«آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. من که میگویم کلام خود نیست، بلکه فردی است در جمع بیکران هستی.»
روزی که وارد کنگره شدم، روز جشن همسفر بود. آن روز من حالم خوب نبود، چون مسافرم هنوز مصرفکننده بود و بهتازگی به کنگره میآمد. من هم که هیچ شناختی از کنگره نداشتم، با خودم میگفتم: چطور ممکن است با شربت OT یا همان شربت تریاک درمان شوند؟ آن روز همه خوشحال بودند و من ناراحت! با خودم میگفتم: چطور ممکن است کسی که همسرش، برادرش یا پدرش مصرفکننده است، به این شکل شاد باشد و آراسته و شیک به اینجا بیاید، آنهم بالباس سفید؟ چون به نظر من شخصی که با یک مصرفکننده زندگی میکند، رنگ روشن برایش معنا ندارد؛ البته بعد از مدتی با آموزشهایی که از کنگره گرفتم، من هم توانستم به پوشیدن لباسهای رنگی علاقهمند شوم و عادت کنم.
به لطف خدا بعد از چندین ماه سفر به همراه مسافرم توانستیم به رهایی برسیم و وارد سفر دوم جهانبینی بشویم. به نظر من هیچ روزی بهتر از روز رهایی وجود ندارد. از روزی که آقای مهندس گل رهایی را به من و مسافرم دادند، حس عجیبی پیداکردهام؛ پاهایم زمین را حس نمیکنند و خودم را در جای دیگری حس میکنم.
امسال جشن همسفر برای من خیلی باشکوه بود، چون روز رهایی مسافرم بود؛ روزی بود که هیچوقت نمیتوانم فراموشش کنم. آن روز، روز رهایی مسافرم از باتلاق مواد بود، روز غلبه کردن ارزشها بر ضد ارزشها بود و من حس میکردم آن بهشتی که همه در موردش سخن میگویند، همانجا است و من و خانوادهام در وسط این بهشت زیبا قرار داریم. من از آن روز زندگی را پیدا کردم، چون قبل از اینکه مسافرم سفر کند، فکر میکردم برای چه به این دنیا آمدهام؟ برای چه با مسافرم زندگی میکنم؟
راستش چندین بار میخواستم خودکشی بکنم. زمانی که از زندگی سیر میشدم و میخواستم که بمیرم، فقط به این فکر میکردم که اگر من خودم را بکشم، مگر میتوانم زیرخاک راحت باشم؟ پسرم و دخترم چه میشوند؟ آنها را به چه کسی بسپارم؟ اما حالا زندگی جور دیگری است، هر چیزی زیبایی خودش را دارد و من این زیباییها را حس میکنم. اکنون من در هرجایی میتوانم با مسافرم حال خوش را پیدا کنم و همه اینها را مدیون کنگره ۶۰ و آقای مهندس هستم. آقای مهندس مثل یک پدری است که مانند کوههای کل هستی، قوی و بزرگ است و شادی را به زندگی فرزندانش هدیه میدهد.
از کمک راهنمای مسافرم آقا پویا تشکر میکنم که مانند برادر بزرگ، زندگی خواهر کوچکش را از باتلاقی عمیق با دستانی قدرتمند بیرون کشید. از کمک راهنمای خودم خانم امالبنین تشکر میکنم که مانند مادری دلسوز و قوی، همیشه لبخند مهربانی دارد و امید در چهرهاش موج میزند و سخنانی دارد که آرامبخش هستند. او همیشه میگوید: صبر کن که صبر همهچیز را درست میکند. من هم سعی خواهم کرد با خدمتگزاری در کنگره، راه این بزرگان را در پیش بگیرم تا حداقل بتوانم کمی از زحماتشان را جبران کنم.
نویسنده: همسفر لاله (لژیون پنجم)
ویراستاری و ارسال: همسفر محدثه (لژیون ششم)
همسفران نمایندگی صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
2095