علم مثل انرژی میماند و انرژی میتواند از سطح پایین به سطح بالا تبدیل شود بعضی علم را از معنویت جدا میکنند اما اگر علمی نباشد سالها عبادت تاریکی خواهد بود. تا انسان سختی در این راه نکشد و تغییر نکند بهجایی نمیرسد و وقتی انسان درونش محبت باشد علم را یاد میگیرد ولی وقتی محبت نباشد جایگزینش خشم نفرت خواهد شد و در این سی دی باید جهانبینی و تفکرات خودمان و از تجربیات دیگران استفاده کنیم و اینیک اصل در جزوه جهانبینی است که تجربه توسط انسان صورت میگیرد ولی نباید همهچیز را خودمان تجربه کنیم باید از تجربیات دیگران استفاده کنیم. یک سری چیزها درون ما است و شروع میکنیم به تزکیه کردن ویکسری مسائل اجتماعی است و ما باید بدانیم که در اجتماع چگونه رفتار کنیم چرا علم انقدر اهمیت دارد مثلاً روش درمان تدریجی علم است هرکسی قوانین را آموخت میتواند موفق باشد علم اثر جادویی به وجود میآورد و پیچیدگیها را آسان میکند مثال: در قدیم برای نوشتن کتاب یک نفر صبح تا شب مینوشت وقتی ماشین چاپ آمد کار صد نفر را راه انداخت و در زمانهای مختلف علم پیشرفت کرد و مثالهای زیادی میتوان در مورد پیشرفت علم زد.
.jpeg)
اگر کسی درجایی حرفی زد و اثر نکرد چون علم وجود ندارد، آن چیزی که به انسان قدرت یادگیری میدهد احساس محبت در درون است، زمانی من این مطالب را نمیفهمیدم که درون من خشم و نفرت بود و در وضعیت رنج بودم و قدرت یادگیری مرا مختل کرده بود وقتی در تاریکیهای اعتیاد هستم خیلی از قدرتها را از دست میدهم و در کنگره باید با سفر حسها را درون خود بیدار کنم اگر انسان دچار آسیب روانی شود غدد شبه افیونیاش از کار میافتد یعنی اگر ما ازنظر احساسی دچار مشکل شویم و آن خوراک عاطفی را جذب نکنیم رفتهرفته سیستمهای تولید شبه افیونی ما بدون اینکه مواد مصرف کنیم از کار میافتد این یک قانون است وقتی از کار افتاد انسان خمار میشود و نیاز به روانشناس و قرص دارد و در این سقوط انسان یک سلسله مراتبی دارد که مسئله اول جهانبینی است که افکار مثبت و منفی مثل مغناطیس عمل میکند افکار منفی وقتی یک اندیشه منفی باشد مثل یک قطب آهن رباست اگر انسان مغناطیس منفی داشته باشد این جاذبه بین او و یک سری موجودات دائماً برقرار میگردد یعنی معادلات حرکت ما دست خودمان نیست و جاذبه ما را میکشد این اسارتهای ما پنهانیاند و اختیار انسان دیگر دست خودش نیست مثلاً گیر انسانی افتادم و میتوانم از او جدا شوم ولی انرژی را جذب میکنم و از مدارش خارج میشوم وقتی سطح انرژی پایین آمد دوباره جذب میشوم مثلاً دونفری که دو سال قطع رابطه میکنند ولی دو سال بعد دوباره باهم رابطه برقرار میکنند به خاطر اینکه قطبهای مغناطیسی سرجای خودش است و اینها باید جابجا شوند و در قسمت جهانبینی اول باید باورهای اساسی و تفکرات عوض شود و بهراحتی هم انجام نمیشود و آن تاریکیها اعتیاد است که باعث میشود تا آن پوسته بشکافد پس اولین کار این است که اندیشههای ویرانگر و مخرب را تغییر دهم در جهانبینی بین اینها باید تغییر کند اینها وقتی تغییر کردند معادلات حرکت انسانها عوض میشوند وضعیت روان هم تغییر میکند.
نگارنده: مسافر اسحاق، لژیون یازدهم
نام راهنما: مسافر حبیب
تنظیم و ارسال: مسافر مجتبی
- تعداد بازدید از این مطلب :
410