیگری فرق ندارد. همه انسانها چشم و گوش دارند فقط شاید رنگ چشم و پوستشان با هم متفاوت باشد، ولی از لحاظ آناتومی همه یک شکل هستند. تنها چیزی که آدمها را از هم متمایز میکند، میزان آگاهی آنهاست. انسانها خیلی تفاوتی با هم ندارند، تنها تفاوت آنها در افکار و اندیشه آنها است. پایه و اساس عشق، همان شناخت و آگاهی میباشد. در زمان قدیم پیر و مراد و مرشد داشتند، پیر درون شاگرد، خودش را میبیند و شاگرد در پیر خدا را میبیند، البته منظور ما پیر واقعی است. عاشق اسم فاعل است و معشوق اسم مفعول و همیشه همه فکر میکنند عاشق باید به معشوق عشق بورزد ولی به یک جایی میرسیم که دیگر عاشق و معشوق معلوم نیست که چه کسی هست، خود عاشق، معشوق میشود و معشوق ،عاشق. عاشق و معشوق در هم ادغام میشوند زیرا در این مرحله خداوند، عاشق توست و عشق قدرت مطلق در مخلوق اینگونه متجلی میگردد. همه تو را دوست دارند زیرا در این مرحله تو در مخلوقات زمین خودت را میبینی و میخواهی آنها را از گذرگاههای سخت عبور دهی تا به صلح آرامش و جایگاه اصلی خود برسی. انسانها نشانه قدرت مطلق را در تو میبینند. وقتی به این مرحله رسید شما با صور پنهان و آشکار خود آشنا میشوید و به حیات خود چه در زمین و چه در سما ادامه میدهید، ولی زندگی خصوصی خودتان را هم دارید مانند انبیای خدا و همه برگزیدهشدگان خدا. بهعنوان یک آموزگار به کار خودت ادامه میدهی و هر فرمانی که به تو میدهند آن را اجرا میکنی و همیشه آماده هستی که فرمان را اجرا کنی، خواه در بهشت باشی یا در دوزخ چون تو در مقابل قدرت مطلق کاملاً تسلیم هستی. این سوال پیش میآید که عشق مرتبه و شأن بالایی دارد و هر کس به آن درک نمیرسد، پس چگونه همه انسانها میتوانند آن را درک کنند؟ عشق مانند خداوند است هر کس او را درک نمیکند، عشق در بین موجودات همیشه جاری است، سبب و اسباب افرینش و چرخش چرخ گردون است. برای اینکه موجودات و انسانها را به هم نزدیک کند، زیرا همه موجودات توسط قانون سایهها و جاذبه و حس به یکدیگر متصل می شوند و همدیگر را دوست دارند و نام این ارتباط عشق است، حتی اگر فقط برای لحظاتی این کشش وجود داشته باشد، این هم عشق است ولی کوتاهمدت است. در دنیا انرژی و نور کاذب نداریم، یا هست یا نیست، کاذب یعنی دروغ یعنی نباید باشد، انگشت نمک است و خروار هم نمک. عشق چیزی نیست که بگوییم فقط مربوط به شخص یا اشخاصی خاصی است. عشق، در انحصار هیچ موجودی نیست. و همه موجودات در حال عشقورزیدن و آموختن هستند برای رسیدن به عشق بالاتر، همه در عشق شناورند و امواج عشق به همه موجودات مثل خورشید در حال تابیدن است و هر کس برمبنای ظرفیت خودش آن را دریافت میکند حتی امواج عشق به جانیترین افراد در حال تابیدن است و آنها نیز با وجود سنگدلیشان، عشق میورزند و در آن میمانند و منتظر زمانی هستند که ذرهذره رشد کند و خودش را نمایان گرداند. عشق بدون عقل و ایمان، خودشیدایی مستان است.
گردآوری: رابط خبری همسفر زهرا لژیون کمکراهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
ارسال: همسفر وجیهه لژیون کمکراهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی وکیلی
- تعداد بازدید از این مطلب :
499