English Version
This Site Is Available In English

جهان بینی (2)

 

قوانين بازي

براي اينكه وارد يك بازي شويم گام اول فراگيري قوانين آن بازي است مثلا در بازي شطرنج حركت مهره ها در بازي الك دولك ياركشي و تعيين زمين بل گرفتن پرتاب چوب و.... فرقي نمي كند چه بازي باشد گام اول ياد گيري  قوانين است . شايد اين قسمت كمي خشك باشد، ولي وقتي  وارد بازي  شديم، وضعيت به گونه‌اي ديگر مي‌شود. حال فرض كنيم كه قسمت اول را حذف نموده ، ناديده بگيريم. اگر همينطوري وارد بازي شويم ، بدون فراگيري قوانين بازي، براي همبازي‌هاي خود مشكل درست مي‌كنيم و خودمان هم كلافه مي‌شويم ويا از خودمان قانون در مي‌آوريم وبه طور قطع قوانين را زير پا مي‌گذاريم . 


اگر حريفان رندي داشته باشيم سرمان كلاه مي‌رود و خلاصه اينكه شلم شوربا مي‌شود . بازي لذت‌بخش و مفرح برايمان تبديل به كاري بيهوده ومزخرف ميشود.حالا برويم سر زندگي خودمان.


اين زندگي ما هم شبيه يك بازي بزرگ وگسترده است. وقتي قوانين بازي را بلد نباشيم نمي‌توان انتظار چنداني داشت . ما در كنگره 60 معتقديم تمام مشكلات و بيچارگي ما در زندگي زير سر همين قسمت است. يعني ما به دليل اينكه قوانين زندگي كردن را نمي‌دانيم مدام خطا مي‌كنيم وبراي خود و سايرين مشكلات درست مي‌كنيم.


در جهان بيني ما به دنبال فراگيري قوانين زندگي هستيم .

 


نقش حس در توقف فرايند دانايي :

اگر يادمان باشد هدف اصلي نيروهاي باز دارنده توقف فرايند دانايي بود. اما هنوز درمورد اينكه چطور اين كار صورت مي‌گيرد، هيچ صحبتي ننموده ايم. خوب است مثلث دانايي را به خاطر بياوريم:  تفكر ـ تجربه ـ آموزش سه ضلع آن بودند. نيروهاي منفي يا بازدارنده كه حسهاي منفي وبازدارنده هستند، با كمك حسي كه همجنس خودشان است ، فرايند تخريب را كه شامل انهدام و انحراف است را به انجام مي رسانند. قبل از اينكه جلوتر برويم  بهتر است به اين نكته اشاره كنيم كه نيروهاي باز دارنده بيشتر و اصولا دانائي موثر را هدف قرار مي‌دهند، چون براي آنها مهم تر، عدم توانايي در انجام عمل سالم است. قدرت تشخيص در مرحله دوم اهميت قرار دارد كه به دانايي مربوط مي‌باشد.


 در اين مورد اگر ما روي يك ضلع مثلث كار كنيم ويا حتي دو ضلع و يك ضلع را رها نمائيم چندان توفيقي در قدرت به اجرا در آوردن پيدا نمي نمائيم ، به خصوص اگر آن اضلاع قبلا به اندازه كافي رشد كرده باشند 

به عنوان مثال اگردرمثلث دانايي شخصي ، ضلع تجربه از ساير اضلاع بزرگتر باشد و اين شخص مدام دست به تجربه بزند وبه  تجربياتش بيفزايد روز به روز مثلثش نا متقارن‌تر مي شود و دانائي موثر او رشد قابل توجهي نمي كند .

مثلث 2

با توجه به شكل :


مثلث شماره 1 مربوط به وضعيتي است كه در آن سه ضلع به صورت نامتقارن رشد نموده‌اند و مثلث شماره 2 مربوط به وضعيتي است كه شخص به جاي اينكه تفكر را تقويت نمايد، مدام به تجربيات خود افزوده است و اين امر باعث شده كه مثلث داناييش نامتقارن‌تر شود. اگر مثلث دانايي موثر را درون اين دو مثلث رسم نماييم ، متوجه مي‌شويم پس از افزايش تجربيات شخص وگذشت زمان قابل توجه، مثلث دانايي موثر رشد نا مطلوبي داشته است كه حتي مي‌  تواند اين رشد در حد صفر، شايد هم منفي باشد .


نكته مهم اين است كه، اگر چه نيروي بازدارنده بر روي هر سه ضلع كار مي كند ولي اگر مانع از رشد يك ضلع هم شود كار براي ما دشوار مي شود . هنر ما اين است كه به گونه اي عمل كنيم كه دانايي ما به دانايي موثر نزديك شود.
به نظر شما اين سه حس كدامها هستند؟
 بهتر است از تفكر آغاز نمائيم.

تفكر:


 چه چيز مانع تفكر كردن مي‌شود؟ در نوشتارهاي گنگره 60 در كتاب عبور از منطقه 60د رجه زير صفر جمله اي داريم تحت اين مضمون: ترس تفكر را مي‌خورد وتفكر خورده شده مانند غذاي فاسد غير قابل مصرف است .
واقعاً هم همينطور است زمانيكه مي ترسيم ديگر نمي توانيم ارتباط بين داده‌ها را برقرار نمائيم و از مجهولات به معلومات برسيم همه چيز را با هم قاطي مي كنيم مثلا لحظه اي كه يك شير مي‌خواهد به شكارچي حمله كند وشكارچي چند لحظ فرصت دارد تا تفنگش را فشنگ گذاري نمايد، در اينجا ترس باعث مي شود تا نتواند اين كار ساده را به انجام برساند فشنگها را چپكي مي‌گذارد، يا از دستش مي افتند. خلاصه اينكه معلومات را هم نمي تواند به هم ربط دهد چه رسد به مجهولات !!     


و يا وقتي قاتلي به دنبال ماست وما مي خواهيم وارد منزل شويم واز دستش خلاص شويم ، باز كردن در با كليد در آن زمان كاري دشوار محسوب مي شود ، پيدا كردن كليد مورد نظر، جا گذاري كليد در قفل ، ممكن است حتي كليد را در قفل بشكنيم .( البته بهتراست در اين هنگام نسبت به قاتل ديد مثبتي داشته باشيم!) پس مي توان گفت ترس يكي از ابزارهاي ذرات ناخالصي ونيروهاي بازدارند ه ما مي باشد كه اجازه نمي دهد ضلع تفكر رشد نمايد .

تجربه‌‌ :


خوب به نظر شما چه چيز يا چه حسي مي‌تواند مانع از تجربه كردن شود . اصلا چه حالتي ما را از تجربه محروم مي‌كند. مطمئـناً وضعيتي كه ما را از جمع ، مشاهده كردن وناظر بودن دور مي‌كند وما را در گوشه اي يا كنجي متوقف نموده و اسير مي‌نمايد. حس نا اميدي اين كار را به نحو احسن انجام مي‌دهد و فرآيند تجربه را متوقف مي‌كند. نا اميدي ما را زمين‌گير مي‌كند و مانند كالبدي بي جان در گوشه اي رها مي‌كند. حركت ما را بدون اينكه در زندان باشيم در حصاري نامرئي محدود مي‌كند. نا اميدي يك انفرادي نامريي است.
آيا جملات زير در حالت نااميدي برايتان آشنا نيست ؟


ديگرفايده ندارد، كار من تمام شده است ، ديگر وقت مردن من است ، بايد تا آخر عمر اينگونه باشم، با بدبختي بميرم ، كاش مرده بودم، مادر چرا مرابدنيا آوردي.
نا اميدي اثر غم و اندوه خارج از تحمل است و اصلا نااميدي بدون غم و اندوه پديد نمي‌آيد.
هنگاميكه تلاش ما براي رسيدن به خواسته هايمان بدون تاثير مي‌شوند و زماني‌كه بارها از راههاي گوناگون به جهت حل به مسائل حمله نموده‌ايم ولي آنها همچنان بدون تغيير به جاي مانده‌اند ، اين حس مي‌تواند حالمان را حسابي جا آورد . در مسئله بيماري اعتياد پس از ترك‌هاي مختلف و طاقت فرسا ، وقتي حسابي زور خود را زده‌ايم ديگر باورمان مي‌شود كه اين مسئله را بايد هميشه به دوش بكشيم. نا اميدي تجلي بار غمي است كه نمي توانيم آن را زمين بگذاريم.
          
آموزش:


حالا ديگر نوبت آموزش است : براي آموزش هم ، حسي است كه مانع از رشد آن مي‌شود وآن جيزي نيست جز منيّت .


هر تنابنده‌اي كه به اين مرض مبتلا شود اصلاً نمي‌تواند از آموزش چيزي برداشت نمايد .منيّت به صورت زمينه‌اي و كلي مي‌تواند عمل نمايد، يعني اگر ما در مورد دانش و هنر به خصوصي منيّت داشته باشيم ودر آن مورد خود مركز بين شده باشيم مثلاً درس فيزيك، ديگر يادگيري وآموزش پذيري ما در آن مورد خاص وارد مرحله ركود مي‌شود. هرگاه فكر كنيم بهتر از همه فيزيك را مي‌فهميم آن وقت خود را به عنوان آموزگار خويش برمي‌گزينيم و ديگر كسي نمي‌تواند به ما آموزش دهد .


هر قدر در اين حس پيش برويم حلقه تنگ‌تر مي‌شود وما مي توانيم تنها چند نفر رادر حد واندازه‌اي ببينيم كه قادرند به ما آموزش دهند ، آنوقت نسبت به سايرين مانند يك موجود بسته عمل مي نماييم  وآموزش پذيري مان نسبت به آنها صفر مي شود. با استاداني برخورد داشته‌ام كه دانشجويان خود رادر اندازه‌‌اي نمي ديدند كه بتوانند از آنها بياموزند. وقتي دانشجوئي ايرادشان را خاطر نشان مي‌كرد پس از چند بار توضيح، باز هم متوجه نمي شدند زيرا باور نداشتند كه بتوانند از دانشجويانشان مطلبي بياموزند . 


درنهايت ما به جايي مي‌رسيم كه فقط خود را قبول مي‌كنيم . اين بيماري در بين قشري كه با علم وهنر سروكار دارند شيوع بيشتري دارد . كه مي توان به آن منيّت زمينه‌اي گفت .                                      

تعريف منيّت :


منيّت احساسي است ناشي از اينكه جايگاه خود را بالاتر از آنچه هست تصور نماييم نشانه آن اين است كه توانايي هاي ما بر عليه ما وبه ضررما به كار مي‌روند  واين اتفاق درست زماني ميافتدكه ظرفيت ودانايي ما در ابعاد و حد توانايي ها و استعدادهاي  بروز يافته نباشند . در اين حالت ما با نيروي خودمان ضربه فني مي‌شويم .


نقاط ضعف وناتواني‌ها نمي‌توانند منيّت را ايجاد نمايند.
كسي كه نوازندة ماهري در ساز گيتار است مي‌تواند در مورد گيتار نواختن دچار منيّت شود  والا شخصي كه اصلا نمي‌داند گيتار چه شكلي است واز آن سر رشته ندارد نمي تواند در گيتار نواختن دچار منيّت شود. ما در زمينه هايي كه دچار خود برتربيني مي‌شويم آموزشمان كند و يا متوقف مي شود. در واقع فرآيند يادگيري‌مان دچار اختلال مي گردد .


هرگاه شخصي كه ظرفيت لازم در او پديدار نشده است، در چند مورد نبوغي از خود نشان دهد، ممكن است تصور كند كه با بقيه فرق اساسي دارد و به قولي گل او را از جاي ديگري آورده و مايه افتخار و مباحات خالق هستي است.
ساير همنوعانش از اينكه او در بين آنها است بايد شاكر و سپاسگزار باشند ، اين انديشه در ادامه به جايي او را هدايت مي‌كند كه قدرت يادگيري وجذب را از دست مي دهد و اصولاً آموزش‌ناپذير مي‌شود. سالهاي متمادي بر او مي گذرد ولي همچنان در نقطه‌اي متوقف شده، دچار فرايند فرسايش مي شود كه مي توان آنرا منيّت كلي خواند .


شايد بسياري از ما اين حالات را در يكديگر رويت كرده باشيم وآنرا به عنوان يك رفتار اجتماعي و خصوصيت اخلاقي پذيرفته باشيم و بگوييم يك چيز ذاتي است ولي متاسفانه بايد به عرضتان برسانم كه اينها بيماري هستند.  اگر در شهري بيشتر آدمها چشمانشان چپ باشد، آنوقت اين توهم پيش مي آيد كه چپ بودن چشم يك امر طبيعي است و اگردرشهري بيشتر ساكنين آن به علت تغذيه نا درست به استخوان درد مبتلا باشند ، اين  توهم پيش  مي‌آيد كه استخوان درد يك وضعيت طبيعي است .


 زماني در دانشكده‌اي استادي بود كه دقيقا سر وقت به كلاس مي رفت ، كلاسش را طبق  برنا مه آموزشي تعطيل مي‌كرد واز وقت كم نمي گذاشت ، كلاس حل تمرينش هم برقراربود، امتحان ميان ترم را برگزار مي‌كرد، از روي نوشته پاي تخته كپي نمي‌كرد، در موقع تدريس نكات تازه‌اي به ذهنش مي‌رسيد، خصومت شخصي را در نمره ورقه تلافي نمي‌كرد، هيچ كدام از استادان ديگر، به اندازه او اين مسا يل را رعايت نمي‌كردند. دير مي‌آمدند و زود مي‌رفتند، مي دانيد نظر ساير استادها در مورد اين شخص چه بود ؟


آنها مي گفتند او ديوانه است، آنرمال است، رواني است! يك تخته اش كم است!!!
حال بهتر است برگرديم به سه نيرو.
اثر سه نيروي نام برده ( ترس ، منيّت ، نا اميدي ) در ما به صورت يك مقاومت چند جانبه و بزرگ بروز مي نمايد.

ترس


 ترس، حسي است ناشي از در آستانه سقوط قرار گرفتن و يا از دست دادن چيزي. هنگامي كه در حال از دست دادن آزادي ، قدرت ، اعتبار ، توانايي ، ثروت ، محبت ، زندگي وحيات هستيم دچار ترس مي شويم .گويا در حال اسير شدن، در تله افتادن ، و يا در مخمصه قرار گرفتن مي‌باشيم.
در ضمن ناشناخته ها مي توانند منشاء ترس باشند.      


 اگر به مكان نا شناخته اي برويم كه آنجا تاريك باشد، ممكن است دچار ترس بشويم ، چون نمي دانيم با چه چيزهايي روبرو مي‌شويم . در اينجا ناشناخته بودن محيط، باعث بروز ترس در ما شده است  . ترس باعث ميشود كه از روبرو شدن با خيلي از مسايل ويا تفكر پيرامون بسياري از اموري كه با آنها سروكار داريم ، سرباز زده و فرار نماييم. در اين مورد ما در جهت عكس شروع به حركت مي نماييم و يا در لحظه روبرو شدن جا خالي مي دهيم . در واقع ترس در ما دافعه‌اي ايجاد مي نمايد كه نتيجه آن، دور شدن از مسايلي است كه تفكر پيرامون آنها مي تواند باعث رشد ضلع تفكر در مثلث دانايي شود .
ما از برخي مسايل فرار مي كنيم و به سمت مسايل ديگر جذ ب مي‌شويم و به آنها مي‌چسبيم، يعني ترس، هم در ما اثر دافعه دارد و هم جاذبه.


روز اول دبستان را به خاطر بياوريم ،  برخي از بچه‌ها چند قدمي كه از مادرشان دور مي‌شدند كمي اين‌طرف آن‌طرف را نگاه مي‌كردند، به عقب بر مي‌گشتند ومادرشان را سفت بغل مي كردند. دست آخر يا بر ترس خود غلبه مي‌نمودند و وارد جمع مي‌شدند و يا كار به گريه و زاري مي‌كشيد و ممكن بود چند روزي هم طول بكشد. هنگامي كه بچه‌ها با يكديگر ارتباط بر قرار مي‌كردند وهمين‌طور بر ترسشان غلبه مي‌نمودند ، به شادي و شعف و جنب وجوش دست مي‌يا فتند.
اگر بتوانيم از ترسهاي خويش عبور نماييم ، چنين حالتي را تجربه خواهيم نمود. براي عبور نمودن از ترس لازم وضروري است كه با آن روبرو شويم. نا گفته نماند كه ترس مي تواند باعث حفظ شدن ما از برخي بلايا باشد، ولي در اينجا منظور از ترس ، ترس منفي و بازدارنده است. پس اين نكته را فراموش نكنيم ، در هنگام ترس مي‌خواهيم از كارهايي فرار نماييم وبه كارهاي ديگري متوسل شويم . اكنون اين پرسشها مطرح  است.


1- اينكه ترس از كجا پديد مي آيد، در واقع سرچشمه آن كجاست ؟


2- چگونه ترس از بين مي رود ويا به قولي محو مي شود ؟


 هنوز دانش‌مان براي اينكه به اين دو پرسش پاسخ دهيم تكميل نشده است، ولي مي‌توان به اين نكته اكتفا نمود كه ترس همواره در مقابل از دست دادن بوجود مي آيد.


 از دست دادن آزادي ، ازدست دادن توانايي ، قدرت ، اعتبار ، ثروت ، محبت ، حيات ، يا زندگي ، در يك كلام احساس ناشي از اينكه در حال اسير شدن هستيم  ويا ممكن است در تله بيفتيم و چيزهايي را از دست دهيم ، ترس ناميده مي‌شود. كه خوب مي‌دانيم ناشناخته ها مي توانند منشاء ترس باشند .
به عنوان مثال : دير آمدن فرزندان به خانه مي‌تواند در والدين ترس به وجود آورد ، زيرا ممكن است آنها را از دست بدهند . شركت در امتحان مي‌تواند مولد ترس و اضطراب باشد، به دليل اينكه خراب شدن امتحان ممكن است باعث آبروريزي ما شود . و يا باعث اتلاف وقت (از دست دادن پارامتر زمان ) ، از دست دادن امكان ادامه تحصيل. تصور كنيد شما در امتحاني شركت نموده‌ايد كه در صورت نياوردن نمرة به خصوصي از دانشگاه اخراج شويد. قبل از شروع امتحان دچار چه حسي مي‌شويد؟ اگر پاسخ سوالها را بلد نباشيد چه طور؟! دو ساعت فرصت داريد تا پنج سال موقعيت را حفظ نماييد.


هر قدر موقعيتها حساستر باشد شدت ترس به وجود آمده بيشتر مي‌باشد. مصرف اوليه مواد با ترس و نگراني همراه است ، زيرا اين احتمال را مي‌دهيم كه اسير و گرفتار شويم .

نا اميدي


حس نااميدي در ما دافعه وجاذبه پديد مي آورد. مانند ترس. در هنگام نا اميدي تمايلي به انجام كارها نشان نمي دهيم ، مگر مجبور شويم. وقتي اين حالت وخيم مي شود يعني نيروي نااميدي در ما قدرتمند مي‌گردد. خودمان را يك جا گم و گور مي كنيم ، كم حرف و بي صدا و بي‌‌حوصله مي شويم، تلفن را از پريز مي‌كشيم ، به خودمان مي‌گوييم ديگر كاري از من ساخته نيست. مي‌گوئيم روي من يكي حساب نكنيد،  نا اميدي هنگامي بروز ميكند كه ما با  تمام وجود خواهان چيز ي هستيم  و خواسته اي داريم ، ولي توان اينكه به آن خواسته برسيم را در خود نمي بينيم و نمي‌يابيم. با تمام وجود مي‌خواهيم از اعتياد رها شويم ولي تمام درها را بسته مي‌بينيم و خود را خسته و ناتوان از پيكارهاي بي حاصل، كه اغلب بسيار سنگين بوده‌اند و درد و رنج زيادي را به ما وارد كرده اند. نا اميدي تجلي فشار بار غم و اندوهي است كه نمي توانيم  به زمين بگذاريم، به دوش كشيدن اين بار دشوار است و گويا اين طور به نظر مي رسد كه زمين گذاشتنش دشوارتر.
در اين حالت تنها به ياد روزهائي مي‌افتيم كه مواد مصرف نمي‌كرديم ، آزاد و رها بوديم، بي‌پول نبوديم ، سر حال و پر انرزي بوديم، روزگار خوشي داشتيم، شاگرد اول بوديم، جوان و زيبا بوديم، تنها نبوديم. البته با ديدة حسرت و افسوس.


در حالي كه گوشه اي وارفته ايم مي‌گوييم آه چه بوديم وچه شديم وتصاويري را در ذهن خود مجسم مي كنيم كه از شكست هاي پي در پي ما و لحظات سخت ورنج آور خبر مي دهد. به سمت تصاويري جذب مي شويم كه بدبختي ما را بهتر نمايش مي دهد. در اين هنگام ما به عمق بيشتري از نا اميدي فرو مي رويم . گويا صدايي از درون مي گويد كار تو ديگر تمام شده است ، كاري از تو ساخته نيست ، خودت را مسخره كردي ، مال اين حرفها نيستي ، تاريخ مصرفت تمام شده ، مگر خوابش را ببيني كه از اين بلاها رها شوي.


نكته قابل توجه اينكه : نوعي از موسيقي مي‌تواند نااميدي را تشديد نمايد. ما آهنگهائي گوش مي كنيم كه ما را در حس نااميدي نگه مي‌دارند. كه اغلب هم نسبت به اين آهنگها تعصب به خصوصي از خود نشان مي دهيم ، غافل از اينكه از چيزي دفاع مي كنيم كه در تخريب و ويراني ما سهم قابل توجهي دارد. در نااميدي از چيزهايي دفاع مي‌كنيم كه خود مولد ، منشاء و يا تقويت كننده نااميدي هستند. تلي از زباله را دور خود جمع مي‌كنيم ، بارهاي اضافه و به دردنخور. در تعريف نا اميدي آورده شد كه (فشار ناشي از بار سنگيني كه به دوش مي‌‌كشيم) وسائل اضافه ، آت و آشغال ، دوستان بي فايده....  اثر نا اميدي در ما باعث مي‌شود كه دور و برمان پر از چيزهاي اضافه باشد. نه از آنها استفاده مي‌ كنيم و نه مي‌توانيم رهايشان كنيم. خانه تكاني، نمادي از حركت در خلاف جهت نا اميدي است . لجاجت ،‌ يك دندگي ، انزوا ، افسردگي ، خواب سنگين و نامتعادل ، پرخوري ، دفاع از روابط ويرانگر ، بي‌ حسي ، بي‌‌انگيزه بودن و پوچي ، محصولات نااميدي هستند . 


يك روز در ماشين يكي از دوستان بودم ، آهنگي گوش مي‌كرد كه حتي حال متعادل‌ترين آدمها را بهم مي‌ريخت. وقتي در مورد تاثير مخرب آهنگي كه گوش مي كرد صحبت كردم ، با ناراحتي تمام مخالفت كرد كه برايم غير منتظره بود ، تمامي انسانها ابتدا در مقابل مسئله‌اي كه بخواهد وضعيت فعلي آنها را تغيير دهد از خود مقاومت نشان مي‌دهند. چه تغيير در جهت خير باشد و چه در جهت شر. ميزان اين مقاومت در تغييرات مثبت به جهالت ما ودر تغييرات منفي به‌دانايي ما بستگي دارد .


تصاوير و اصوات داراي قدرت چشمگير و باور نكردني هستند و در مقوله جهان بيني ، نقش آنها در جهت پيمودن سفر اول ودوم وحتي سوم بسيار مهم مي‌باشد. نيروي باز دارنده از اين ابزارها به جهت پديد آوردن حس هاي مخرب و ويرانگر به صورت بسيار زيركانه استفاده مي‌نمايد، كه انشاالله بتوانيم ما هم از اين ابزارها در جهت اهداف خودمان بهره لازم را ببريم .      

  
وقتي بايكي از بچه هاي كنگره (علي صالحي) در مورد قرص هاي اكس صحبت مي‌كردم، به من گفت برخي از آهنگها مخصوص استفاده از اين قرصها مي باشد، آدمهاي معمولي حتي تحمل شنيدن اين آهنگهاي بخصوص را ندارند .
نتيجه كلي‌‌: اكنون مي‌دانيم كه چرا در ما چنين نيروهاي وجود دارد و چرا اين حس ها در ما قدرت نمايي مي كند. حال فهميده‌ايم ، ترس ، نااميدي ، منيّت ابزارهايي هستند در اختيار نيروهاي باز دارنده و قطب هاي منفي و نفس اماره به جهت اينكه مانع از رشد دانايي ما شوند. زيرا دانايي محكم ترين سپر در برابر تحقق خواسته هاي نا معقول مي باشد. 


حالا مي‌توان اين پرسش را مطرح نمود كه حس‌هاي بازدارنده چگونه بوجود مي آيند ؟


نيروهاي منفي چگونه اين حالتهاي نا خوشايند را در ما پديد مي‌آورند منشاء آنها چيست ؟
 براي پاسخ به اين سوال لازم است كه در مورد مكانيزم ذرات نفس ونحوه ارتباط آنها با هم دانش خود را تكميل نمائيم .
تا فراموش نكرده‌ايم ، نااميدي ، منيّت و ترس، «مثلث جهالت» را تشكيل مي دهند.

 


نكته مهم : حسهاي منفي حتي در سفر سوم بروز مي‌ نمايند ، زيرا تكامل در تمام سطوح بر قرار است و آموزش همچنان ادامه دارد . ولي فرق اصلي در اين است كه در سفر سوم شخص همواره در جهت فرمان مي‌ باشد و اعمال چنين بزرگي در ديگران تخريب ايجاد نمي‌‌نمايد ، بلكه باعث آموزش مي شود. به عبارت ديگر يك مسافر سفر سوم از صراط مستقيم خارج نمي‌شود، ولي در سفر دوم انسان مي‌ تواند به طور كلي از صراط مستقيم منحرف شود و به تاريكيها بازگشت نمايد . 

قوانين حاكم بين ذرات نفس :


1ـ ذراتي كه داراي خواسته وحس مشترك هستند به سمت يكديگر جذب مي شوند ويكديگر را مي ربايند به قول معروف (آب مي گردد و گودال را پيدا مي كند). هرگاه قطرات جيوه را روي يك سطح پخش نماييم وهمين طور قطرات آب ، قطرات جيوه به سمت يكديگر جذب مي‌شوند و قطرات آب هم به سمت يكديگر.
    خلافكاران همديگر را پيدا مي‌كنند و انسانهاي صالح هم به همين طريق عمل مي‌نمايند. اين قانون شامل تمام ذرات هستي مي شود و مي توان گفت:  هر كدام از ما در هستي مانند يك ذره عمل مي نماييم.


            در جهان هر چيز چيزي جذب كرد                     سرد سردي كشيد و گرم ،گرم


 هر خواسته‌اي از بدو شكفته شدن تا به انجام رسيدن، حس مخصوص به خود را پديد مي‌آورد. واين حس باعث جاذبه و يا دافعه بين ذرات نفس مي شود. خواسته‌ها همانند دانه‌ها و يا هسته‌ها مي‌باشند، تا زماني‌كه در زمين ويا بستر مناسب قرار نگرفته‌اند شكفته نمي‌شوند، هرگاه دانه‌اي ساليان سال در كيسه‌اي بماند، بدون تغيير مي ماند و جوانه نمي‌زند البته در صورتي كه پوك نشود.! خواسته‌هاي ذرات نفس هم به همين ترتيب شكفته مي‌شوند. يعني براي شكوفايي به بستر مناسب نياز دارند، از زماني‌كه هسته در خاك قرار مي‌گيرد در آن تغييراتي بوجود مي آيد تا اينكه پس از مدتي پوسته خود را مي‌شكافد وجوانه مي‌زند. از اين لحظه حس به خصوصي در آن جريان مي‌يابد، يعني خود، منشاء يك حس مي شود. خواسته هاي معقول ونامعقول نفس براي شكفته شدن به بستر مناسبي احتياج دارند. 


1ـ هرگاه بستر منا سب محيا شود، ذراتي كه داراي خواسته و حس مشترك هستند دور يكديگر جمع مي‌شوند و به جهت تحقق خواستة خود سيستم هوشمندي را پديد مي آورند كه به آن  «ساختار»  گفته مي‌شود. حس مشترك، مولد ساختار است. هم ساختارهاي مثبت وجود دارد و هم ساختارهاي منفي. ما در اينجا فعلاً در مورد ساختارهاي منفي و باز دارنده صحبت مي‌كنيم، زيرا مشكلات ما تا حد زيادي به آنها مربوط مي شود. ذرات نفس مي دانند كه هرگاه با هم متحد شوند، قدرتمندتر مي‌گردند و رسيدن به خواسته‌ها برايشان سهل‌تر وآسان‌تر مي شود.


براي اينكه اين مطالب را كاملاً متوجه شويم نظري به دنياي بيرون مي‌اندازيم :


 بر اساس يكي از نوشتا رهاي كنگره 60 {تمام هستي در هستي ماست } يا به گفته امير مؤمنان(ع)، انسان جهان اصغر است . آنچه در درون ما وجود دارد بايد مشابه وهمانندش در بيرون وجود دا شته باشد . نمونه ساده ساختار را مي‌توان در يك اجتماع معمولي مثل يك شهر پيدا كرد ، مثلاً كساني كه در كار توليد كفش هستند يا فروش لاستيك ، حمل ونقل ، كارهاي ساختماني نظير زدن دار بست ، دور هم جمع مي شوند و يك ساختار را بوجود مي‌آورند كه در اصطلاح به آنها اتحاديه ، صنف يا سنديكا گفته مي‌شود . بسياري از مشاغل براي خود اتحاديه يا سنديكا دارند ، حتي رئيس و هيئت مديره و از اين جور مسائل . قانون دارند و نرخ . سنديكا به آنها كمك مي كند كه بتوانند از حقوقشان دفاع كنند .  ومنافع خود را حفظ نمايند و در صورت امكان منافعي بيشتر و موقعيت بهتري كسب نمايند. در مقابل نوسانات بازار امنيت شغليشان حفظ شود. اگر شرايط بحراني شود آنها تصميمات بخصوصي مي گيرند ،  مانند اعتصاب ، تحصن و تظاهرا ت. احتمالاً در اخبار شنيده ايد كه مثلا رانندگان كاميون در فرانسه دست از كار كشيدند، آن هم به دليل شرايط سخت كاري ويا پاپين بودن دستمزد .  اين جور كارها همان تصميمات اتحاديه است . به جهت حفظ منافع افرادي كه شغل مشترك ومنافع مشتركي دارند . مي‌توان گفت كه آنها خواسته وحس مشتركي دارند  . نمونه ديگري از ساختارها كه بسيار هم معروف هستند سازمانهاي مافيائي است . اين سازمانها بسيار شبيه ساختارهاي باز دارنده دروني ما هستند. مي‌توان گفت ايده برپايي اين سازمانها از روي ساختارهاي دروني خودما الهام شده است . اصولاً ما تمام چيزهاي را  در بيرون از خود به وجود مي آوريم كه به نوعي در درون ما هم وجود دارد و ما وقتي به درجه خاصي از ادراك وشناخت مي‌رسيم آنها را در جهان پيرامون خود پديد مي آوريم . مثلاً كامپيوتر كه اختراع درجه 1 عصرما مي باشد از روي عملكرد مغز ساخته شده است و يا برنامه ويندوز كه قابليت انجام چند برنامه شامل تصاوير و اصوات را دارا است همانند ذهن ما كه در آن تصاوير و اصوات گوناگون به نمايش در آمده و پخش مي شوند و عمل مي نمايد ، بگذريم.


داشتيم در مورد مافيا صحبت مي كرديم ، فكر مي كنم اولين بار اين تشكيلات ، به شكل كنوني در سيسيل ايتاليا پايگذاري شد ، البته مطمئناً سازمانهاي مشابه‌اي قبل از آن بوده اند، مانند فراماسونري. و اگر در تاريخ رد پايش را دنبال كنيم شايد در زمان اهرام هم ساختارها وجود داشته‌اند. سازمانهاي مافيائي در زمينه هاي مختلفي فعاليت دارند ودر آمد آنها هم سرسام آور است، مانند فروش اسلحه ، مواد مخدر ، قمار ، سكس ، الكل . شايد در آمد مافيا در مورد مواد مخدر از مرز 600 ميليارد دلار هم در سال بالاتر باشد و در مورد عنوان هاي ذكر شده ديگر، در همين حد و اندازه ها است. يعني در آمد كل مافيا در سال، بالاي دو سه هزار ميليارد دلارمي باشد . شايد هم بيشتر. اگر اين رقم را با در آمد كشور خودمان مقايسه نماييم  {در حدود سي ميليارد دلار }در آمد مافيا دست كم 70 برابر در آمد كشور ما مي باشد !


 خوب ، اين سازمانها مي‌توانند كشورها را بخرند و بفروشند .حالا فكر مي كنيد سرمايه آنها چقدر است ؟ نمي دانم 50 هزارميليارد دلار شايد هم صد هزار ميليارد دلار ، خدا مي داند ؟ اما آنچه به درد ما مي خورد برداشت نكاتي در مورد اين سازمانها است ، تا بتوانيم شناخت عميقي نسبت به ساختارهاي خود پيدا نماييم وبا آنها درست روبرو شويم .  


سازمانهاي ذكر شده درآمدشان از اسلحه ، مواد مخدر،الكل ، سكس ، قمار ... است كه براي مشتريان خود جز دردسر و بدبختي و جنايت نتيجه ديگري ندارد كه البته شامل حال خودشان نيز مي شود ، اكنون همه ما مي دانيم كه لااقل مصرف مواد مخدر خواسته معقولي نمي باشد ، زيرا باعث بدبختي و بيچارگي ما شده است ، بقيه اقلام ( قمار ، اسلحه ، سكس ، الكل ) هم تخريب هاي مشابهي بوجود مي آورند. ولي از همه مهمتر اينكه خواسته‌هاي نامعقول انسانها، در واقع نفس گرسنه آنها باعث شده است كه برخي انسانهاي ديگر بتوانند با تشكيل سازمانهاي قدرتمندي با بر آوردن نياز ناشايست و نامعقول مردم منابع مالي عظيمي را براي خود ذخيره نمايند. در واقع همين خواسته‌هاي نامعقول انسانها بستري مناسب را براي تشكيل چنين ساختارهاي پديد آورده است .
همان طور كه اشاره شد هر ساختار داراي دو هدف اصلي است :


1- حفظ وبقاي خود                             2- رشد و توسعه 


ساختارها به صورت شبكه اي عمل مي نمايند، حتماً اكثر شما فيلم پدر خوانده را ديده ايد كه البته يك فيلم است ولي چندان هم بي ربط و غير واقعي نمي باشد در آن فيلم سران مافيا به دور هم جمع مي شدند كه هر كدام ريس يك خانواده بودند. در واقع هر كدام ريس يك ساختار بودند آنها در مورد سياست كلي‌شان صحبت مي‌كردند هر گاه يكي از خانواده ها در خطر مي‌افتاد، بقيه از او حمايت مي‌كردند و هرگاه خانوادهاي تخلف مي كرد با آن برخورد مي‌كردند و حسابش را مي‌رسيدند چون حفظ و بقاي كل سيستم مطرح بود .


قوانين ذكر شده در بين ساختارها جاري است و رعايت مي شود هنگامي‌كه ساختارها با هم به صورت شبكه‌اي متحد باشند قدرتشان چند برابر مي شود. 
حالا برويم به سراغ ساختارهاي دروني خودمان. در درون ما ساختارهاي مانند اعتياد ، ترس ، نااميدي ، منيّت ، تنفر ، كينه ، شهوت مي‌تواند وجود داسته باشند ، هر كدام از حس‌هاي ذكر شده مي‌تواند مولد يك ساختار باشد، و اين طبق تعريف ماست. هر دسته از ذزات نا خالصي نفس كه حس مشترك دارند با جمع شدن به دورهم يك ساختار منفي و باز دارنده را پديد مي آورند آنها به صورت شبكه‌اي با هم در ارتباط هستند و زماني‌كه يكي از آنها دچار مشكل شود به كمكش مي‌روند و از آن حمايت مي‌كند زيرا مي‌دانند اگر بگذارند يك ساختار منهدم شود به زودي نوبت خودشان مي‌شود. ساختارهاي بيروني داراي در آمد مالي وذخاير مالي هستند يعني پول وثروت را ذخيره مي‌كنند و به جريان مي‌اندازند و با آن سروكار دارند ولي ذخاير ساختارهاي دروني چيز ديگري است كه به آن انرزي مي‌گوييم

يك اصل مهم :


پول در جهان بيرون هم ارز با انرژي در جهان درون است، البته از آن جايي كه پول از روي انرزي شبه سازي شده است كارايي وقدرتش همانند انرژي نمي باشد . قبل از ادامه بحث بهتر است كمي در مورد انرژي صحبت كنيم.
 
انرژي : 


توان انجام كار را انرژي مي گوييم . يعني انرژي باعث انجام شدن كارها مي شود البته ما براي درك عميق‌تر مفهوم انرژي نمي‌توانيم به اين تعريف مقدماتي اكتفا نماييم. 


انرژي در تمام ذرات هستي موجود مي باشد ، حتي در فضاي خالي از جرم بيني سيارات ، ستارگان ، وكهكشان‌ها مي‌توان گفت جايي از عالم را نمي‌توان پيدا كرد كه فاقد انرژي باشد. از اين‌رو شباهت‌هايي بين انرژي و حس وجود دارد ، براي دريافت و ادراك پيام‌ها ، نشانه‌ها ، (سيگنالها) وهمچنين براي ارسال پيام‌ها ما به انرژي نياز داريم. كلامي كه از زبانمان جاري مي‌شود، كاري كه براي خود و ديگران انجام مي دهيم ، مفهوم كارهاي ديگران براي ما و آنچه به نظر مي‌رسد، به انرژيي كه در اختيار داريم بستگي دارد . انرژي هيچ‌گاه از بين نمي‌رود؛ تنها از صورتي به صورت ديگر تبديل مي‌شود كه به اين مفهوم اصل بقاي انرژي گفته مي‌شود. براي انجام هر كار ابتدا به يك حس نيازمنديم وقتي در جهت حس مورد نظر حركت مي‌نماييم. انرژي دروني خود را از صورتي به صورتي ديگر تبديل مي‌نماييم كه البته اين تغييرات در جهان بيرون تاثير مي‌گذارد. مسير حركت ما، يا راهي كه براي رسيدن به هدف ( خواسته ) در پيش مي‌گيريم خود حايز اهميت است . با معادل گرفتن حس و نيرو با هم توانستيم از يك رابطه فيزيكي به مفاهيم فوق برسيم .

W=f *d       كار انجام شده(انرژي)        كه فرم كامل آن به صورت    w= f.dx   

     
براي اينكه با اين مفهوم آشنا شويم و بيخودي وحشت نكنيم كاربرد آنرادر زندگي خود بررسي مي‌كنيم. چون اكثراً چندان خاطرات خوشي از درس فيزيك نداشته‌ايم ممكن است جبهه بگيريم؛ ولي به شما اطمينان مي‌دهم كه بسيار ساده‌تر از آن است كه تصور مي‌كنيد. شخصي را در نظر بگيريد كه داراي حس حرص و طمع است اين شخص با حرص و طمع شروع به حركت مي‌كند و به مال اندوزي و ثروت از راههاي نادرست مشغول مي‌شود چون حرص و طمع يك حس منفي است، نمي‌تواند منجر به حركت از راههاي درست و شرافتمندانه شود پس از گذشت چند سال ثروتي انباشته مي‌شود كه نماد و تجلي انرژي در جهان فيزيكي است. اما ماهيت اين ثروت به ماهيت حسي بستگي دارد كه براي فراهم آوردنش به كار گرفته شده است. راههايي كه از آن طريق پول بدست مي‌آيد در واقع مسير حركت مي‌باشد كه در رابطه w =f * d    
با d نشان داده شده است . 


يك دعواي خياباني كه با حس خشم و نفرت صورت مي‌گيرد و در نهايت باعث تخريب ذهني و جسمي مي‌شود مثال خوبي است اعتماد به نفس و قدرتمند شدن در اثر كتكي كه به مردم مي‌زنيم در واقع ذخيره انرژي در اثر تخريب ديگران است در اينجا خشم و تنفر عقده و بيزاري حس حركت مي‌باشد چگونه درگير شدن و كتك زدن مسير حركت و اعتماد به نفس و قوي شدن و ذخيره شدن انرژي است كه با   w نشان مي‌دهيم.
انرژي هم مانند حس مي تواند مثبت يا منفي باشد. براي اينكه بتوانيم فرقي بين انرژي و حس قائل شويم از مثال هسته و دانه استفاده مي‌كنيم. البته شايد خيلي كامل نباشد ولي كاچي به از هيچي! هسته را در خاك قرار مي‌دهيم رطوبت جذب مي‌كند كه باعث بيداري آن مي‌شود كه در واقع بيداري حس مي‌باشد. هسته جوانه مي‌زند و از مواد غذائي درون خودش استفاده مي‌كند سپس ازخاك  آب نور انرژي مي‌گيرد و با جذب انرژي رشد مي‌كند هر چه قدر بيشتر رشد مي‌كند حس درآن نيرومندتر مي‌شود مي‌توان گفت: انرژي باعث تقويت و يا تضعيف حس مي‌گردد .

سطح انرژي : 


مي‌توانيم براي انرژي يك سطح در نظر بگيريم كه اين سطح به دو پارامتر كيفيت و كميت بستگي دارد كه البته كيفيت مهم‌تر مي‌باشد كيفيت ميزان و قابليت مارا در ادراك و احساس تعيين مي‌كند در واقع عمق را شامل مي‌شود. هر قدر كيفيت انرژي ما بالاتر باشد مي توانيم احساسات لطيف‌تر و زيبا‌تري از هستي را درك نمائيم كه در اصطلاح به آن ارتعاشات بالاتر گفته مي‌شود. انسانهائي كه داراي ارتعاشات بالاتري هستند چيزهايي را از هستي ادراك حس و دريافت مي‌نمايند كه براي سايرين مفهومي ندارد؛ بر عكس آن هم صادق است ارتعاشات پايين‌تر نمايانگر كيفيت پايين انرژي بوده و به طيف تاريكي‌ها مربوط مي‌شود. انسانهايي كه داراي ارتعاشات پايين مي‌باشند اكثراً چيزهايي را از هستي دريافت مي‌كنند كه چندان خوشايند نمي‌باشد يعني جهان پيرامونشان سخت ، خشن، زمخت ، بي عاطفه است. نتيجه كلي كه مي توان گرفت اين است كه ماهيت دنيايي كه درآن زندگي مي‌كنيم و احساسي كه نسبت به خود و هستي داريم، به سطح انرژي ما بستگي دارد نه شخص ديگري و نه هيچكس ديگر.


زماني‌كه گرسنه هستيم احساس ادراك ما با زماني كه گرسنه نيستيم فرق مي‌كند كه به دليل پايين و بالا بودن سطح انرژي ما است . زماني‌كه خمار هستيم سطح انرژي پايين چنين وضعيتي را پديد مي آورد. نشئگي هم در واقع وضعيتي است كه به دليل بالا رفتن سطح انرژي اتفاق مي افتد .
انتقال انرژي از يك نقطه به نقطه ديگر باعث پديد آمدن حس مي‌شود به شرط آن كه دو نقطه ذكرشده داراي ساختارهايي باشندكه بتوانندآنرا حس نمايند اين دو نقطه مي‌توانند دو انسان وحتي دوقسمت ازوجود يك انسان باشد و چيزهاي ديگر مانند انسان و حيوان، انسان و گل  . . راستش را بخواهيد خود من هم به سختي تفاوت حس و انرژي را متوجه شده‌ام. براي اينكه مطمئن شوم شما هم متوجه شده‌ايد از يك مثال استفاده مي‌كنم .


مثال استخر آب : 


 يك استخر را در نظر بگيريم در ديواره هاي اين استخر حفره هايي در ارتفاعهاي مختلف تعبيه شده است .درون استخر را با آب پرمي نمائيم اين حفره هادريچه هايي دارند كه باز و بسته مي‌شوند. هم آب از آنها خارج مي‌شود و هم آب به درون آنها ريخته مي‌شود.
اگر آب استخر را انرژي در نظر بگيريم، زلالي و پاكي و يا آلودگي آب درون استخر كيفيت انرژي مي‌باشد و مقدار آب يا حجم آب كميت انرژي را نشان مي‌دهد هنگاميكه آب درون لوله ها يا حفره ها جاري مي‌شود احساس پديد مي‌آيد . اگر آب درون استخر پايين باشد بسياري از حفره ها به دليل اينكه بالاتر از سطح آب هستند نمي‌توانند آبي را به بيرون منتقل نمايند . لذا حسي پديد نمي‌آيد. مثلا نمي‌توانند به ديگران محبت كنند. اين امر به دليل پايين بودن سطح انرژي است. هر كدام از حفره ها را مي‌توان به طيف بخصوصي از حس نسبت داد. حال اگر در استخري سطح آب بالا باشد ولي آب درون استخر، كثيف و آلوده باشد آب جريان مي‌يابد ولي فقط مي‌تواند تخريب در اطراف خود ايجاد نمايد و محيط اطراف استخر مبدل به لجن‌زار مملو از پشه و حيوانات موذي و گياهان هرزه ميشود . زمانيكه آب درون چنين استخري ريخته مي‌شود حتي اگر آب زلال و پاك باشد با تركيب شدن با آب آلوده درون استخر آلوده و كثيف مي‌شود . ممكن است در درون ما برخي ساختارها وجود نداشته باشند در اين صورت ما نمي توانيم نسبت به برخي از مقوله ها احساس داشته باشيم . اگر بخواهيم آن حسها را در درون خود پديد آوريم. دانائي كه پيش تر در موردش صحبت كرديم نمايانگر شكل و ابعاد استخر دروني ما است يعني ظرفيت استخر به ميزان دانايي ما بستگي دارد . دانايي بيشتر = گنجايش و ظرفيت بيشتر . 


هرگاه آب درون استخر زلال و پاك باشد نسبت به آلودگي و آشغالي كه درون آن ريخته مي‌شود حساس بوده و عكس العمل نشان مي‌دهد به عبارت ديگر ورود كوچكترين لكه و آشغالي قابل مشاهده است ولي زمانيكه ناخالصي‌ها و ناپاكي‌ها زياد باشند و آب استخر كثيف و آلوده ديگر ورود زباله‌ها و لكه‌هاي چربي، نا‌خالصي‌ها قابل تشخيص نمي‌باشد.
ورود يك قطره چاي به درون ليوان آب جوش واضح و آشكار است ولي ورود همين قطره ‌به درون ليوان چاي فكر نمي‌كنم قابل تشخيص باشد .

بسته بودن حس :


اين حالت به وضعيتي گفته مي‌شودكه ما قادر نيستيم برخي پيامها و امواج راحس نمائيم مثل حالتي كه شخصي به ما علاقه‌مند است ولي ما متوجه علاقه و احساس او نسبت به خود نمي‌شويم . بر اساس مثالي كه مطرح نموديم بسته بودن حس به دليل پائين بودن سطح انرژي و يا نبودن ساختار به خصوصي در درون ما حاصل مي‌شود البته ‌ممكن است طبق فرمان حس بسته شود كه دلايل مخصوص به خود را دارد .
اگر بيداري حسي در تكامل و تعادل ما نقش مخربي داشته باشد طبق فرمان آن حس بسته مي‌شود .

لذت :


لذت بردن در اثر جابجائي انرژي پديد مي آيد از دست دادن انرژي ، بدست آوردن انرژي تغيير انرژي از يك صورت به صورت ديگر مي تواند باعث لذت شود.
اين تعريف بسيار شبيه تعريف حس مي‌باشد كه البته جاي تعجب ندارد چون لذت خود يك حس است . از آنجايي كه لذت بردن مي‌تواند بر اثر بالا رفتن يا پايين رفتن سطح انرژي به وجود بيايد و اين امر به راحتي قابل تشخيص نمي‌باشد ممكن است باعث انحراف و خطاي بزرگ شود يعني كه ما نمي‌دانيم آيا انرژي از دست داده‌ايم يا دريافت نموده‌ايم انرژي ما به صورت كاملتري تبديل شده است و يا به صورت انرژي با ارتعاشات پايين‌تر .


در مراتب پايين دانايي ، ما عموماً فقط به اين مي‌انديشيم كه چگونه لذت ببريم و مدام به دنبال كسب لذت هستيم اين هيچ چيز بدي نمي‌باشد ولي به چه بهايي ؟!
 بايد بدانيم كه در مقابل چه چيز اين لذت را مي‌بريم لذتي كه در اثر تبادل انرژي هاي مخرب و ويرانگر باشد در نهايت باعث توليد رنج و گره در ما مي‌شود مانند مصرف مواد مخدر ، انحراف اخلاقي، كه خيلي وقتها بسيار هم لذت بخش مي‌باشند. حتي پول در آوردن از راه‌هاي نا درست بدون زحمت كلاه سر همنوعان خود گذاشتن از همين موارد مي‌باشند .


در هستي زيبائيهاي بسياري وجود دارد كه ما حتي تصورش را هم نمي كنيم اگر اكنون آنها را دريافت و ادراك نمي كنيم و دور از دسترس ما مي باشند عموماً به اين دليل است كه ما ظرف وجودي خويش را آلوده نموده‌ايم و يا ظرف وجودي ما آنقدر كوچك است كه نمي‌تواند ذره اي از عظمت هستي وخالق آنرا درخويش بگنجاند. هر قدرظرفيت ‌ما افزايش مي‌يابد به همان نسبت به سطوح بالاتري از انرژي دست مي‌يابيم و ارتعاشات بالاتر را جذب و دريافت مي‌نمائيم آن‌وقت به آرامش و لطافتي مي‌رسيم كه شايد براي خيلي از ما تنها يك رويا و افسانه باشد .


 دامنه ارتعاشات امواج يعني فركانس آنها بي‌انتها است تا بي نهايت ، مشكل از ماست كه نمي‌توانيم آنها را جذب و ادراك نمائيم گاهي وقت‌ها حوصله‌مان سر مي‌رود و مي‌خواهيم هر چه سريع‌تر آنها را حس نمائيم و آن‌وقت دست به كارهاي غير طبيعي مي‌زنيم كه در اصطلاح كائنات به آن بي‌روشي يا نقص فرمان گفته مي‌شود . آنوقت بدون در نظر گرفتن ظرفيت خويش ذخاير ميادين انرژي خود را آزاد مي نمائيم ( با استفاده از قرص ، مواد ، جادو .... ) سطح انرژي را بالا مي‌بريم كه در اين صورت آب از درون استخر فوران مي‌كند سدها مي‌شكنند و بلائي بر سر صور آشكار و پنهان ما مي‌آيد كه خداوند از اينكه موجوداتي مانند ما را خلق نموده پشيمان مي‌شود. مثال استخر در واقع تصويري بسيار ساده است از وضعيت دروني ما مي‌باشد .


حال كه صحبت به اينجا كشيد بد نيست كمي در مورد مراكز انرژي بدن ( چاكراها) توضيح بدهيم و تاثير اعتياد را بر روي آنها بررسي نمائيم .در هفت نقطه از بدن ما مراكز انرژي وجود دارد اين مراكز به صورت مخروط‌هايي هستند كه رأس آنها متصل به بدن ماست و دهانه آن به سمت بيرون پنچ تا از آنها داراي دو قسمت پيشين و پسين مي باشند ودو تاي ديگر يك ورودي دارند به ترتيب از پايين به بالا چنين نامگذاري شده‌اند: چاكراي تحتاني، جنسي، خورشيدي، قلب، گلو، چشم سوم، تاج. چاكراي تحتاني و تاج يك ورودي دارند و بقيه دو ورودي. بقيه چاكراها همانند گردابها و كردبادهايي هستند كه انرژي را از كائنات دريافت نموده به داخل سيستم ما هدايت مي‌كنند ويا بر عكس از درون ما به بيرون مي‌فرستد اكثر چاكراها دار اي مخروط‌هاي هم مركز ريزتري هستند كه انرژي درون ما را با سرعتهاي مشخص به بيرون مي‌فرستند (هر چاكرا خود داراي چندين مخروط ريزتر است.) در اين حركت دوراني طيف هايي از انرژي به داخل و خارج سيستم ارسال مي شوند اين چاكراهها تقريبا شبيه همان حفره هايي هستند كه در مثال استخر آورده شد. هر گاه سرعت چرخش مخروط‌ها و يا جهت حركت آنها و همين طور تقارنشان بهم بريزد اختلالاتي در ادراك و احساس ما پديد مي آيد براي برداشت بهتر مي توانيد آنها را مانند فن‌ها و يا تهويه‌هايي با پره‌هايي خميده در نظر بگيريد جهت حركت تعيين مي‌كند كه هوا از بيرون به درون وارد شود يا بر عكس. مصرف مواد مخدر، اسيد ها و بدتر از آن قرص هاي روان گردان بخصوص قرص اكستازي روي چاكراها تاثيرات مخربي مي‌گذارد. بدين صورت كه با تغيير سرعت چرخش و يا معكوس كردن جهت چرخش لذت و احساس دريافتي را از حالت معمول خارج مي نمايد .


بالا رفتن سرعت چرخش مخروطها خطرناك بوده و باعث پاره شدن جدار چاكراها مي شود (سرعت بالاي تهويه مي تواند منجر به شكسته شدن پره‌ها و يا سوختن تهويه شود.) ممكن است اين آسيب مدت زمان زيادي و يا در تمام عمر همچنان باقي بماند. آسيب ديدگي چاكرا كه در هاله تابان انسان قابل رويت مي باشد، ( البته توسط شخص هاله بين ) باعث اختلال در ادراك و احساس مي شود كه به آن اختلال شعور كفته مي‌شود. حركت معكوس مخروطها مي‌تواند ذخاير انرزي هالة ما را به بيرون پرتاب نمايد كه البته كيف هم دارد يعني لذت‌بخش است. فوران انرژي باعث بروز تواناييهاي عجيت و بي‌نظير در ما مي‌شود كه احساس ناشي از آن خوشايند است. گويا به قدرت جادويي دست يافته‌ايم كه ديگران فاقد آن هستند دوام اين حالت چندان طولاني نمي‌باشد و پس از فروكش نمودن انرژي و رسيدن كف‌گير به ته ديگ، ما مي‌مانيم و وجودي تهي،   ساختارهاي منهدم شده و چاكراهاي آسيب ديده.

هالة تابان  :

ميدان انرژي اطراف بدن را هالة تابان مي نامند. وضعيت هالة تابان يعني فرم رنگهاي آن و ارتعاشاتش نماينگر وضعيت ماست. وجود بيماري‌ها، گره‌ها، ناراحتي‌ها حتي قبل از بروز آنها در برخي موارد قابل رويت و تشخيص براي شخص هاله‌بين و متخصص است. هالة تابان در حالت تعادل مانند سپري غير قابل نفوذ عمل مي‌نمايد و هر چيزي نمي‌تواند به درون آن راه يابد اما در صورت آسيب ديدن آن، بدن شخص همانند شهري است با ديوارهاي مخروبه كه هر دزد و حيوان و جنايت كاري مي‌تواند وارد آن شود. كابوس‌هاي وحشتناك، توهمات، حالت‌هاي رواني كه مصرف‌گنندگان قرص‌هايي نظير اكستازي و اسيدها و... دچار آن مي‌شوند، در واقع عوارض مصرف آنها است كه به دليل آسيب ديدگي هاله تابانشان صورت مي‌گيرد. در ضمن قر صهاي روان گردان را فراموش نكنيد كه دست كمي از آنها ندارد. شكل ظاهري و وضعيت بهم ريخته، زردي و رنگ‌پريدگي به دليل تخليه شدن وجود انسانها از انرژي است. دقيق‌ترين تعريفي كه از مرگ مي‌توان داشت، بر اساس محو و ناپديد شدن هالة تابان اطراف بدن ما مي‌باشد. يعني ميدان انرژي اطراف ما تهي از انرژي گردد. تخلية بيش از حد انرژي به دليل زياده‌روي در مصرف مواد ذكر شده مي‌تواند چنين وضعيتي را پديد آورد؛ يعني مرگ.