English Version
English

(سپیده) شعری نو از مسافر مرتضی

(سپیده) شعری نو از مسافر مرتضی

سپیده ، های ، بازهم آمدی از راه...

بیا ، من باز بیدارم؛

خوشامد گوی هر روزت ، که بل تنهاترین باشد؛

بماند منتظر هر شب ، که وقتی آمدی تهنیتی گوید تو را تا باز برگردی.

 

سپیده ، های ، افشاندی سپیدی بر زمان ، پاینده مانی ، دست تو بی درد؛

ولی در این زمان این مردمان سرمست ، یا بدمست در خوابند؛

 دریغا ، روشنیتا در نمی یابند.

 

سپیده ، نازکی نارنجِ بستانِ خدا ، همراز ،

عبای خود کمی گسترده ترانداز،  

شاید گوشه ای از آن ، تماسی با تنم گیرد؛

 که از رنگ سپیدش تیره بختی سرنگون گردد.

 

سپیده بی وفا ، می آیی از پیش خدا هر روز؛

و شب با عشوه سویش بازمیگردی؛

نمیگویی به او در این حزین بن بست؛

مردی هست،

کو از روزگاران درازش ، شادمانی در دلش مرده است .

 

سپیده باز هم برگرد ، من رفتم بخوابم ، پنجره تنهاست؛

فردا از دهانت انتظار بوی خوش دارم.

 

سراینده: مسافر مرتضی

نمایندگی پرستار

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .