دل توی دلم نبود که به موقع برسم چون بعد از یک روز کاری فشرده و از دانشگاه میآمد تا مصاحبه را انجام دهد. کنگرهایها او را به نام خانم شانی سومین فرزند مهندس میشناسند اما خودش معتقد است که این دختر مهندس بودن در کنار شیرینیاش، مسئولیت سنگینی را به همراه دارد.
با صدای راننده که همینجا پیاده میشوید به خودم میآیم، پلاک 100. از راننده تشکر میکنم و پیاده میشوم و زنگ دوم را که کنار آیفون نام دژاکام با رنگ سبز نوشته شده، فشار میدهم. بعد از چند لحظه در باز میشود؛ داخل میشوم و پلهها را یکی یکی بالا میروم. یک ساختمان قدیمی اما پر از حس زندگی و آرامش.
پاگرد سوم که تمام میشود، چهرهاش را میبینم که سرگرم برنامهریزی و تقسیمکار است و با اینکه خیلی خسته است اما ایستاده و مسلط و با دقت کارهایش را انجام میدهد.
سلام میدهم و به گرمی پاسخ میشنوم. به این فکر میکنم که واقعاً ابهت پدر و مهر مادر که از مشخصههای یک راهنمای خوب است؛ در او موج میزند. با صدای سلام گفتن سایر اعضای خدمتگزار اینستاگرام به خودم میآیم و با تکتکشان، گرم سلام و احوالپرسی میکنیم و هر کسی مشغول کار خودش میشود.
لحظاتی بعد خانم شانی کنارم نشسته و با لیوان چایی در دست، آماده انجام مصاحبه است:
خانم شانی، ضمن تشکر از قبول زحمت انجام مصاحبه و تبریک هفته ایجنت و مرزبان، لطفاً بگویید که وضعیت اینستاگرام کنگره 60 را چگونه ارزیابی میکنید؟
چیزی که من به آن فکر میکنم، خدا را شکر وضعیت اینستاگرام که وضعیت نامشخصی بود به یک وضعیت مناسبی رسیده و مثل یک خبرگزاری داخلی شده که آنلاین تمام اخبار روز و اطلاعاتی که هست را در اختیار مردم قرار میدهد و باید به تدریج به این نقطه میرسید.
اینستاگرام مثل یک خمیر بیشکلی بود که واقعاً نمیدانستیم میتواند چه کاراییهایی داشته باشد و به چه دردی بخورد ولی مطمئن بودم که یک رسانه قوی خواهد بود و اتفاقات خوبی در اینستاگرام افتاده به خصوص باتدبیری که آقای مهندس داشتند. به قول معروف یک دهات بود که باید جمعش میکردیم و بعد روستا شد و به تدریج آبادی، آبادی و الآن دیگر کار یک نفر و دو نفر نیست و باید انشاءالله در ادامه خیلی قویتر عمل کنیم.
ایجنت و مرزبانی اینستاگرام چه تفاوتی با شعب دارد؟
ایجنت و مرزبانی اینستاگرام، اولین تفاوتی که دارد هنوز تصویر مشخصی از آن نیست. مثلاً مرزبان شعبه مشخص است که باید در شعبه را باز کند و فلان ساعت بیاید و این کار را بکند و این در زمان شکل گرفت. چیزی که من از 14 و 15 سالگی دیدم در آکادمی آنها هم اوایل نمیدانستند که دقیقاً کارشان چه هست و یک سری کارهایی بود که روی زمین بود و باید انجام میشد و باید کسانی انجام میدادند که طبیعتاً یک سری تواناییهای ابتدایی را داشته باشند، به عنوان مثال در سلام و احوالپرسی کردن آدمهای پرخاشگری نبودن یا به مردم احترام بگذارند و یک اولویتهایی داشت که آقای مهندس و دیدهبانها آنها را در سیستم انتخاب میکردند و یا رأیگیری میکردند تا این کارها انجام شود. اوایل به این صورت انتخاب میشد و بعد نظاممند شد و تبدیل به انتخابات مرزبانی شد و قوانین و سلسله مراتب مشخص شد و این یک طیف است.
در مورد اینستاگرام، اکنون مرزبان خبری برای دو قسمت سایت و اینستاگرام فعالیت میکند که مقداری محتوای اینها با هم فرق دارد. در مورد سایت حتماً با آقای حامد و آقای شهروز صحبت میکنید؛ اما سایت مثل یک محتوای تخصصی میماند که شاید ویترین قشنگی ندارد مثل کتابهای علمی که خیلی عکس ندارد و اگر هم عکس دارد مثلاً فیزیولوژی مغز را دارد ولی آنچه تفریحیتر و قشنگتر است که همه را جذب میکند کتابهای کمیک استریپ (مصور) است که مسلماً استفادهاش خیلی بیشتر از کتابهای فیزیولوژی مغز، بدن و چیزهای دیگر است اما مخاطبش متفاوت است.
این مرزبانی برای سایت و اینستا این روند را طی میکند و وارد پروسهای شدیم که خدمتی به نام مرزبان خبری ایجاد شد و ممکن است خیلی مرزبانهای خبری ندانند و فکر کنند که فقط هر هفته چند عکس میفرستیم؛ در ابتدا فقط عکس میفرستادند و حق هم داشتند و بعد فهمیدند که برای عکس، عنوان بزنند و در اوایل فقط یک عنوان ساده میزدند مثلاً انتخابات مرزبانی. این تیتر اول جواب میداد چون همین هم نداشتیم اما بعد از سه، چهار ماه در مرکز فکر کردیم که چقدر بگوییم انتخابات مرزبانی و جلسه فلان... در این جلسه چه اتفاقی افتاد؟ دو خط بنویسید که مخاطب سوژه را ببیند و بخواهد بیاید و ببیند که چه خبر است. به طور خلاصه، این روند تکاملی در حال طی شدن است.
چه دریافتی از پیام هفته ایجنت و مرزبان نگهبان کنگره دارید؟
(یکی برای همه، همه برای یکی
با عزم تمام بکوشیم در ایجاد مکانهای متعدد و آرام که همه در دسترس آن از یاد رفتگان باشد، میدانیم توان خود را بکار میبرید، اما بدانیم که این کار، راه رفتن و قدم زدن در گلستان نیست بلکه در آتش و خار است. راه هموار نمودن چندان آسان نیست. هفته ایجنت و مرزبان مبارک)
این پیام چیزی است که در آن زندگی میکنیم و این آتش و خار برای خانواده ما ملموس است. راه هموار نمودن چندان آسان نیست و غصه خوردیم و گریه کردیم و هنوز هم فراز و نشیب داریم. آدمها همه به دنبال آرامش هستند که سرِ خودشان را گرم کنند و برخی دنبال آرامش حقیقی و برخی به دنبال توجیه هستند.
آدمی که در تعادل و در آرامش حقیقی باشد به جایی نمیرسد که بخواهد به عالم و فاضل و ... فحش بدهد. اگر کسی دنبال تزکیه و پالایش باشد، هیچوقت به کسی فحش نمیدهد و میرود آن انتخاب درست را انجام میدهد.
معمولاً انتخاب درست انجامش کار سختی است و میدانی در لحظه یک چیزی ممکن است خیلی به تو لذت بدهد ولی نباید انجام بدهی اما آنقدر توجیه میآوری که انجامش میدهی و بعد در خماریاش نمیتوانی فحش بدهی که فلان چیز باعث شد که من این کار را انجام بدهم. درک انتخاب خیلی مهم است. آدمهایی که بر اساس نفس اماره کاری را که دوست دارند، انجام میدهند؛ همیشه توجیه آن را پیدا میکنند، چه در روشنفکران و چه متعصبان!
با عزم تمام بکوشیم در ایجاد مکانهای متعدد، اینجا برداشت دیگری هم میشود داشت که مکانهای متعدد بیرونی، بازتاب تفکرات متعدد درونی است. مکانها نیستند که به ما معنا میدهند بلکه این ما هستیم که مکانها را میسازیم و به آنها معنا میدهیم و اگر همسفران، قلبشان جایگاه امنی برای همسران، فرزندان، برادران، خواهرانمان نباشد؛ آن مکانها هیچگاه آن معنایی را که باید بگیرند، نمیگیرند حتی اگر ما به عنوان همسفر ماهی یک میلیارد تومان هزینه کنیم برای ساخت مکانهای جدید چون هیچگاه آن آرامشی که باید را به عزیزانمان نمیدهیم.
چه کسانی در کنگره ماندگار میشوند؟
میترسم هر کلمهای بگویم به تنهایی در مورد آن کلمه نظر داده بشود و برای همین سخت است که بگویم راز ماندگاری در کنگره چیست. راز ماندگاری در کنگره، این است که هیچوقت نخواهی در کنگره ماندگاری شوی.
زمانی که بخواهی در کنگره ماندگار شوی، در را باز میکنی که بخواهی چنگ بزنی و بترسی از اینکه چیزی را از دست بدهی.
کنگره مکان نیست، جایگاه نیست و حتی یک ایدئولوژی هم نیست. کنگره معنای زندگی است، خود معنای زندگی.
یادم هست وقتی 15 ساله بودم به پدر گفتم که میتوانی به من بگویی راز زندگی در چیست؟ گفت که «راز زندگی در زندگی کردن است». خیلی زمان برد و اول فکر کردم یک چیزی گفته که مرا از سرش باز کند ولی هرچند وقت یکبار به این جمله فکر کردم و هر بار یک معنای جدید پیدا کردم.
الان وقتی میگویم راز ماندگاری در کنگره این است که نخواهی در کنگره ماندگار شوی یعنی تمنایی وجود ندارد برای حفظ، به دست آوردن و چنگ انداختن به چیزی در عین حال که ما در کنگره به دست میآوریم و خدمت را میگیریم و همه اینها را به دست میآوریم و دائماً در حال گرفتن و رها کردن هستیم اما اگر بخواهیم در کنگره بمانیم، میگوییم این جایگاه را میدهم اما میخواهم بروم جایگاه بالاتر بگیرم.
اگر بعد از مرزبانی، خدمت شستن دستشویی بیفتد و ما نرویم؛ آن موقع باید به خودمان شک کنیم. زندگی همه اینها را دارد، زندگی خندیدن را دارد و یک زمانی عطر و ادکلن میزنی و موسیقی گوش میکنی و یک زمانی تا صبح تب و لرز و دلپیچه میگیری و یک موقعی از درد زایمان یک بچه به دنیا میآید و نیم ساعت بعد میخندی.
کنگره هم همین است و آمده که همین را به ما یاد بدهد و علم به همین موضوع است و این چیزی است که خودم درک کردم و شاید مفاهیم دیگری هم داشته باشد چون سرِ زندگی در زمین است و زندگی کردن، کاری هم سخت و هم سهل است و خود من گاهی فکر میکنم یاد گرفتم اما زمان میگذرد و میبینم که هنوز یاد نگرفتم.
چگونه یک انسان میتواند خدمتگزار خوبی شود؟
موقعی میتوانی خدمتگزار خوبی باشی که اول بدانی به چیزی خدمت میکنی و هر کسی از ظن خود شد یار من نشود. بعضیها میآیند و کنگره را یک بتی میکنند و اینجا خدمت میکنند و تمام زندگی خود را میدهند و فکر میکنند اینجا بهشت است و همه دو بال دارند و تاج گل سرخ دور سرشان است اما جلوتر میآید و یک چیز کوچکی میبینند و شروع میکند میگوید که اینجا هم همه فلان و بیسار هستند و رها میکنند و میروند. هر انسانی باید تکلیفش مشخص باشد و اول بشناسد که با چه چیزی طرف است و در درجه اول جو زده نشود و با تفکر، بااحساس و به آرامی جلو برود.
زمانی میتوانی خدمتگزار خوبی باشی که به خودت فرصت بدهی که ببینی به چه چیزی میخواهی خدمت کنی و درک بکنی وگرنه ابن ملجم میشوی. ابن ملجم هم میخواست خدمت کند دیگر و به خیال خودش در حال خدمت بود و اگر ما این مسئله را درک نکنیم، خیلی از ما ممکن است ابن ملجم باشیم و از روی تعصبی که به کنگره یا خانواده مهندس داریم، یکجایی بیایند به من بگویند مثلاً خانم شانی را دیدیم اینطور بود و این فرد متعصب با خودش میگوید پس اینها هم اینطور هستند!
امین جان یک شاگردی داشت که روزی 6-7 سی دی از آقا امین گوش میداد و یک فیلمی از آقا امین در سایت دیده بود که در یک مراسمی میرقصند و با خودش گفته بود کنگره تمام و دیگر سیدیهای امین را گوش نمیداد و بعد از مدت زمانی به شناخت رسیده بود و آمده بود برای ایشان تعریف کرده بود که من ابتدا چنین دیدی به شما پیدا کرده بودم! این همان درک است دیگر.
همه ما باید یک خصلت را یاد بگیریم که یک نفر یا سیستم را بالا نبریم که خودمان بالا برویم و نه تقی به توقی بخورد، یک نفر یا یک سیستم را پایین بکشیم. در حقیقت چنین افرادی کاری نکردند و اگر خدمتی هم کردند برای منفعت خودشان بوده چون آدمیزاد دنبال نفع خودش است و زمانی میتواند خدمتگزار باشد که بداند وقتی به فکر منفعت دیگران باشد، چه بخواهد و چه نخواهد هستی برایش میآورد و این همان راهی است که مهندس شروع کرد و استادها به ما یاد دادند.
اگر کسی در حال تحویل خدمت است، اگر در صراط مستقیم باشد، تحویل خدمت برایش همراه درد و رنج است؟
یک بغض و دلتنگی هست، مثل مادری که میبیند بچهاش میرود مدرسه و یک دفعه بغض میکند، شیرین است ولی اینکه بترسد یا به هم بریزد، اینهایی که اینطور میشوند آن جایگاه شخصیتشان شده و انرژی خودشان را از آن میگرفتند و حواسشان به تولید و کسب و کار دیگری نبوده است.
تعادلها و اندازه مهم است. قرار نیست آنقدر در کنگره انرژی بگذاریم که به خانه رسیدیم مثل سگ و گربه به جان هم بیفتیم. من و آنی اوایل این مشکل را بسیار داشتیم در سالهای اول و نمیدانستیم که چقدر موج در سرمان است. بعد فهمیدیم تا از کنگره میرسیم دعوایمان میشد و یک مدتی گفتیم خانه میآییم در مورد مسائل کنگره صحبت نکنیم اما باز هم دعوا میشد که بعد فکر کردیم ما به همه راهنمایی میدهیم چرا دعوا میکنیم؟ بعد با امین جان صحبت کردیم و جهانبینیاش در آمد و فهمیدیم که وقتی میرسی باید بگذاری این موج، این تصاویر و افکار، آرام شود و از بدن بیرون برود و موجِ فرد به سطح موج خانه برسد که حالا من شانیام و تو آنی و این امین است و قرار نیست چیزی به هم یاد بدهیم و این یک رابطه عاطفی و عاشقانه خواهر برادرانه است اما وقتی کمک راهنمایی و میروی خانه و برای شوهر و فرزند و مادرت کمک راهنمایی و این نمیشود پس باید طیف خود را درست کنی.
وقتی امین با من صحبت میکند خواهر کوچکش را میخواهد و با اینکه بزرگ شدم و 37 سال دارم و حتی بحث جدی هم با هم داریم اما صبح که میخواهد صبحانه بخورد، خواهر کوچک هستم و باید احساسم را به او انتقال بدهم.
به ساعت نگاه میکند و نگاه من هم نگاهش را دنبال میکند و متوجه میشوم که یک ساعتی است گرم گفتگو هستیم و از هر دری سخن گفتیم و چقدر این یک ساعت به جانم نشسته... از طرح چند سؤال دیگر صرفه نظر میکنم به امید زمان دیگری که بتوانیم باز هم پای صحبت ایشان بنشینیم.
از او تشکر میکنم و اجازه میخواهیم تا عکسی هم کنار خدمتگزاران اینستاگرام از ایشان بگیریم که میپذیرند و همه را صدا میکنند. حالا دیگر لبخند کمرنگی به لب دارد و از جدیت چند دقیقه قبل خبری نیست.
وقتی پروسه گرفتن عکس تمام میشود، دیگر زمان رفتن رسیده و باید از خانم شانی خداحافظی کنیم. او را در آغوش میگیرم و باز هم تشکر میکنم. همراه اسیستانت سایت از پلهها پایین میآییم و به این فکر میکنم که چقدر وجود خانم شانی تصویر زیبایی از وادی چهاردهم را ترسیم کرده است.
سایت گروه خانواده کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
7984