English Version
English

زنگ املاء

زنگ املاء

به کودکی‌ام بازمی‌گردم...
بین تمام‌روزهای هفته، شنبه مثل باد تنم را می‌لرزاند، فکر می‌کردم هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا از هجوم تشویش‌های درونی‌ام خلاص کند، هنوز چند ماه از آغاز سال تحصیلی نگذشته بود که معلم، تاریخ نخستین امتحان املا را پای تخته با خطی خوانا و درشت نوشت: (شنبه، زنگ اول امتحان املاء)
تازه حروف الفبا را آموخته بودم و هنوز بعضی لغات را نمی‌توانستم به‌درستی بخوانم و بنویسم، گاهی تمام دفتر مشقم را از کلماتی که اشتباه می‌نوشتم، سیاه می‌کردم تا بالاخره موفق می‌شدم... روزی قرار بود مادرم از من امتحان املا بگیرد، او درحالی‌که به‌زور چشمانش را باز نگه‌داشته بود و حرارت و اشتیاق درونی مرا برای نوشتن با خمیازه‌هایش درمی‌آمیخت، با صدایی مبهم می‌گفت: بنویس : (خواهر!) و من می‌نوشتم: خاهر... چون در ذهن کودکانه‌ام فکر می‌کردم چون خواهری ندارم، هیچ‌گاه نمی‌توانم املای درست خواهر را یاد بگیرم...
بنویس: محبت... و من می‌نوشتم: مهبت
...!


مادر که چشمش به غلط‌های املایی‌ام می‌افتاد، با خودکار قرمزی که به نشانهٔ تصحیح به دست گرفته بود، خطی روی اشتباهاتم می‌کشید و املای درست آن‌ها را برایم می‌نوشت و بعد تکلیف من این بود که تمام اشتباهاتم را دوباره تمرین کنم، آن‌قدر می‌نوشتم و تمرین می‌کردم که گاهی فشار مداد سیاه، انگشتان دستم را خسته می‌کرد؛ اما می‌دانستم برای موفقیت باید تمرین کنم، حتی اگر رنج فراوانی متحمل شوم، کوچه‌های بن‌بست را فراموش می‌کردم و ذهن کودکانه‌ام را تسلیم تنبلی و ترس نمی‌کردم، می‌دانستم بالاخره می‌توانم و شهامت این را خواهم داشت که روزی تمام غلط‌های املایی‌ام را درست بنویسم و سایهٔ لبخند مادرم را پشت تمام صفحات کتابم به نظاره بنشینم.
کمی بزرگ‌تر شدم... یک صبح بارانی... زندگی هنوز هم همان سادگی‌اش را داشت و تنها من بودم که گاهی آن‌ها را پیچیده می‌خواندم ... فکر می‌کردم برای رسیدن به تمام ارزش‌ها و آرزوهایم باید فرمول‌های سخت و پیچیده را بیاموزم تا بتوانم از سد موفقیت عبور کنم...


به‌محض اینکه برای اولین بار و شاید هم گاهی بارها زمین می‌خوردم، دست از تلاش برمی‌داشتم  و ناامیدی  و سستی برجانم رخنه می‌کرد و می‌پنداشتم چقدر دستیابی به موفقیت دشوار است، آنگاه ذهنم ناخودآگاه رنگ تمام آرزوها و اهدافم را خاکستری می‌کرد و در این میانه فقط به نشدن‌ها می‌اندیشیدم و ذهن خود را با افکار منفی تغذیه می‌کردم
اما امروز آموخته‌ام ... بگذارم پشتکار و تلاش‌های هرروزم، باور دستیابی به خواسته و اهدافم را در ذهنم تداعی کنند. باید آن‌قدر از روی تلاش و پشتکار تمرین کنم و گاهی پاهایم از زمین خوردن‌های مکرر به درد آید تا روزی خورشید نوید پیروزی، سرزمین رؤیاهایم را با سوغات نور آذین ببندد... هر آنچه برای رشد و تحقق اهدافم نیاز دارم، تاکنون شانه‌به‌شانه و گام‌به‌گام با تمرین صبر، تمرین پشتکار، تمرین مثبت اندیشی و موفقیت و رشد کنگره 60 آموخته‌ام... پس تا می‌توانم تمرین می‌کنم... و حال از سرگردانی‌ها رهاشده‌ام و دیگر روزهایم تکراری و ملال‌آور نیست، زیرا آموخته‌ام هر زمین خوردنی نشانهٔ تلاش و تمرین بیشتر و حصول نتیجهٔ بهتر است. برای شکیبایی باید هرلحظه صبر را تمرین کنم. باید آن‌قدر بنویسم، من صبور هستم تا روزی برسد که ریشهٔ عجله در درونم سوزانده شود، هر آنچه از خوبی و نکات مثبت در کنگره می‌آموزم را باید هرروز تمرین کنم. شاید حتی گاهی از دست غلط نوشتن‌های خودم خسته شوم؛ اما این نباید باعث شود دست از تمرین بردارم.


عید نوروز فرصتی است برای تمرین هر آنچه در این مکان مقدس آموخته‌ام و فرصتی برای کاربردی کردن آموزش‌های کنگره در زندگی‌ام است.

ولی قبل از ورود به سال جدید باید یک ارزیابی از عملکرد خودم در این‌یک سال داشته باشم.

طبق فرمایش امام علی (ع): قبل از اینکه به حسابتان رسیدگی کنند، خودتان به حسابتان رسیدگی کنید.

در این ارزیابی باید حد و حدود ارتباط خود را در زندگی مشخص کنم:
آیا نقش خود را به‌عنوان فرزند و خواهر در خانواده به‌خوبی ایفا کرده‌ام؟


در این‌یک سالی که گذشت چقدر خداوند را در وجودم احساس کرده‌ام؟ چقدر برای تقویت ارتباط با خداوند فعالیت کرده‌ام؟ چقدر خداوند را نظاره‌گر خود در زندگی دیده‌ام؟
آیا در کنگره توانسته‌ام با نیت خالص به هم نوع خود خدمت کنم؟

آیا قوانین و حرمت‌های کنگره را در این سالی که گذشت رعایت کرده‌ام؟ آیا در جهت اهداف کنگره قدمی برداشته‌ام؟ 
پس بدانم تک‌تک اعمال من باقی می‌ماند و ثبت می‌شود، چون هر عملی عکس‌العملی دارد و بازتاب آن قطعاً به خودم بازمی‌گردد.


پس سعی کنیم دیروز را با همهٔ خوبی‌ها و بدی‌ها بپذیریم و فردا را با برنامه‌ریزی تبدیل به هدفی ارزشمند کنیم.
تمرین امروزمان این باشد: دانایی و رشد فرمول پیچیده‌ای ندارد، فقط باید تلاش کرد، مداومت داشت و ناامید نشد.
به امید روزی که گل‌های اقاقیا در سختی‌های زندگی تک‌تک اعضای کنگره 60 شکوفه دهند.

 

با سپاس؛ همسفر فاطمه ولیخانی

نمایندگی سلمان فارسی اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .