خدا رو شکر میکنم بار دیگر فرصتی شد تا با نوشتن یک مقاله نگاهی به گذشته خود بیندازم.
چند سالی بود مصرفکننده شده بودم و علت آنهم هر چیز بود، دیگر برایم مهم نبود و مشکلی را حل نمیکرد و هرلحظه فکر نجات از منجلاب اعتیاد و دردهایی که داشتم، بودم و با دستوپا زدن هرروز بیشتر گرفتار میشدم. هر بار که اقدام به ترک میکردم آنچنان ازلحاظ جسمی و روانی به هم میریختم که دوست داشتم زندگی من تمام بشود تا راحت بشوم، جدا از درد خماری به دلیل آسیبهایی که داشتم درد زیادی در کمر و زانو و همچنین در قسمت سرم احساس میکردم که بسیار اذیت کننده بود و در فکرم این موضوعات میچرخید که دیگر همه چیز تمام شده و من شانسی برای زندگی کردن ندارم و اگر بخواهم زندگی کنم باید این دردها همیشه همراه من باشد، یک روز خوش و یکشب راحت نخواهم داشت فکر میکردم که من اشتباهی به این دنیا آمدهام و هیچکس حتی خدا هم به فکر من نیست و سختر از آن، اینکه باید این دردها را پنهان میکردم چون در خانواده مذهبی، تعصبی و ورزشکار زندگی میکردم که خودم هم قبل از اعتیاد از قهرمانان ورزشی بودم.
گاهی به این موضوع فکر میکردم که اگر جایی باشد که بتواند من را از این دردها نجات دهد هر چه دارم خواهم داد. البته به این باور رسیده بودم که دیگر هیچ راهی وجود ندارد و هیچ جایی نیست که بتواند یک فرد معتاد را به درمان و حال خوش برساند. چون چندین بار ترک کرده بودم و هیچوقت حالم خوب نشده بود شاید در زمان ترک بعد از گذشت چند ماه دردهایم کمتر میشد اما هزاران فکر و سؤال بیجواب در ذهنم به وجود میآمد که گیجکننده بود و هیچ جوابی در هیچ مکتوبی برای آنها پیدا نمیکردم و کلاً درنهایت گمراه و ناامید به پوچی میرسیدم. آخرین باری که خندیده بودم را یادم نمیآمد فکر میکردم آنهایی که میخندند احمق هستند باکسی صحبت نمیکردم و حسی به انسانها و طبیعت نداشتم، نوشتن این موارد برای خودم تلخ است اما الآن که در کنگره 60 هستم و لذت میبرم نباید فراموش کنم که به کجا رسیده بودم.
با آن حال خراب وارد کنگره 60 شدم غرق در ناامیدی، پوچی و ناباوری با اصرار یکساله پسرعموی عزیزم که هر بار مرا میدید میگفت اینجا با جاهای دیگر فرق دارد. با ورودم به کنگره 60 مرا به آغوش کشیدند، در همان جلسه مشاوره چنان نور امیدی در من روشن شد که چشمانم برق میزد با دیدن افراد رهاشده و انرژی که آنها داشتند، انرژی میگرفتم.
با ادامه و شروع سفر، انرژی جسمانی داشت به من برمیگشت و من هرروز این موضوع را حس میکردم که تغییرات در من اتفاق میافتاد و هرروز ازلحاظ روحی روانی هم بهتر میشدم علاوه بر جلسات قزوین جلسات در روز یکشنبه و سهشنبه و آکادمی در روز چهارشنبه و شهرری در روز پنجشنبه به همراه کمک راهنمای خودم شرکت میکردم. با ادامه سفر با شرکت در مکانهای ورزشی کنگره 60 مثل پارک و استخر دردهایم کمتر شده بود دردهایی که هر شب بابت آنها علاوه بر مواد باید از مسکنهای قوی استفاده میکردم. به جواب سؤالهایی که ذهنم بود مثل هدف از آفرینش، خودم و... رسیدم.
در شعبهها عزیزانی مثل مرزبانها، نگهبان، دبیر، سفر دومیها، خدمتگزاران OT، نشریات و کمک راهنمایان عزیز بودند که همگی داشتند به من کمک میکردند تا من از دنیای تاریک اعتیاد رها شوم، دیگر اینجا صحبت ترک نبود موضوع درمان و به تعادل رسیدن بود موضوع بهتر شدن از زمان قبل اعتیاد بود، اینکه با آموزشهای کنگره 60 میشود به شخصیت بهتری تبدیل شویم که هیچ ربطی به اعتیاد و زشتیهای آن نداشته باشیم.
افراد با شکلی زیبا با جایگاههای مختلف و متحد در لباس زیبای سفید خدمت به اسم کنگره 60 به من خدمت میدادند و از من هیچ دستمزد نمیگرفتم. من معنی خدمت و عشق را در کنگره 60 از این افراد آموختم، من دردهایم در کنگره 60 خوب شد، چیزهایی که در کنگره 60 نصیب من شد نمیتوان بهسادگی بیان کرد و یا قیمتی برایش تعیین کرد چون احیاء شدن و به زندگی برگشتن و زندگی کردن قیمتی ندارد باید آن را فهمید و برای فهمیدن بیشتر سعی کردم خودم به عضوی از کنگره 60 تبدیل بشوم با تمام وجود و اشتیاق جزوهها را مطالعه کردم تا کمک راهنما بشوم با تمام وجود پسانداز کردم تا عضوی از لژیون مالی بشوم برای رشد خودم. تا من هم نصیبی از این رحمت الهی داشته باشم، چیزی که کنگره 60 به من داد و کمکی که به من کرد را با هیچچیز نمیتوان جبران کرد و هیچوقت در فکر من نمیگنجد که روزی بگویم من به کنگره کمک کردم اگر الآن هم در حال خدمت هستم جایگاهی هست که کنگره 60 در اختیار من گذاشته تا رشد کنم.
نویسنده؛ کمک راهنمای محترم مسافر محسن
نگارنده؛ مسافر محمد
نمایندگی قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
2047