جلسه هماهنگی و آموزشی لژیونهای سردار استان تهران با استادی دیدهبان محترم لژیون سردار مسافر علیرضا زرکش با دستور جلسه «قول و قرار، وفای به عهد» سهشنبه 11 اردیبهشتماه 1403 ساعت 5:30 بعدظهر در ساختمان حسامزاده شروع به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان علیرضا هستم یک مسافر؛
امیدوارم حال همه خوب باشد و هفته خوبی را گذرانده باشید. آقای مهندس خیلی تلاش میکنند که شاگردان کنگره زمینشان را آماده کنند؛ یعنی کسی که سفر میکند مرحلهبهمرحله آماده میشود ولی این زمین آماده نه بذر دارد و نه باران، حتی اگر آبیاری هم انجام بدهی بههیچوجه چیزی رشد نمیکند.
آقای مهندس تمام قوانین را به ما آموزش میدهند و همه ما اینها را بلد هستیم و حالا دیگر نوبت ما است که اجرا کنیم و تا زمانیکه اجرا نکنیم فایدهای ندارد، بعضیها حمال اطلاعات هستند ولی کسی که اجرا میکند متفاوت است و هفته گذشته هم گفتم کدامیک از شما سفر دومی هستید و میتوانید پیام سفر دوم را معنی کنید؛ کسی که سفر دومی است باید کاملاً پیام سفر دوم را درک کند و اگر توانستی درک کنی یعنی در سفر دوم هستی. ارزش کلامت فقط به اجرا است.
اینجا در کنگره اصلاً مهم نیست که من نمیتوانم الفاظ ناشایست بگویم و بیحرمتی کنم؛ مهم بیرون از کنگره است که بتوانم اینها را انجام ندهم، اینجاست که بهواقع مشخص میشود که یک سفر اولی قطع مواد شده یا وارد سفر دوم شده، ارزش یک مسافر به عملی است که استاد به او آموزش داده است، پس سعی کنید مطالبی که آقای مهندس میگویند را بیرون کنگره انجام بدهید و آنجاست که کمکم به یاد میآورید چیزی که پیمان بستهاید و فکر میکنم این مسیری است که کنگره برای همه این را طراحی کرده است که درک کنیم، بفهمیم و بتوانیم انجام بدهیم و ورودی درک آن درگذشت و بخشش است.
هفته راهنما را به همه تبریک میگویم و من هر جا دعوت شدم راجعبه این موضوع صحبت کردم که هستی روی سه پارامتر؛ ضلع اول محققین و دانشمندان و عالمان هستند؛ وقتی این سه تا در یک نفر میشود، قضیه خیلی متفاوت میشود، یک آتشی را در دل یک تاریکی روشن میکند و این نور خیلیها را به دور خود جمع میکند، تاریکی، اعتیاد، فساد ترسناک است؛ وقتی این نور از خودش نور ساطع میکند، دو گروه جذب این نور میشوند؛ یکی نادانان و یکی هم کسانی که ایمان و اعتقاد ندارند و حرفشان با عملشان یکی نیست.
خیلیها با ترس وارد کنگره میشوند، کسانی که جذب میشوند و میفهمند که نمیدانند، راهنما از کسانی است اعتراف به ندانستن خود میکند و خداوند در کلامالله میگوید که نادانان از هم سبقت میگیرند برای اینکه بدانند چیزی را که نمیدانند و میآیند به هم کمک میکنند به کسانی که میخواهند بدانند. این مثلث یک ضلع دیگر دارد به نام توانگران یعنی کسانی که هم خوب شدند و هم ثروت دارد و اینها هرکدام یک وظیفهدارند و کسانی که وارد لژیون سردار میشوند اعضای توانگر هستند که به شکرانه حال خوب و شکرانه ثروتی که خداوند به آنها داده است باید ما را و این آتش و نور را حفاظت کنند و بستری ایجاد کنند که نادانها بیایند و رد بشوند.
دسته اول (محققین، دانشمندان، عالمان) قضیهشان متفاوت است و در موردش حرف نمیزنیم. دسته دوم ذوق دارند میگویند عالم ذوقی و میدانند که چه میگویند چون کاری که میگویند را انجام میدهند. گروه دوم از دسته دوم عالمان بحثی هستند و فقط بحث میکنند و چیزی که از آن دارند در جیبشان نیست و هیچ رنگ و بویی ندارند.
کسانی که دسته مشعل نور را به دست میگیرند راهنمایان هستند و راهنمایان باهم متفاوت هستند و بر اساس چیزی که آموزش میدهد مزد میگیرد و خیلی اوقات چیزی که آموزش نداده، آن را هیچ احساس نکرده ولی یک راهنمای دیگر چیزی را که احساس کرده، آن را درس میدهد و برای همین بسیار کار راهنمایی ارزشمند است و هر جا که خیلی خوب است و ازآنجاییکه همهچیز دو طرف دارد، کسی که مدعی این اتفاق میشود، اگر نتواند و این گروه و حلقه را با تفکر و امیال خودش راهبری کند، اتفاق بدی برایش میافتد.
بزرگترین ویژگی راهنما این است که حرف و عملش یکی است، یک مرزبان و یک ایجنت هم میتوانند راهنما باشند، یک دیدهبان، دبیر، خزانهدار میتواند یک راهنما باشد، بعضاً میبینید که سفر اولی هم میتواند با یک مشارکت و عمل یکسان راهنما باشد و او است که بهره میبرد، راهنمایی که در کسوت راهنما است و حرف و عملش یکسان نیست، بازی که انجام میدهد پوچ است چون هیچ اعتقادی به آن ندارد و اتفاقی که میافتد این است که آن رهجوی که میگیرد، رهجو دوباره از ترس راهنما به جهل خودش پناه میبرد.
آقای مهندس نمیتواند به ما بگوید که خدمت مالی کنید و خودش اصلاً درحالیکه خودش در مورد آن تفکری ندارد. یک لشکر زمانی به پیروزی میرسد که فرمانده جلوی سپاه حرکت میکند، اگر آقای مهندس میگویند خدمت مالی انجام دهید خودش اولین نفر است، راهنما خودش اولین نفر است، اگر راهنما میگوید غیبت نکنید خودش بیرون این قضیه است یا من نمیتوانم به رهجو بگویم شش صبح بیدار شو بعد خودم هشت صبح بیدار شوم!
اعمال و تفکر ما در ظاهر ما مشخص میشود، ظاهر یک راهنمای جونز که چاق باشد، تفکرش مشخص است. دسته سوم که دسته توانگران هستند، اگر فکر کنند که پولی که دارند برای خودشان است، فکر کنند علم برای خودمان است؛ میگوید اگر فقیری بابت فقیری خودش دست به دزدی بزند، تنفروشی میزند، آن توانگر باید پاسخگو باشد، منی که در کنگره هستم و درمان میشوم، وضعیت مالی من تغییر میکند، اگر خودم را به نادانی بزنم، باید پاسخگو باشم به خاطر اینکه فضایی وجود ندارد، مکانی وجود ندارد، این حکایت بازی است و وقتی بچههای کنگره بازی میکنند میبینند چقدر متفاوت است و چیزهایی که ما در کنگره به یکدیگر میگوییم دروغ نیست.
ولی یک تهور و شجاعت، توانایی و تفکر میخواهد. وادی یک و دو جام جهاننما است؛ شما در درونت یک جامی داری که جهان را از دوران میبینی؛ چه میبینی؟ همان چیزی که میبینی، همان است؛ فقر و دزدی میبینی؟ بیچارگی میبینی؟ حکومت بد میبینی؟ قتل و تجاوز میبینی یا حال خوب میبینی؟ شکر خدا میبینی؟ راهنمای خوب میبینی؟ گیاهان را میبینی؟ اهدافت را میبینی؟!
جام جهاننما است و هرکسی بتواند از این جام بهرهبرداری کند؛ قطعاً توان میخواهد، یک ویژگی است، یک ویژگی دادهشده ولی نفس باید توانایی آن را داشته باشد، گفتیم یک فکر داریم، فکر خواسته و ذرات نفس ما است وقتی این فکرها کنار هم قرار میگیرند کوه افکار بیرون میزند؛ وقتی این اتفاق میافتد سفارش میدهد به تفکر، تفکر چیست؟ تفکر دانایی ما است، به چیزی که فکر میکنیم باید دانایی آن را بپذیرد و اگر نپذیرد اجازه ورود به قلعه عقل را نمیدهد، دانایی باید تأیید کند تا وارد شود، وقتی به تفکر رسید به تعقل میرود، تعقل همان قلعه عقل است که باید تأیید کند؛
وقتی تائید کرد دیگر اصلاً مهم نیست تو پهلوان میشوی، دنور میشوی، سردار میشوی، تو میتوانی یک میلیارد، پنجاه میلیارد، هزار میلیارد خدمت کنی و اصل و مبنای این قضیه مهم است یعنی برای چه میخواهم؟! عقل باید تأیید کند که تو اصلاً لایق این قضیه هستی یا نه لایق این قضیه هستی که وصل بشوی به ثروت این کائنات و ساختار؟! آقای مهندس به ثروت این ساختار وصل شده و علمی که آقای مهندس وصل شده، شاید آقای مهندس هم در خواب نمیدید ولی الآن در خوابوبیدار میبیند چون فکر میکند، فکر میکند...
آقای مهندس در جام جهاننمای خود جایزه نوبل را هم بالابرده است و اصلاً شک نکن. تو وقتی فکر کنی و تعقلت ببیند که تو این لیاقت را داری و ببیند که در این جایگاه خفه نمیشوی، حتماً انجام میشود. عقل زمانی تائید میکند که تو خراب نشوی و تو لایق این قضیه باشی و برای همین به هرکسی نمیدهد! تو میخواهی و نباید بپرسی و این ساختار خداوند چقدر قشنگ است و خیلیها شش تومان میدهند بعد خانه میخرند و پنجاه تومان میدهند و دیگر نمیتوانند پنجاه تومان را بزنند؛ چرا؟
چون گفتیم باید اعتقاد داشته باشیم تا زمانی که تو به فکرت اعتقاد داشته باشی، به تفکرت باید ایمان داشته باشی، در تصویر ذهنت باید ایمان داشته باشی و بعد آن زمان عقلت باور میکند و زمانی که عقل باور کرد، آن زمان یاورت میشود. خیلیها در این جمع نشستند چون باور داشتند، ایمان داشتند که میتوانند پانصد میلیون تومان بدهند، اعتقاد داشتند و باور داشتند و رهایی گرفتند و یکسری گروههای دیگر هستند که بخت و اقبالشان، حرف و عملشان با آنها یکی نیست و جز دسته منافقین هستند، رنگ آنها تیره است، تفکر و اندیشهشان ناقص است، شاید ثروت و پول زیادی هم داشته باشند؛
یکسریها هستند که میترسند و انجام میدهند، یکسری میترسند و انجام نمیدهند، یکسری نمیترسند و انجام میدهند؛ مثلاینکه پول دارد و نمیترسد و همه کاری میکند، تجاوز به حریم مردم، به تفکر و اندیشه مردم میکند، یکسری پولدارند و میترسند و انجام میدهند، میترسند پولی که دارند باعث خرابی و فسادیشان نشود ولی انجام میدهند و با ترس انجام میدهند. پول دارد ولی میترسد که به حریم دیگران برود و با ترس پولش را خرج میکند. یکسری دیگر پولدارند ولی انجام نمیدهند و نگهبان پول هستند. کسانی که به آدمیت میرسند و مؤمن میشوند، محرم میشوند؛
همه دوست دارند با او کار کنند، همه آقای مهندس را دوست دارند چون کلک نمیزند، سرت کلاه نمیگذارد و آدمهایی که همحس هستند یکدیگر را جذب میکنند و قطعاً کسانی را جذب میکنند که عین خودشان هستند. سعی کنید جز کسانی باشید که چیزی که میدهید را عمل کنید، خدا را باور میکنیم، کسی که به خدا ایمان و باور دارد این کار را انجام میدهد؛ کدام شما خدا را باور دارید؟
خدا میگوید ببخش، بگذر، انفاق کن، کدام از ما باور داریم؟ کسانی که باور دارند باید در این جلسه صحبت کنند و بگویند که ما ایمان داشتیم و اعتقاد داشتیم که خداوند هست و نسبت به آن اعتقادی که داشتیم، ایمان داشتیم، آمدیم و بخشیدیم، این عمل را انجام دادیم وقتی این کار را
انجام دادیم به این باور رسیدیم و دیدیم و حالا این باور به ما کمک میکند مثل آقای مهندس که باور دارند که خدا کمک میکند و سرعتشان اینقدر زیاد است. استاد امین صاحب کلمه هستند یعنی کسی که میتواند کلمه را بشکافد و صحبت کند. استاد امین میگویند در مال شما، از مال دیگران وجود دارد و اگر ندهی آن مال از شما گرفته میشود. زالو دیدهاید؟
خونآلوده و کثیف را میمکد، چه باور کنی چه نکنی ما در تفکر و اندیشهمان خونآلوده داریم، پول آلوده داریم و چه بخواهیم چه نه هستی از تو میگیرد، بهزور یا اینکه قابلاحترام باشی و خودت بدهی و انسانهای زرنگ جلو پرداخت میکنند و میبینید چقدر این اتفاق متفاوت میشود؛ پول میدهی ارتباطت خوب میشود، حرف پدر و مادرت را میفهمی، این چه قانونی است که هزینه میکنی و از تو کم نمیشود؟!
رحمان و رحیم، بخشنده و مهربان بودن خداوند مهم است یعنی کسی که میبخشد چه به کوچکتر از خودش، چه قویتر از خودش، ضعیفتر از خودش احترام بگذارد مثل خورجین میماند و هر دو باید اندازه باشد؛ یعنی باید بخشش تو، با احترام تو برابر باشد؛ تو نمیتوانی وقتی بخشش میکنی پول را به سمت مردم پرتاب کنی، نمیتوانی با بیاحترامی با مردم صحبت کنی، بد با خانواده صحبت کنی، اصلاً آقای مهندس دژاکام اینها را به ما یاد میدهد. همهچیز هرمی است؛ ما جمع میکنیم و باخت میدهیم، مخصوصاً کسانی که خدمت میکنند.
میگی راهنمایی بخشش است؛ من بهعنوان کسی که بیست سال در کنگرهام و راهنمای میکنم میگویم راهنمایی بخشش نیست، علم هم برای آقای مهندس است، مکان برای راهنما نیست، زمان برای راهنماست ولی گاهی اگر همان زمان هم به یاری ندهد، نمیآیند یعنی اگر جای واجبتر داشته باشم دیگر نمیآیم، پس زمانی میتوانی بگویی که من آدم بخشندهای هستم که دستبهجیب کنی و پول از جیبت دربیاوری، چقدر؟ سردار میگوید که انگار از یک پرتگاهی خودت را به آب پرتاب میکنی؛ احساس گذشت و انفاق پول یعنی این؛ خودت را از فضایی به فضای دیگر پرت میکنی!
درس گذشت و معنی انفاق این است و اینگونه نیست که من هزار میلیارد دارم و پانصد میلیون بدهم و خودم را در دسته انسانهای بخشنده و مهربان بگذارم، یک پولی میخواهم بدهم تا لحظه آخر میخواهم دستم روی این پول باشد که همه این را ببینند که من این کار را کردم. هدف کنگره و هدف آقای مهندس بسیار متفاوت است، نشانی در بینشان، از یک میلیارد تا هزار میلیارد، چه کسی میآید و سوار این میشود؟ در این جلسه حرفهای خوشمزه زده میشود و صوت است و حتی برای بعضیها بو هم ندارد.
آنکسی که دبیر، نگهبان و خزانهدار میشود خیلی وظیفه مهمی دارد، میتواند یکی را جذب این بازی کند، خیلی از ما زمانمان میگذرد و تمام میشود میرود، چهار سال راهنمایی تمام میشود، ایجنتی تمام میشود درحالیکه هیچ کاری برای خودمان نکردهایم. آدمهای زرنگ رازها و توانمندیشان را در اختیار دیگران میگذارند و این میشود باور، آقای مهندس بعد از پنج سال اگر به روش باور و اعتقاد نداشت، روش درمان را میفروخت و دیگر بعد از پنج، همهچیز بود و ثابت شد؛ اگر به بخشش و گذشت ایمان نداشت میفروخت ولی ایمان داشت و میدانست وقتیکه به دیگران ببخشد چه اتفاقی میافتد. زمانی که تو اعتقاد و ایمانداری باید بیپروا عمل کنی تا ببینی. همه ما میتوانیم پهلوان شویم، اگر بخواهیم همه میشویم.
سفر دومی پیام سفر دوم را متوجه میشود و آن چیزی که آقای مهندس میگویند را انجام میدهد و صد و پنجاهوپنج هزار تومان را صد و پنجاهوچهار هزار تومان حساب نمیکند. یک هزار تومان کل کاسه را خراب میکند، کل تفکر و اندیشه را خراب میکند و این است سفر دوم. سفر دوم راهنمایی، مرزبانی و ایجنتی نیست، دیدهبانی نیست؛ بلکه انجام آن چهل سیدی است، یک سفر دومی با چهل سیدی وارد سفر دوم میشود. سفر زندگی است و اگر چهل سیدی کم باشد انگار یک اعضای بدن ناقص است و نمیتوانیم زندگی کنیم و سعی کنیم وارد سفر دوم شویم؛ کسی که بخشش و انفاق نمیکند، وارد سفر دوم نمیشود.
اگر آقای مهندس و دیدهبانها هر حرفی میزنند بابت این است که تو آرام بروی و مگر میشود تو بیایی اینجا و خداحافظ و بروی؛ والسلام، سفر دوم دنباله سفر اول است و نگفته که وقتی سفر اول تمام شد میتوانی بروی؛ اصلاً تو بازی کردی و پیمان بستهای، وقتی میگویی من تازهوارد هستم، یعنی پیمان بستی؛ وقتی پیام سفر دوم خوانده میشود، تو باید پیمان ببندی تا پیام سفر دوم را درک کنی. تازه اگر عمل کنی به آنچه فرمان است، بعد آن میتوانی اعمال دینی را انجام بدهی. استاد امین میگویند وقتی بدانیم نماز چه سودی دارد تازه آن زمان انجام میدهیم، چون پل فهم این عمل گذر میکند از انجام عمل سالم ولی ما اول نماز را انجام میدهیم، درصورتیکه تو باید از این مسیر بیایی، بخشش و انفاق، به توان درآوردن نور و صوت و حس و تسلط من به
این سه تا باعث میشود چیزی که من انجام میدهم را بفهمم؛ چرا تشهد میخوانیم؟ چرا پایان نماز سلام میدهیم؟ دعا میکنیم در کنگره؛ ما کی هستیم؟ من هزارتا ما دارم، اگر من درست شوم مای من درست میشود و من و «ماهای من» نیاز داریم که پشتهم باشیم، در پی هم روان شدیم که یکچیزهایی را بدانیم، بخشندگی خداوند، هستی و... را بدانیم.
کسانی که دستشان را به آسمان میگیرند، راست میگویند، از خداوند میخواهند راست میگویند ولی جای غلط ایستادهاند چون اینطرف است که صدای تو را میشنود. خداوند باید به ما جایگاه بدهد تو نمیتوانی جایگاه مشخص کنی، اینجا است که صدای تو را میشنود، این عمل آنطرف خریداری ندارد، اینطرف میدهد ولی آنطرف نمیدهد، از عقلت که استعلام بگیرد هیچ عددی برای شما ثبتنشده و خواستن در سفر دوم است یعنی همراه داشتن یکسری صفات و اعمالی که آقای مهندس دائماً میگویند و ما بیرون از کنگره بهمحض اینکه بخواهیم بازی کنیم بازی نمیکنیم و در لحظه است.
مثل لحظهای که اوتی را کنار گذاشتیم، در لحظه است که نباید حسرت بخوری، مسخره نکنی، چشم تو، کلام تو کنترل کنی و از همه مهمتر آن قلب ماست، حس ماست و جام جهاننمای ماست، آن حوض کوثری که اگر تصور را درست کنیم به آن میرسیم که خیلی از ما صاحبش نیستیم، حوض لجن که آقای مهندس صحبت میکند و آقای مهندس فرزندان و شاگردان را آموزش میدهد که این حوض کثیف را تزکیه و پالایش کنند و هیچکس نمیتواند این کار را برای تو انجام دهد و هرچه است آموزش است. اگر الآن که ما آقای مهندس را داریم و آموزش نگیریم، این اتفاق نمیافتد.
کنگره هرروز شعاع اضافه میکند و تصاعدی این شعاع اضافه میشود آقای مهندس استاد کل هستند و استاد امین استاد جز هستند؛ کل جز را در خودش دارد و جز کل را در خودش دارد و این کل مرتب زیاد میشود و ما هم باید به نسبت بزرگی کل بزرگ شویم. در سفر دوم فقط از بخشش رد میشود و غیرممکن بود، اگر راه دیگری داشت من اینجا نبودم. به کلام آقای مهندس نگاه کنید در مورد بخشش و انفاق مرتب صحبت میکنند و پول هم برای خودش نمیخواهد، اگر بخواهد خیلی راحت میتواند پول دربیاورد، آقای مهندس قومش را نجات میدهد؛ قومش بخشش و گذشت را بفهمد و این را زمانی میفهمی که انجام بدهی و تزکیه و پالایش کنی و بیایی اینطرف بعد تازه میفهمید که بخوانید مرا تا اجابت کنم یعنی این. یک نانوا سالی یک و نیم میلیارد پول میدهد؛ یعنی میشود و خدا دروغ نیست، اینجای ماجرا میفهمیم که دروغ نیست.
- تعداد بازدید از این مطلب :
2913