کنگره دنیای زیبایی را به چشمانم گشوده است.
این روزها معنی خیلی چیزها برایم عوضشده. تا قبل از آمدنم فکر میکردم همهچیز را میدانم اما حال میدانم که هیچ نمیدانستم. کمکم میآموزم با تفکر ساختارها آغاز میگردد؛ کمکم درک میکنم که به خویشتن خویش فکر کنم.
من یک زن هستم. ترس از دست دادن آبرویم هرروز بیشتر نابودم میکرد. سالها با ناامیدی و افسوس صبح را به شب میرساندم. همهی عزیزانم را رنجانده بودم. چنان در ظلمت و تباهی فرورفته بودم که چشمانم جز بساط نشئگی چیزی را نمیدید. دوست داشتم تمامش کنم اما نمیتوانستم. دو بار مصرفم را با هزار درد و رنج قطع کردم اما هر بار بیشتر از 5یا 6 ماه دوام نمیآوردم، چون قصد داشتم اینهمه زمان تخریب که به شهر وجودیام زده بودم را به یکباره خوب کنم اما نمیشد چون درمان نمیشدم.
نمیدانم به ثواب کدام کار خیر نکردهام بود که خداوند کنگره 60 را پیش رویم گذاشت.
اگر بهای آشناییام با کنگره معتاد شدنم بود چقدر خوب که معتاد شدم. خودم را باختم و فکر میکردم دیگران را شناختم. روزی به خودم آمدم که دیدم کوله باری از خستگی، ناامیدی و بیاعتمادی بر دوشم سنگینی میکند و ورد زبانم ، ایکاش ... شده بود.
کنگره دنیای زیبایی را به چشمانم گشوده است.
این روزها معنی خیلی چیزها برایم عوضشده. تا قبل از آمدنم فکر میکردم همهچیز را میدانم اما حال میدانم که هیچ نمیدانستم. کمکم میآموزم با تفکر ساختارها آغاز میگردد؛ کم کم درک میکنم که به خویشتن خویش فکر کنم.
صدای زیبای خانم فرشته که میگوید به دیگران محبت کن حال خودت هم خوب میشود بر گوشم طنینانداز شده است. چقدر اینجا همه حالشان خوب است. لبخند گرم و محبت راهنمایان به انسان امید میدهد. چقدر اینجا با آن دنیایی که صدای گریهام را هیچکس نمیشنید فرق دارد. اینجا فرشتههایی نگهبان مانند: جناب آقای مهندس دژاکام و سرکار خانم راد میبینی که آسمانها اشک افتخار به پایشان میریزند.
آری با تو هستم دوست عزیزم .... از زن بودنت نترس ..... برای رهایی اولین قدمت را بردار زیرا سفر هزار فرسنگی با قدم اول آغاز میشود.
در پایان تنها میخواهم سلام کنم به همهچیز و همهکس اعلام سفر کنم از نیستی به هستی، سفری از ظلمت به نور و با تمام وجودم فریاد برآورم...
نگارنده: مسافرخانم مونا
- تعداد بازدید از این مطلب :
2603