English Version
English

ما باید به بیماری اعتیاد با دید پزشکی نگاه کنیم

ما باید به بیماری اعتیاد با دید پزشکی نگاه کنیم

ششمین جلسه از دور بیست و یکم سری کارگاه‌های آموزشی کنگره 60 مخصوص لژیون پزشکان در پارک طالقانی با استادی دکتر فرشته و نگهبانی جناب مهندس و دبیری موقت دکتر بیژن با دستور جلسه «وظایف پزشک و بیمار» جمعه 6 اسفند‌ 1400 ساعت 8 صبح آغاز بکار کرد.

سخنان استاد جلسه:
سلام دوستان فرشته هستم یک همسفر؛ من دکتر فرشته تکیه فردی هستم مؤسس و مسئول فنی کلینیک فرشته واقع در مجیدیه شمالی، میدان ملت، خیابان قلیچ خانی چهارراه نعیم، ساختمان پزشکان ریحانی، طبقه چهارم، واحد ۹.

دستور جلسه امروز دستور جلسه جدیدی هست؛ چون قرار بود این هفته وظایف راهنما و رهجو باشد؛ ولی در لژیون پزشکان دستور جلسه تبدیل شد به وظایف پزشک و بیمار. برای توضیح دادن این قضیه من لازم می‌دانم ابتدا یک تعریفی از سواد داشته باشم. آقای مهندس در سی دی اضلاع سواد خیلی قشنگ توضیح دادند که یک تعریفی داریم از یونسکو که سواد را فقط آن مدرک دانشگاهی نمی‌داند و شش آیتم را در نظر می‌گیرد که بگوید یک نفر باسواد هست و در مورد حرفه خودمان، اولین آیتم داشتن مدرک تحصیلی است.

این شرط لازم هست. آیا شرط کافی هم هست برای ارائه خدمت؟ اینجا باید پنج آیتم دیگر را بگوییم. اولین چیزی که یونسکو در تعریف سواد می‌گوید، سواد عاطفی هست. واقعاً اگر که ما آن سواد عاطفی را نداشته باشیم، به‌عنوان پزشک، حتی اگر من مدارک بالای علمی داشته باشم با معدل بسیار بالا، آیا من اصلاً می تونم به درمان بیمارانم بپردازم؟ اولین چیز این هست که من باید اول یک ارتباط عاطفی داشته باشم.

بیمار را دوست داشته باشم. علاقه‌ام را به او نشان بدهم که اصلاً من اینجا هستم برای شنیدن تو و اینکه بتوانم به کمک علمی که دارم نسخه درمان را بدهم. این سواد عاطفی خیلی مهم است. سواد بعدی سواد ارتباطی هست. بازهم ما پزشکان و همکاران محترممان وقتی‌که شروع می‌کنیم ابتدابه‌ساکن در بیمارستان یا درمانگاه یا کلینیک، یا در هرجای دیگر که می‌خواهیم برویم یک ارتباط جمعی را باید بدانیم. باید بدانیم که چه جوری وارد قضیه بشویم، چطور برخورد بکنیم، چطور تشکیل کلینیک بدهیم تا بتوانیم از دانسته‌های خودمان برای درمان بیماران استفاده کنیم.

مسئله بعدی، سواد مالی هست؛ که قاعدتاً آن میزان درآمد است. چون واقعاً در زندگی اگر درآمد نباشد ما اصلاً نمی‌توانیم مسیر را ادامه بدهیم. پس خود درآمد مهم است. اینکه چه طور درآمد را به دست بیاوریم و چه طور خرج کنیم. چقدر پس‌انداز کنیم. مورد بعدی، سواد رسانه‌ای هست. باید در این بمباران رسانه‌ای که از صبح تا شب برای ما اتفاق می‌افتد بتوانیم درست را از نادرست تشخیص دهیم. وگرنه بااین‌همه مشکلات و اخبار، اگر خودمان دپرس شویم نمی‌توانیم وظیفه خطیر خودمان را در قبال بیماران انجام دهیم و سواد آخر هم سواد رایانه‌ای هست.

که در دنیای امروز نیاز هست که هرکسی این سواد را داشته باشد تا به‌عنوان یک نفر باسواد معرفی شود. تا بتواند در صفحات مجازی هم خودش را معرفی کند و هم ارتباط بگیرد با بیمارانش و الآن هم که جدیداً نسخه‌های الکترونیک است. باید بتوانیم این ارتباط را برقرار کنیم. هرکدام ما قصه‌ای داریم از زمان فارغ‌التحصیلی تا کار. در سال اول، سال ۷۵ بود که خوزستان بودم برای کار همسرم؛ و من تا آن زمان خوزستان را ندیده بودم.

وقتی وارد شدم آنجا، بعد از یک سال که بیمارستان بودم رفتم شوشتر، مطب را دایر کنم. به من گفتند: که خوزستانی‌ها و اهالی شوشتر معمولاً پیش پزشک‌های بومی می‌روند و در این خیابانی که می‌خواهی مطب دایر کنی حداقل سه پزشک بومی هست و تا آن‌ها باشند که نمی‌آیند پیش غریبه و اینجا سرخورده می‌شوی و مشکل پیدا می‌کنی و بهتر است که مطب نزنی. این توصیه ما به شما است. خب، من دیدم که سواد عاطفی و ارتباطی را باید قوی کنم. ما مطب را دایر کردیم. تراکت‌ها را زدیم و من و همسرم همه را خودمان در مساجد، در خانه‌ها و روستاهای اطراف پخش کردیم. گفتم من شما را دوست دارم.

من را بپذیرید در نزد خودتان و به من هم مراجعه کنید. من هم می‌توانم از دانسته‌هایم با عشقی که به شما دارم کمکتان کنم. باور کنید هنوز شش ماه نشده بود این‌قدر این حالت و اتفاق قشنگ افتاد، می‌خواهم بگویم معجزه همیشه اتفاق می‌افتد. این اتفاق، افتاد و اینکه صبح ساعت ۸، منشی تماس می‌گرفت که خانم دکتر، چهل نفر اسم نوشتند و آمدند شما کجایید؟ و بعد ازاینکه سال‌ها گذشت، سال ۸۱ به‌عنوان زن نمونه آن منطقه معرفی شدم و این افتخار من هست. بیماران وقتی وارد مطب می‌شوند، اول سواد من را تشخیص می‌دهند. سواد عاطفی را بیمار متوجه می‌شود. اصلاً کاری به سواد علمی ندارد. او نگاه می‌کند که آیا پزشک نگاهش انسانی است یا نگاه مالی دارد و یا آن‌ قدر سرش شلوغ است که اصلاً از قبل، نسخه را آماده کرده و اصلاً به بیمار اهمیت نمی‌دهد.

به نظر من، هر پزشک ابتدا باید عاشق باشد. باید به بیمار تمرکز و گوش کند. اطلاعات را خود بیمار به ما می‌دهد و در این صورت است که نسخه، شفابخش می‌شود. بارها دیده‌ایم که بیمارها از مطب که بیرون می‌آیند می‌گویند این دکتر خیلی عالی بود. اصلاً آمدم بیرون، حالم خوب شد. نسخه‌اش هم لازم نیست. این‌ها اتفاق‌هایی شدنی هست. ما زمانی که فارغ‌التحصیل شدیم سوگندنامه بقراط را خواندیم و قول دادیم که به آن عمل کنیم و خیلی زیبا در آن وظایف را گفته که من پزشک وقتی این حرفه را انتخاب کردم فقط باید خدمت به بشریت برایم در اولویت باشد. سلامت بیمارانم باید در اولویت باشد.

حفظ اسرار بیماران بسیار مهم است؛ و این اعتماد بین پزشک و بیمار شکل بگیرد که بیمار مطمئن باشد اسرارش حفظ می‌شود؛ و فقط در مواقعی که ازلحاظ قانونی نیاز هست این اطلاعات، گفته می‌شود به‌جایی. وظیفه دیگر پزشکان این است که عقیده و مسلک و نژاد بیمار ملاک نیست. هر بیمار که وارد می‌شود فقط به‌عنوان انسان باید آن بیمار پذیرش شود، نه‌ فقط به خاطر ملیت و شرایط اجتماعی و... اگر MMT بدون لژیون باشد در حقیقت مانند این است که بیمار می‌آید دارو را می‌گیرد. اصلاً حوصله هم ندارد. با پزشک اصلاً ارتباطی برقرار نمی‌کند من اینجا توصیه می‌کنم به همه که واقعاً تشکیل لژیون، لذت‌بخش‌ترین کار هست.

و اینجا در کنگره هم نسخه شفابخش درمان اتفاق افتاده. آبروی علم به عملش هست در اینجاست و من خوشحالم کنکور کمک راهنمایی را که کنکور راحتی نبوده طی کردم و شال کمک راهنمایی را گرفتم. در زمان گرفتن شال پیمان بستیم و قول دادیم که مثل همین قضیه در خدمت رهجوها باشیم و یک راهنما وظیفه‌اش این است که الگو باشد و خودش به‌روز باشد و خودش آموزش ببیند. الآن ما برنامه‌هایی که داریم مطالب بسیاری هست که هرروز برای بیماران ما بگوییم و اتفاق قشنگ‌تر، رهایی‌ها هست که من واقعاً با دیدن رهایی‌ها پرواز می‌کنم و بال درمی‌آورم. سقوط از زمانی آغاز می‌شود که آدم فکر کندروی قله است و از بالا به پایین نگاه کند.

ما همیشه باید فکر کنیم روی کوهپایه هستیم و برای بالا رفتن تلاش کنیم و به قول ابن‌سینا که می‌گوید: تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم. اینکه هرلحظه باید کمک کنیم که علم خود را بالا ببریم و کمک به بیماران کنیم؛ و اگر پزشکان این‌قدر قشنگ وظیفه خود را انجام بدهند، بیماران ما حس اعتمادشان به وجود می‌آید. احترام متقابل شکل می‌گیرد. اینجا سر تعظیم فرود می‌آورم نزد پزشکان محترم و کادر درمان که در سونامی کرونا ماندند در صحنه و جان‌برکف خدمت کردند. متشکرم از اینکه به صحبت‌های من گوش دادید.

سلام دوستان دکتر شهرزاد هستم یک همسفر؛ همه‌ی ما به این جمله اعتقاد داریم که حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند، اکثریت ما پزشکی را با عشق شروع کرده‌ایم، شاید عشقی که از دوران کودکی بوده است، البته بنده نمی‌خواهم بگویم که پزشکی یک تافته‌ی جدا بافته‌ای از سایر شغل‌ها است؛ ولی چون با جان انسان‌ها ارتباط دارد که عزیزترین و بهترین موهبت برای ما می‌باشد، به زندگی ما مربوط است و با آن قِداست و آن حرمتی که درش وجود دارد یک مقدار شاخص‌تر می‌شود.

به فرمایش خانم دکتر شاید آن دو موردی را که در ارتباط با سواد اشاره کرده‌اند ما می‌توانیم در این شغل بهتر احساس کنیم، چیزی که بنده در تجربه‌ی چندین ساله‌ی پزشکی خود داشته‌ام این بوده است که حتی بیماری که از در وارد می‌شود حتی اگر ازنظر توان علمی نتوانیم کاری برایش انجام دهیم؛ ولی احساس می‌کند که در کنارش به‌عنوان یک انسان ایستاده‌ایم و با او هم‌دلی می‌کنیم. باید بگویم که شاید دردش را درمان نکرده‌ایم؛ ولی در التیامش و در تحمل آن به فرد کمک کرده‌ایم، یعنی او را راهنمایی کرده‌ایم و بیمار احساس کند که پزشک گوشی برای شنیدن و حرفی برای گفتن داشته است و همه‌ی ما این را تجربه کرده‌ایم و این بهترین موهبتی است که خداوند به ما داده است.

پزشکانی که در این حرفه قدم گذاشته‌اند و امیدوار هستم که همه‌ی ما بتوانیم از آن استفاده کنیم و بنده به این قضیه اعتقاد دارم که حتی از شستن درست یک دست که ما در اپیدمی بیماری کرونا این را لحاظ کردیم که شستن درست دست‌ها که ساده‌ترین توصیه بهداشتی است که به تحصیلات آکادمیک پزشکی هم نیاز ندارد؛ ولی توصیه‌ی آن از طرف یک پزشک بسیار مؤثر بوده است و توانست جان انسان‌ها را نجات دهد تا چه برسد به بزرگ‌ترین جراحی‌های قلب و تمام کارهای سنگین پزشکی که این‌ها هرکدام خودش اگر با عشق و علاقه باشد می‌تواند به انسانیت کمک کند و بازهم اعتقاد داریم که اگر جان یک انسان را نجات دهیم درواقع بشریت را نجات داده‌ایم، با آرزوی سلامتی برای کسانی که در این حرفه قدم گذاشته‌اند.

سلام دوستان دکتر فرشید هستم یک همسفر؛ پزشک عمومی در مقوله‌ی اعتیاد در منطقه‌ی شهرری.

به یاد دارم که در سال‌های قبل در درمانگاهی مشغول به کار بودم که بسیار شلوغ بود و فقط بیمارها وارد می‌شدند و از آن‌ها سؤال پرسیده می‌شد که علائم شما چیست؟ و بعد سریعاً نسخه‌ای برایشان می‌نوشتیم و می‌رفتند، ولی بعد از مدتی متوجه شده‌ام که مقوله‌ای در قدیم بوده است به نام حکیم و حکما به چه صورت درمان می‌کرده‌اند؟ در ابتدا از درون خود و آن ارتباط الهی که داشته‌اند درمان الهی انجام می‌داده‌اند و نه‌تنها بیماران خیلی کم به آن‌ها مراجعه می‌کردند.

بلکه خود حکما بوده‌اند که می‌رفتند در منزل بیماران و آن‌ها را می‌دیدند و حتی با بیماران ارتباط نزدیک عاطفی برقرار می‌کردند و شرایط همدیگر را درک می‌کردند؛ ولی با گذر زمان و هرچقدر که علم و دانش پیشرفت کرده است متأسفانه این ارتباط عاطفی کمتر و کمتر شد و در حال حاضر می‌بینیم که صحیح است که علم بسیار پیشرفت کرده است و خیلی از درمان‌ها انجام می‌شود، جراحی‌ها انجام می‌شود ولی باز از سویی دیگر شاهد این هستیم که بیماری‌ها برگشت‌پذیر هستند.

بیمار می‌رود و جراحی می‌کند و بعد از مدتی بیماری او مجدداً مشاهده می‌شود و در مقوله‌ی بیماری‌های روان‌پزشکی و بیماری‌های اعصاب و روان که فقط دارو می‌گیرند و درمانی اتفاق نخواهد افتاد، به نظر بنده به خاطر این است که ما به درون افراد نمی‌پردازیم و در زمان قدیم حکما دو بُعد را درمان می‌کردند، جسم و بُعد وجودی افراد را هم در نظر می‌گرفتند و فرد را درمان می‌کردند ولی در حال حاضر ما آن‌قدر به خود مطمئن شده‌ایم که فقط با علم و دانش می‌خواهیم درمان انجام دهیم و متأسفانه به نتیجه‌ای مطلوب و صد در صد هم نخواهیم رسید،

درواقع به نظر شخص بنده چقدر خوب می‌شود که در دانشگاه‌ها در کنار آموزش پزشکی آموزش حکمت و آن ارتباط درونی با بیماران هم داده شود، به‌عنوان یک درس که شاید بر روی تابلوها به‌جای دکتر احمد بنویسند؛ حکیم احمد. و آن زمان هست که می‌توانیم ایمان و اطمینان بیماران را جلب کنیم و به آن شفای واقعی برسیم و یک نمونه از آن را بگویم که از بُعد این مسئله (کنگره ۶۰) نمونه‌ای می‌باشد که به این مقوله می‌پردازد و درون افراد را نگاه می‌کند و آن را ارتقاء می‌دهد.

سلام دوستان دکتر رزیتا افشارمند هستم یک همسفر؛ عضو هیئت‌ علمی دانشگاه اسلامشهر و ایجنت نمایندگی اسلامشهر.

جا دارد ابتدا روز مهندس را به جناب آقای مهندس دژاکام تبریک عرض کنم که مهندسی کرده‌اند و متد DST را در اختیار ما گذاشته‌اند تا بتوانیم به‌ راحتی پرونده‌ی اعتیاد را ببندیم و خیلی راحت آن را درمان می‌کنیم و دیگر از واژه‌ی ترک استفاده نمی‌کنیم و این پیروزی بزرگ را به ایشان بسیار تبریک عرض می‌کنم. هفته‌ی دیده‌بان را خدمت تمام دیده‌بانان که ستون‌های کنگره‌ی ۶۰ هستند تبریک عرض می‌کنم.

بنده می‌خواهم یک مقدار وظایف راهنما و رهجو را روشن و بیان کنم، راهنما یعنی کسی که راه را نشان می‌دهد و راه را نمایان و آشکار می‌کند، در کنگره راهنمایان کسانی هستند که همان‌طور که خانم دکتر فرمودند پذیرفته شدن و قبول شدن آن‌ها از کنکور PHD و از دوره‌های تخصصی هم دشوارتر است و یک سری آیتم‌هایی هست که باید خوانده و امتحان داده شود که شاید از شش هزار نفر شرکت‌کننده فقط دویست نفر بتوانند شال کمک راهنمایی را دریافت کنند و امتحان بسیار سختی است.

راهنما فردی است که از عمق تاریکی‌ها و از انتهای این درّه‌ی پرفرازونشیب بیرون آمده و به روشنایی رسیده است و پرچم خود را بالا برده و به درمان رسیده است و درواقع تنها کسی است که می‌تواند به رهجوها کمک کند، به رهجوهایی که جوینده‌ی راه هستند، راهنماها تمام گذرگاه‌ها و تمام پیچ‌وخم‌ها را با نشانه‌گذاری‌هایی که آقای مهندس با زحمت انجام داده‌اند را طی کرده‌اند و حالا دارند دست دیگران را می‌گیرند که افراد دیگر را از تاریکی‌ها نجات دهند و وظیفه‌ای بسیار خطیری دارند و رهجو فردی است که باید فرمان‌بردار باشد و از اطلاعات، آگاهی و دانش راهنما استفاده کند تا از تاریکی نجات پیدا کند و به روشنایی‌ها برسد.

سلام دوستان احسان هستم یک مسافر پزشک کایروپراکتیک.

من هم به‌نوبه خودم تبریک عرض می‌کنم روز مهندس رو به جناب مهندس. چون ایشان همان‌طور که بنای خودشان را آباد کردند به فکر سرپناه و امنیت برای دیگران بودند. بدون هیچ چشم‌داشتی. چون یک‌ زمانی یک مهندسی اندازه می‌گیرد که چقدر از مصالح کم بگذارد. چقدر از میلگرد کم بگذارد و محاسباتش برای خودش است؛ و یک‌زمانی هم شخصی مثل جناب مهندس بدون هیچ چشم‌داشتی این کار را انجام می‌دهد؛ و همین‌طور هفته دیده‌بان را به دیده‌بانان محترم که حریم کنگره را حفظ می‌کنند تبریک می‌گویم.

در مورد دستور جلسه. چو بیمار از شفا سرمست گردد طبیب از جام شادی مست گردد. شغل پزشکی همان‌طور که می‌تواند تقدس داشته باشد و شفا هم بدهد می‌تواند کور هم بکند. یک پزشک دیدگاهش ابتدا باید درمان بیمار باشد. یک‌زمانی بیماری به پزشک مراجعه می‌کند و گلودرد دارد؛ ولی چون پزشکی یک دستگاه سونوگرافی دارد می‌گوید شاید از معده باشد و بیماران نیز با اینترنت وارد می‌شوند و اطلاعات غلطی می‌گیرند و مشکلاتی ایجاد می‌کند یا کسی آمد که می‌گفت من یک دستگاه لیزر دارم در انبار خاک می‌خورد و می‌خواهد بیاید که آنجا کار کند.

گفت: مراجعه‌کننده که می‌آید برای التهاب دیسک‌ها چندین جلسه لیزر کنید و من گفتم شخص به این کار نیاز ندارد و گفت چه می‌داند که نیاز دارد یا نه؛ ولی خوب من که می‌دانم اینکه انسان وجدانش را و انسانیتش را با چه چیزی معامله کند خیلی مهم است. چون این‌همه آدم در روز فوت می‌کنند و ما ندیدیم کسی چیزی را با خودش ببرد. جز آن شرافت و صداقت و محبت و انسانیتش را که هم با خودش می‌برد و همین‌جا امتیازاتی دارد. برای ما پیش آمده است که بیماری آمده کار سختی بوده و مسئولیت‌پذیر است.

اینجاست که بعضی پزشکان می‌گوید که من این مسئولیت را نمی‌پذیرم و از سر خودم باز می‌کند و آنجا که بدانیم این مسئولیت نپذیرفتن خطرناک‌تر از پذیرفتن آن است. حتماً باید با عشقش این کار را انجام دهیم. ما می‌دانیم که حسابمان با عشق است نه با آن بیمار و ما به خاطر یک مسئله دیگری انجام دهیم و ما اگر آن کار را انجام دهیم باعث می‌شود که راه‌هایی گشوده شود و یک سری کمک به انسان‌ها پیش بیاید. در کار ما پیش آمده که چندین عصب جابجا شده در حین کار القائاتی می‌شود؛ و حالا این القا می‌تواند برای یک خانم خانه‌دار باشد که یک حسی به او می‌گوید به غذا چیزی اضافه کند و می‌بیند که چه طعم خوبی پیدا می‌کنند و آن به‌عنوان علم به او داده می‌شود.

چندین کشف انجام شده که در کتاب‌های آناتومی هم نیست و خدا را شکر که در جمع شما هستم که این مقوله رعایت می‌شود و دنبال درمان مراجعین هستید و برای من خیلی مهم است؛ چون من خودم به‌عنوان یک مسافر به کلینیک می‌رفتم که نامش یزدان پاک بود که جا دارد تشکر کنم هم از کارکنانش و هم از محبت‌هایی که کردن به من و دوستانم و این اندازه‌گیری‌های دقیقی که می‌کردند و توضیحاتی که می‌دادند؛ چون زمانی یک شخصی تازه‌وارد آمده است و نمی‌تواند هواگیری سرنگ کند مقداری را در دهانش تخلیه می‌کند و در آخر می‌گوید به من قدری کم دادند و اینجاست که باید کامل برایش توجیه کنیم و همه ما با همدیگر می‌شویم کنگره. ممنون که به صحبت‌های من گوش کردید.

سلام دوستان ایران هستم همسفر؛ ممنون از صحبت‌های دوستان و خانم دکتر فرشته. صحبت‌های دوستان کامل بود و نظر شخصی من این است که پزشکی شغل مقدسی هست؛ ولی اگر یک‌بعدی باشد و فقط متمرکز روی جسم باشد. هیچ‌وقت نمی‌تواند سرانجام داشته باشد. به خاطر همین می‌گویم انسان چهار بعد دارد: جسم، روان، روح و اختیار. هر پزشکی که به وحدت وجود برسد و بتواند این‌ها را با همدیگر یکی کند صلاحیت پزشک بودن را می‌تواند داشته باشد و می‌تواند از زاویه نگاه بیمار به مسئله و زندگی نگاه کند تا بتواند قدم‌به‌قدم به هدف یا به‌سلامتی برسد. مرسی از وقت مشارکت.

سلام دوستان محمدعلی هستم یک همسفر؛ محمدعلی فرجیان مسئول فنی کلینیک دکتر کریمی واقع در میدان رسالت خیابان نیرو دریایی نبش کوچه جاجرودی مجتمع پزشکی رسالت طبقه سوم واحد ۱۷.

پزشکی مسئله گسترده‌ای است و کسی که پزشکی می‌خواند باید به آن مسلط باشد. کسی که به او مراجعه می‌کند با آغوش باز بپذیرد ببیند که یک مریض چه چیزی می‌خواهد شاید چیزی می‌گوید؛ ولی شکایتش از جایی دیگر است و مشکل دیگری دارد این‌ها را بتوانیم خوب گوش کند و حلاجی کند و بعد سؤالاتی از مریض کند که ببیند مشکل از کجاست و تا آنجا که می‌تواند متوجه شود که او هم ازلحاظ فرهنگی و اجتماعی در چه جایگاهی می‌باشد و ازلحاظ اقتصادی در چه سطحی است و متوجه شود که آیا این درمان دارویی است و یا نه، درمان دیگری هم نیاز دارد؟

آیا مریض‌هایی که می‌آیند درمان عاطفی نیز نیاز دارند یا خیر؟ اگر از طبقه پایین آمده باید به آن‌ها کمک شود یا نه و همه این‌ها دست‌به‌دست هم می‌دهد تا ما بفهمیم درمان‌مان چگونه باید باشد. بعضی از مریض‌ها خودشان می‌آیند شلوغ‌کاری می‌کرد و دادوبیداد می‌کرد و می‌گوید من فقط یک ساعت دیر آمده‌ام، و من می‌گویم که ما اجازه نداریم که دارو بدهیم باید بروی و سری بعد به‌موقع بیآیی. بعد مادرش زنگ زد گفتم شما این را بدانید که ما طبق قانون نباید به او دارو بدهیم؛ ولی گفتم که برود جایی دیگر تهیه کند؛ ولی نگو که من راهنمایی کردم و این باعث شد دفعه بعد سر موقع و اولین نفر مراجعه کند. اگر باعلاقه گوش کنیم می‌توانیم درمان کنیم و کسی که پزشک می‌شود حتماً علاقه را دارد و اگر نتیجه بیشتر بگیرد علاقه‌اش نیز بیشتر می‌شود و در ضمن روز مهندس را به آقای مهندس و سایر دوستان تبریک می‌گویم.

سخنان مهندس دژاکام:
سلام دوستان حسین هستم مسافر؛ امیدوارم حال همه‌ی شما خوب باشد حال من هم شکر خدا خوب است. دستور جلسه این هفته در کنگره 60 وظایف راهنما و رهجو هست و چون ما در لژیون پزشکان در خدمت پزشکان عزیز هستیم، تصمیم گرفتیم که دستور جلسه‌ی لژیون پزشکان را وظایف پزشک و بیمار قرار دهیم.

وقتی در مورد این مقوله صحبت می‌کنیم، به یک مثلث برخورد می‌کنیم که یک ضلع این مثلث پزشک است و یک ضلع آن بیمار است و قائده‌ی این مثلث بیماری است. این مثلث برای درمان بیماری تشکیل می‌شود، پس اولین وظیفه‌ی پزشک این است که بیماری را بشناسد، اگر بیماری را نشناسد عملاً همه‌چیز اعم از قسم سقراط و قسم بقراط و کار و تخصص و عنوان و اسم‌ورسم و ...همه‌چیز کنار می‌رود.

پس اولین مورد این است که پزشک، بیماری را تشخیص دهد و بشناسد و اطلاعات کامل در مورد بیماری داشته باشد، اگر اطلاعات کافی در مورد بیماری نداشته باشد هر حرفی که راجع به بیماری بزند می‌رود سمت قصه و افسانه و داستان. اگر در مورد بیماری اعتیاد نگاه کنیم بدون تعارف هیچ‌گونه شناختی در سطح جهانی در مورد بیماری اعتیاد در سیستم پزشکی وجود ندارد، نه طول درمان مشخص است نه نوع درمان و نه هیچ‌چیز دیگر مشخص نیست؛ یعنی همین کاری که یک پزشک در کلینیک انجام می‌دهند، همین کار را دقیقاً یک عطاری با بیماران انجام می‌دهد، بیمار وقتی به کلینیک مراجعه می‌کند باید کارت ملی و کپی شناسنامه ارائه دهد و در نوبت منتظر بماند و بعد از انتظار طولانی.

مثلاً چهار عدد قرص متادون می‌گیرد و به او می‌گویند مثلاً روزی یک‌بار بخور، خب این فرد اگر به عطاری مراجعه کند که خیلی راحت‌تر است، نه نیاز به کد ملی است نه شناسنامه از او می‌خواهند و نه در سیستم کامپیوتر اسم او ثبت می‌شود و خیلی راحت به هر نوعی از دارو که بخواهد دسترسی دارد. زحمات بسیار زیادی در این حوزه کشیده شده بود. ولی به‌غیراز کنگره 60 علم درمان اعتیاد در هیچ کجا کشف نشده بود، در کنگره 60 به شما می‌گویند طول درمان اعتیاد ده ماه است و کمتر از این مدت درمان حاصل نمی‌شود و علت این زمان هم از روی تجربه‌ای که من در درمان اعتیاد پیدا کرده بودم کشف شد، اولین باری که من پی بردم به طول درمان اعتیاد در مورد مدت‌زمان درمان خودم بود که ده ماه و نیم طول کشید؛ ولی بعد خواستم ببینم عملاً طول درمان اعتیاد چقدر است؟

برای روشن شدن این مسئله یک مثال می‌زنم، فاصله‌ی تهران تا کرج چقدر است؟ اگر شما از تهران به سمت کرج حرکت کنید چقدر زمان می‌برد که به کرج برسید؟ قدر مسلم این زمان با زمان برگشت از کرج به سمت تهران برابر است، یعنی همان مقدار زمانی که لازم است تا به کرج برسیم همان‌قدر زمان لازم است تا از کرج به تهران برسیم. برای اینکه فردی دچار بیماری اعتیاد شود چقدر زمان لازم است؟ این سؤالی است که جهان پزشکی هیچ‌وقت از خود نپرسیده است و با آن روبرو نشده است،

اینکه عملاً ببینیم یک انسان چقدر زمان می‌برد تا معتاد به تریاک شود؟ یعنی ما تریاک را به فرد بدهیم در طول زمان و وقتی تریاک او را قطع کردیم، فرد دچار سندروم محرومیت شود؟ اینکه ما فردی را بیاوریم که تابه‌حال سابقه‌ی مصرف مواد مخدر نداشته باشد و به او روزی سه مرتبه با دوز پایین تریاک بدهیم و مصرف کند و بعد از پانزده روز قطع کنیم ببینیم فرد دچار بیرون‌روی یا استخوان‌درد می‌شود یا نه ادامه می‌دهیم این بار دو ماه به او تریاک می‌دهیم و بعد از دو ماه همین کار را می‌کنیم و می‌بینیم آیا دچار بیرون‌روی و عرق سرد و استخوان‌درد می‌شود؟

این کار را ماه‌به‌ماه انجام می‌دهیم تا زمانی که بعد از قطع مصرف علائم سندروم محرومیت در او پدیدار شود یعنی دچار بیرون‌روی و استخوان‌درد و عرق کردن و همه‌ی علائم سندروم محرومیت تریاک شود، هرزمان که به این نقطه رسیدیم فرد دچار اعتیاد شده است؛ چون اعتیاد قصه و افسانه نیست که برایش ماتریکس و این چیزها را برایش بگذاریم. اعتیاد یک بیماری فیزیولوژی است، بیماری فیزیولوژی را نمی‌توان بدون دارو درمان کرد، آیا شما می‌توانید یک ساختمان را بدون داشتم مصالح بازسازی کنید؟ چگونه می‌خواهید یک ساختمان را بدون مصالح بازسازی کنید؟ چگونه می‌خواهید یک فرد شیشه‌ای را بدون دارو درمان کنید؟ درصورتی‌که ساختمان جسم ساختار بسیار پیچیده‌تری نسبت به ساختمان‌های بیرونی دارد.

من به درمان اعتیاد کاملاً اعتقاد و ایمان داشتم و دارم و عملاً داریم می‌بینیم که افراد مصرف‌کننده‌ی تریاک وقتی درمان شده‌اند در کلینیک‌های شما به‌عنوان مبصر در حال خدمت هستند و با شربت تریاک به مقدار زیادی سروکار دارند و هیچ حسی نسبت به آن ندارند. یا افراد مصرف‌کننده‌ی هرویین بعد از درمان می‌توانند بدون کوچک‌ترین مشکلی در لابراتوار تولید هرویین کار کنند و کوچک‌ترین وسوسه‌ای برای آنها اتفاق نیافتد و از آنجائی که من به درمان اعتیاد از این نوع اعتقاد کامل داشتم به پسر خودم تریاک دادم، به امین گفتم می‌خواهم این آزمایش را به روی تو انجام بدم، حاضری؟

بعد از موافقت امین شروع کردم یک سی‌ام گرم تریاک که تقریباً معادل سی میلی‌گرم می‌شود (در آن زمان شربت تریاک هنوز نبود و بجای آن از تریاک خوراکی استفاده کردم)، به او دادم بعد از یک هفته یک وعده به آن اضافه کردم و در هفته‌ی سوم سه وعده‌ی سی میلی‌گرمی تریاک به او دادم و همین‌طور دوز را بالا کی بردم و هرماه دستور قطع را می‌دادم و تا شش ماه هیچ اتفاقی نیافتاد، کسی که بخواهد تریاکی شود حداقل باید دویست بار تریاک مصرف کند تا تریاکی بشود و قبل از این حدوداً دویست بار، اگر مواد او را قطع کنیم هنوز دچار بیرون‌روی یا بدن‌درد و سایر علائم سندروم محرومیت نمی‌شود.

بعد از شش ماه دیدم کم‌کم بی‌حال یا افسردگی ظاهر شد؛ ولی همچنان خبری از استخوان‌درد و بیرون‌روی نبود، بعد از نه ماه و نزدیک به ده ماه که شد دیگر شروع شد به عرق کردن و استخوان‌درد و سایر علائم بروز پیدا کرد و دقیقاً ده ماه طول کشید تا مصرف‌کننده شود.

وقتی در طول ده ماه فرد آمده حشیش یا هروئین یا تریاک یا قرص‌های آرام‌بخش مصرف کرده، این‌ها وارد خون شده و از سد خونی مغز عبور کرده و در عملکرد مغز مداخله کرده و روی سیناپس‌ها و سایر موارد تغییرات ایجاد کرده همچنین روی دینورفین، اندورفین، انکفالین و سروتونین و ... تغییرات ایجاد کرده و بالانس این‌ها را به هم زده و وقتی بالانس را به هم زده آمده مواد مخدر بیرون جایگزین مخدرهای طبیعی درونی بدن بیمار شده، یعنی این فرد مصرف‌کننده بدنش تعادل ندارد و در مسائل جنسی دچار اختلال شده و زود دچار ارگاسم می‌شود، شب خواب ندارد، از خوردن خوراکی‌ها لذت نمی‌برد، اصلاً حال و حوصله ندارد، توان و حوصله‌ی کار کردن ندارد.

چون مخدرهای طبیعی بدنش کار نمی‌کند و هر آدم طبیعی و سالمی هم که مخدرهای طبیعی بدنش کار نکند از تعادل خارج می‌شود، ما آمدیم مخدرهای طبیعی و ناقل‌های عصبی بدن این فرد را از تعادل خارج کردیم، آیا تابه‌حال به اعتیاد با این دید نگاه شده است؟ یا فقط گفتیم فرد مصرف‌کننده را بنشانیم آنجا به او ده سی‌سی شربت اوپیوم تینکچر بدهیم. اگر حالش خوب شد که خوب شد اگر نشد باز ده سی‌سی، پنج سی‌سی دیگر بده، این یک کار کیلویی است. در حال حاضر ما در کنگره حساب می‌کنیم و به فردی ممکن است 0/3 سی‌سی دارو بدهیم و به فرد دیگری طبق محاسبات ممکن است 16/5 سی‌سی دارو بدهیم، چندین برابر باهم فرق دارد و برای هرکس یک برنامه‌ی خاص داریم. پس این شد طول درمان، وقتی‌که شروع به درمان کردیم بعد از درمان تمام علائم سندروم محرومیت کاملاً از بین رفت،

یعنی فرد مصرف‌کننده را وقتی درمان می‌کنیم کاملاً تبدیل به فرد دیگری می‌شود، این افرادی که در کنگره می‌بینید همه از این نوع درمانند، وقتی می‌گوییم علم را اگر روی سنگ بگذاریم باید آن را تبدیل به طلا کند منظور همین است و الان کنگره این کار را کرده است و این به‌وضوح مشخص است، همه هر وقت که نیاز باشد پای‌کار هستند، تمام ساختمان‌های کنگره از خودش است و هیچ مشکلی ندارد و همان‌طور که می‌بینید هیچ اثری از اعتیاد در هیچ‌کدام از اعضا مشاهده نمی‌شود.

یکی از بزرگان فیزیک می‌گفت اگر فرضیه‌ی نسبیت انیشتین را خوب فهمیده باشی می‌توانی برای مادربزرگ 80 ساله‌ی خود توضیح دهی و او کاملاً متوجه آن شود؛ ما باید ابتدا درمان را خودمان داشته باشیم تا بتوانیم به دیگران بدهیم. باید ابتدا پول در جیبتان باشد تا بتوانید به فرد دیگری بدهید. هر چیزی را باید ابتدا خودمان داشته باشیم تا به کس دیگری بدهیم. شما درمان بیماری حصبه را دارید و چون دارید به بیمار می‌دهید. درمان بیماری وبا را دارید و می‌توانید به بیمار بدهید، چون دانش و علم درمان بیماری‌ها را داریم می‌توانیم بیمار را درمان کنیم ولی در سطح جهانی ما دانشمند در حوزه‌ی درمان اعتیاد نداریم؛ در وبا، حصبه، گوش و حلق و بینی در قلب، معده و ... دانشمند داریم خیلی زیاد هم داریم ولی در حوزه‌ی اعتیاد دانشمندی نداریم.

بنابراین ما باید به بیماری اعتیاد با دید پزشکی نگاه کنیم، سیستم پزشکی تمام جزئیات این بیماری را دارد و تمام دانش آن را دارد، سیناپس‌ها را دارد، نوروترانسمیترها را دارد، سد خونی مغز را دارد، اما تکه‌های پازل را در کنار هم قرار نداده است و جزئیات را به هم مرتبط نکرده است، اینکه چگونه اعتیاد روی این سیستم تأثیر می‌گذارد و از تعادل و کنترل خارج می‌کند را پیدا نکرده است، روش درست کردن نوروترانسمیترها را کشف نکرده است، اینکه وقتی ناقل‌های عصبی از تعادل خارج می‌شوند چگونه می‌توان اینها را به حالت بالانس برگرداند را نمی‌داند.

اگر سیستم پزشکی نحوه بالانس کردن ناقل‌های عصبی را پیدا کند خیلی از بیماری‌های جسمی و روانی که براثر همین از تعادل خارج شدن ناقل‌های عصبی ایجاد شده است را می‌تواند درمان کند. وقتی‌که من در درمان اعتیاد جلوتر رفتم و زمان گذشت متوجه شدم که نه‌تنها در درمان اعتیاد بلکه در درمان سایر بیماری‌ها هم بالانس ناقل‌های عصبی تأثیر خیلی زیادی دارد که در درمان سرطان‌های خون مقاله‌ی آن را ارائه کردم. پس‌ از این مبحث که بگذریم تا اینجا متوجه شدیم که برای درمان بیماری اولین مورد این است که بیماری را کاملاً بشناسیم، دومین مورد این است که پزشک بیمارش را دوست داشته باشد.

مورد بعدی این است که؛ بیمار هم یکسری وظایف دارد که باید انجام دهد و اولین مورد این است که به پزشک خود کاملاً ایمان و اعتقاد داشته باشد و اگر به پزشک خود اعتقاد نداشته باشد به درمان نمی‌رسد، بیمار باید با پزشک خود با احترام کامل و به نحو مطلوب برخورد نماید. همچنین بیمار باید هزینه‌های درمان خود را به‌صورت کامل پرداخت نمایید، باید تمام حرف‌ها و دستورات پزشک خود را بدون چون‌وچرا اطاعت کند و این قضیه کاملاً دوطرفه است. همان‌طور که پزشک یکسری مسئولیت‌هایی دارد بیمار هم مسئولیت‌های خود را دارد. اعتیاد تا به‌ حال مورد بازنگری قرار نگرفته است و تا به‌ حال کسی اعتراضی نکرده که من تا چه زمانی باید دارو بخورم؟

حتی اندازه‌های مصرف دارو را هم نداریم، اینکه چگونه برای بیمار 50 سی‌سی، 60 سی‌سی متادون تجویز می‌شود؟ در کنگره 60 پروتکل ثابتی برای میزان دارو داریم، بدترین بیمار بیشتر از 16/5 سی‌سی شربت OT مصرف نمی‌کند و هیچ‌کس اجازه ندارد بیشتر 16/5 سی‌سی دارو مصرف کند؛ چون این مقدار نقطه‌ی مرگ است و 1 تا 1/5 گرم تریاک یا بین 10 تا 15 سی‌سی شربت تریاک یک انسان که عادت به مصرف مواد مخدر ندارد را می‌کشد و ما حالا ارفاق کردیم و به‌عنوان سقف 16/5 سی‌سی را تعیین کردیم و قدر مسلم شربت متادون هم با همین مقدار انسان را از پا درمی‌آورد. من در سی دی مهندسی گفتم که ما چقدر از مسئله دور افتادیم.

در یکی از جلساتی که شرکت کردم گفتم درخواست کرده‌اند شربت متادون را با طعم وانیلی یا طعم توت‌فرنگی تولید کنند تا مصرف‌کننده از طعم آن خوشش بیاید و تشویق به استفاده از آن شود، خیلی غیرمنطقی است. به آن‌ها گفتم شما فکر کرده‌اید که مصرف‌کننده یک بچه‌ی مهد کودکی است که با طعم وانیل فریب بخورد؟ یکی از خطرناک‌ترین و جاهلانه‌ترین کاری که در این حوزه انجام شد همین شیرین کردن شربت متادون است و در طبیعت هر چیزی که برای انسان ضرر دارد و ممکن است باعث مرگ انسان شود را خداوند با طعم تلخ آفریده است، طعم تریاک تلخ، بادام تلخ حاوی سیانور است،

خود الکل تلخ‌ترین بدمزه‌ترین طعم را دارد و هر چیزی که برای بدن ضرر دارد تلخ است و برعکس هر چیزی که برای انسان فایده دارد شیرین است. گفتم شما آمده‌اید متادون را شیرین کرده‌اید و فرد مصرف‌کننده در یخچال نگهداری می‌کند و کودک خردسالش از طعم شیرین آن خوشش می‌آید، می‌خورد و می‌میرد، خانم خانه‌دار همین‌طور، اگر نگاه کنید می‌بینید که چقدر مرگ بر اثر شیرین بودن متادون اتفاق می‌افتد. این‌که اگر متادون تلخ باشد مصرف‌کنندگان آن را نمی‌خورند فکر بسیار اشتباهی است، خود الکل بااینکه خیلی تلخ و بدمزه است؛ ولی نصف کره‌ی زمین الکل می‌خورند یا تریاک تلخ و بدمزه است ولی خیلی‌ها می‌خورند، یا شربت تریاک تلخ است.

می‌خواستند شربت تریاک را هم شیرین کنند که من جلوی این کار را گرفتم؛ چون اگر کودک شربت تریاک را بخورد می‌بیند تلخ است سریع آن را تف می‌کند و الآن می‌بینیم که روزانه 5 یا 6 نفر در اثر همین شیرین بودن متادون می‌میرند و هیچ‌کس هم به آن توجه نمی‌کند.

این‌ها نکاتی است که ما کم‌کم باید متوجه آن بشویم، اینکه زحمت فراوانی کشیده می‌شود و هزینه‌ی زیادی می‌شود؛ ولی چون آن دانش اصلی وجود ندارد نتیجه‌ی درخوری حاصل نمی‌شود و ما کم‌کم این دانش و علم را در اختیار کلینیک‌ها قرار می‌دهیم.

هم‌ اکنون در کلینیک‌هایی که با ما همکاری می‌کنند خود بیماران یک پای‌کار شده‌اند، خود بیماران کلینیک را می‌چرخانند و خود بیماران افراد بیمار دیگری را معرفی می‌کنند و در بعضی کلینیک‌ها درخواست راهنمای دوم را داده‌اند که یک راهنما کم است و ما شاهد هستیم که بیماران با خیال راحت و به‌طور کامل در کلینیک‌ها درمان می‌شوند و هیچ‌چیز برای یک پزشک لذت‌بخش‌تر از این نیست که بیمارش درمان شود، بنابراین یک پزشک از درمان بیمارانش انرژی می‌گیرد و لذت می‌برد.

یک مطلبی را هم که می‌خواستم عنوان کنم این است که وقتی ما لژیون پزشکان را ایجاد کردیم هدفمان این بود که پزشکان عزیز تشریف بیاورند و کم‌کم با متدهای کنگره 60 آشنا بشوند، متأسفانه شاهد این هستیم بعضی از پزشکان عزیز بجای خود یکی از کارمندان کلینیک را به جلسات می‌فرستند. ما می‌خواستیم که با خود پزشک در ارتباط باشیم و اطلاعاتی که داریم را به پزشکان عزیز منتقل کنیم و برای همین مورد لژیون پزشکان را تشکیل دادیم، به خاطر همین برای حضور عزیزان امتیازاتی قائل شدیم که به شرح است که کلینیکی که خود پزشک آن در جلسات حاضر باشد 5 امتیاز می‌گیرد.

اگر روانشناس در جلسات حاضر باشد 2 امتیاز می‌دهیم و اگر کارمند کلینیک در جلسات حاضر شود 1 امتیاز می‌دهیم و این برای ارتباط بیشتر با پزشکان عزیز می‌باشد. در ضمن امیدوارم تا قبل از عید یا نهایتاً تا فروردین سرتیفیکیت‌های چهارساله‌ی عزیزان را تقدیم عزیزان کنیم. از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید از همه شما ممنون و متشکرم.

تیم پشتیبانی فنی پخش زنده در اینستاگرام

نگارنده: مسافر علی و بهمن
تهیه و تنظیم: مسافر سعید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .