English Version
English

شعری به مناسبت هفته همسفر از مسافر امید

شعری به مناسبت هفته همسفر از مسافر امید

 

 

گاهگاهی شعر، یاری می کند در دلم قایق سواری می کند
مرحمی او می شود بر حرف دل حرف دل گفتم؛ بخوانش ظرف دل
این قلم  امروز حرفش حرف بود فعل "بودن" را همانا صرف بود
بودنِ یک نعمتِ بس قابلی گرچه این در وصف او ناقابلی
حرف امروزم ز یک "همراه" بود آسمان خانه را چون "ماه" بود
همسفر معنا ندارد جز عمل یک عمل بهتر ز صد حرفِ عَقَل
ای مسافر؛ یاد داری از خطر؟! از گذشته؛ حال خود قبل از سفر؟!
آن زمان کز آدمانِ دور و بر روز سختی، هرکسی بُد رهگذر؟!
در خوشی ها  هرکسی همراه بود ناخوشی ها را نصیبت آه بود؟!
یادداری از رفیقانِ دغل کز درِ افیون  همه مرد عمل؟!
پای هر بزمی ببودند سینه چاک ای ردیغا که نشاندندت به خاک
روز سختی، مرد را باید محک تا که بینی در لباسش رفته کک
هرکسی، سویی تو را تنها نهد خود بمانی و خداوندِ احد
حالیا! حالیا غافل شدیم از یک نفر جنس او برتر بُوَد از هر گُهر
گوهری کز جانبِ مهر و وفا همچو او هرگز نیابی هیچ جا
هرکجا بودیم؛ قلبش یادمان هم خوشی ها بود؛ هم غم هایمان
کار او سوداگری با ما نبود عشق را عاشق بداند نفع و سود
هر گهی ما را سری با خویش بود از لطافت، در دلِ او ریش بود
گهگهی ناله؛ گهی کارش سکوت ناله اش اما نبود از بهرِ قوت
قوت او مهر و محبت بود و بس آدمِ بی مهر، باشد خار و خَس
تا که انسان در "ندانی" راه جوست "فعلِ" او شاید نشانِ جهل اوست
لیکن او چون رَه به سوی نور بُرد خود به اصفات نکو باید سپرد
"قدر دانی" از صفات برتر است این صفت، میراث مولا حیدر است
قدر آن نعمت بدانیمش، جو هست سود نارد، آن زمان کز دست رفت
راه امروز من و ما؛ سفر است نعمت امروز ما؛ "همسفر" است
نعمتی در قالب چندین لقب یا پدر باشد و یا مادر، نَسَب:
همسر و خواهر؛ برادر یا پسر یا که دختر باشد اینک همسفر
هر وجودی زین "بُدَن" ها، نعمت است هر کدامش حاصلِ یک حکمت است
آنکه نارد همسفر اندر بَرَش بس هیاهو دارد اینک در سرش
او گمان دارد که کارش سخت شد یا که پندارد بسی بدبخت شد
من بگویم؛ خیر، ای مردِ سفر ما شدیم اینک گروهی همسفر
در سفر هرجا مسیری همچو یَک * مبدأ و اهدافمان هم مشترک،
خود بدانیم اینکه آنجا از خطر در امانیم، چونکه هستیم همسفر
ای مسافر؛ همسفر بالی بُوَد این هم از لطف و خوش اقبالی بُوَد
هر کجا، تدبیر، باشد راهبر بی شک، آنجایی تو خوش اقبال تر
این مدبّر کیست کاین تدبیر کرد؟! آنکه او این وصل را تفسیر کرد؟!
فکر او  بنیاد عشق و وصل بود غیر از این؛ زیباتر از این؛ اصل بود؟!
تا که یک "هجر"ی چُنان،، اینسان شود تا که یک دردی چُنان،، درمان شود
این تدبّر؛ باعثش یک نام بود نام او حسّینِ دژّاکام بود
او که از هُرم کلامش، زندگی جان گرفت و شد پُر از سرزندگی
خانه ها؛ شد خانه که، ویرانه بود گنج پیدا شد؛ در آن کاشانه بود
گنج را در خود بباید جست و جو ای برادر! گنج را جز خود  مجو
کرده انسان سازی و؛ معماری اش... در جهان پیچیده کارِ ، کاری اش

نام او، زین رو مهندس گفته اند:

بس که انسان؛ درس ایشان  پخته اند
در حقیقت؛ علمشان "خودسازی" است صنعت این مَرد؛ "انسان سازی" است
بار الها! شُکر؛ زیت انعام تو همسفر!! باشد عسل گون، کامِ تو
گر نبودی در مسیرِ پر خطر من کنون اینجا نبودم در نظر
این کلام از بهرِ شُکرِ ما بُوَد لطف تو برتر از این حرفها بُوَد
از برای بودنت  ممنون وار شعر شد اینان  ز لطفِ کردگار !!
   

مسافر امید. نمایندگی میرداماد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .