در خدمت آقای رامین سعادت جو ایجنت محترم شعبه رودکی هستم و من چند هفتهای برای انجام این مصاحبه ناکام بودم تا اینکه امروز این توفیق حاصل شد. دلیل آنهم مشغله زیاد ایشان بود و این فرصت بهسختی به دست آمد برای همین هم امیدوارم که بتوانم در این فرصت نهایت استفاده را از اطلاعات خوب ایشان ببرم.
سلام عرض و عرض ادب دارم خدمت شما. لطفاً بهرسم کنگره خودتان را معرفی کنید.
ممنون صادق عزیز من رامین هستم یک مسافر. مصرفم تزریق هروئین و مصرف شیشه و سایر مواد مخدر بود و حدود هجده یا بیست سال مصرف داشتم و یازده ماه و یازده روز باراهنمایی آقای مجتبی دهقانی با روش D,S,T با تریاک خوراکی سفر کردم و الآن حدود هفت سال است که رها شدم و یک سفر سیگار داشتم که ده ماه و هشت روز زمان بود و راهنمایم مهندس دژاکام بود با نیکوتین خوراکی سفر کردم و نزدیک به پنج سال است که از اعتیاد به سیگار هم آزاد و رها شدم.
آقا رامین این مسئولیت و اینهمه مشغله که شما در کنگره دارید آیا لطمه به کار و فعالیت اجتماعی شما نمیزند؟
درواقع من به خاطر اینکه بتوانم بهتر به کار و زندگیام برسم مسئولیت گرفتم و آموزش قبول میکنم. درواقع خدمت کردن یک آموزش است نه مسئولیت. آموزشی که من به آن احتیاج داشتم نه چیز دیگر و همین کمک میکند که من بتوانم کارهای دیگر زندگیام را نیز انجام دهم خیلی وقتها انسان تصور میکند که مثلاً خدمت کردن در کنگره 60 باعث میشود که از کارهای روزمره عقب بیافتد درحالیکه انسان انرژی که خدمت به او میدهد را میتواند تبدیل کند به پول یا علم یا به دانایی چون بعضی چیزها تابع یکدیگرند و زمان هم تابع انرژی است یعنی کسی که انرژی داشته باشد میتواند کاری را که قرار است در دو ساعت انجام دهد در یک ربع ساعت انجام دهد و نمونه آن را در یکبار نظافت کردن خانه میتوانید مشاهده کنید اگر دقت کرده باشید کسی که حال و حوصله کار ندارد ممکن است یک جارو کردن ساده را دو ساعت طول دهد درحالیکه همان کار را شخص دیگری که پرانرژی اقدام به انجام آن مینماید در پنج دقیقه به اتمام میرساند. با توجه به همین میتوان گفت که زمان تابع انرژی است و انرژی کاری که من در کنگره انجام میدهم باعث میشود کارهای دیگرم را در مدتزمان بسیار کوتاهتری انجام دهم. فکر میکنم زیاد صحبت کردم و یک مقدار طولانی شد!
آیا همسفرتان هم در فعالیتهای کنگره شرکت دارند؟
همسفر من راهنماست و در نمایندگی استاد معین لژیون دارد و شکر خدا به کنگره وصل هستند و همین باعث شده که ما در خانه از آرامش نسبتاً خوبی برخوردار هستیم.
پس ایشان هم در این زمینه همکاری میکنند و آرامش برقرار است؟
بله ازاینجهت همکاری خوبی بین هردوی ما هست. وقتی هدف یکی باشد بالطبع مسیر و عملکرد هم به هم نزدیک میشود و چهبسا یکی میشود و درنتیجه آرامش بر فضای خانه حاکم میشود.
چه توصیهای دراینباره (خدمت کردن در کنگره) برای دوستانی که سفر میکنند دارید؟
خب ببینید کنگره کاری که انجام میدهد درمان اعتیاد است ولی خب ما معتقدیم که اعتیاد ریشهاش در جهل و ناآگاهی است زمانی که انسان بخواهد اعتیاد را درمان کند باید جهل و ناآگاهی را از بین ببرد و تنها راه آن این است که دانایی را جایگزین آن نماییم. در کنگره میگوییم که درمان سه ضلع دارد جسم و روان و جهانبینی. بحث جسم با دارو درمان میشود و بحث جهانبینی در جلساتی است که برگزار میشود و در لژیونهایی که برگزار میشود توسط کتاب و نشریات کنگره شصت به یک تعادل نسبی میرسد ولی بحث روان با خدمت کردن است که حاصل میشود و به تعادل میرسد و چون این سه ضلع باید در کنار هم رشد کنند نمیتوانیم بگوییم من فقط دارو میخورم و آموزش میبینم ولی خدمت نمیکنم یا من فقط دارو میخورم و خدمت میکنم ولی آموزش نمیبینم و یا بگویی خدمت میکنم و آموزش میبینم ولی دارو نمیخورم چون در هرکدام از این اشکال مثلث ما شکل نمیگیرد و درمان واقعی زمانی اتفاق میافتد که این سه تا در کنار هم باشد. بحث خدمت کردن به اشکال مختلفی در کنگره اتفاق میافتد و در اصل خدمت کردن همان آموزش گرفتن است. دستور جلسهای داریم با عنوان از فرمانبرداری تا فرماندهی: یکجاهایی باید خدمت کنیم که یاد بگیریم. چه چیز را یاد بگیریم؟ هر مطلبی که مربوط به آن خدمت است برای مثال چایی دادن برای خود من زمانی اتفاق افتاد که من وارد کنگره شده بودم و مینشستم روی صندلی و توقع داشتم که برایم چای بیاورند و زیر پایم را جارو کنند و یا در لژیون برایم صندلی بگذارند و جا نگهدارند و اگر این کار را نمیکردند من ناراحت میشدم. تا زمانی که آن اتفاق قشنگِ افتاد و ما لژیون خدمتگزار بودیم و من مجبور شدم کتری به دست گیرم و بروم سر لژیونهای دیگر چایی بدهم و در آنجا دیدگاه من تغییر کرد. از اینکه من آمدم که درمانم کنند... به اینکه من آمدهام که درمان بشوم و خودم، خودم را درمان کنم. فهمیدم که اگر کسی برای من صندلی میگذارد من هم باید برای بگذارم چرا؟ چون من درمانگر خودم هستم. اگر کسی به من چایی میدهد من هم باید نوبتم بشود که به دیگران چایی بدهم و آنجا بود که فهمیدم درمانگر خود من هستم و دیگران مسئول درمان من نیستند و همین باعث شد که تا الآن این آموزشی که من در کنگره میبینم ادامه پیدا کند. خب در جایگاههای مختلف برای من این اتفاق افتاد. در سفر اول همان کارهای لژیون خدمتگزار بود که انجام میدادم و وقتی آمدم وارد سفر دوم شدم تالار گفتگوی کنگره 60 را در اختیار من قراردادند بابت اینکه مسائل فنی آن را من انجام بدهم؛ و بعدازآن راهنما شدم و اردوبانی برایم اتفاق افتاد و درنهایت ایجنت نمایندگی شدم که آنهم بهنوعی میشود گفت جزء بزرگترین آموزشهایی است که به لطف کنگره و آقای مهندس در اختیار بنده قرار گرفت و من بیشترین برداشت را توانستم از این آموزش انجام بدهم.
خیلی موضوعات هست که دوست دارم در مورد آنها از شما اطلاعات بگیرم ولی مجبورم که یکی از آنها رو گزینش کنم / در رابطه با حس و اهمیت موضوعی آن در کنگره 60 برای من و خوانندگانمان توضیح دهید.
تعریفی که در کنگره 60 از حس داریم این است که حس اولین نیروی بهکارگیری قوه عقل هست و در ادامه میگویند که حس در یککلام نیرو است همان انرژی که ما در اختیارمان هست چون درواقع کل جهان پیرامون ما و کل هستی از انرژی تشکیلشده و انرژی به دو شکل است بهصورت موج و ذره. زمانی که انرژی درون ما هدفمند باشد تبدیل میشود به حس؛ مانند کسی که خمار است و مواد ندارد و حال انجام دادن هیچ کاری را ندارد ولی وقتی به او میگویند که در فلان جا مواد هست و میتوانی تهیه کنی این حس درون او به وجود میآید و تهمانده انرژی که دارد را هدفمند نموده و تبدیل به حس انجام آن کار مینماید. تعریفی که در کنگره هست حس در یککلام نیرو میباشد منتها نحوه به دست آوردن این نیرو برای ما خیلی مهم است چون اگر از انرژی ناسالم به دست آید تبدیل به حس ناسالم میشود و اگر از انرژی سالم و از صراط مستقیم به دست آید قطعاً تبدیل به حس سالم میگردد پس آن حس رابطی است بین ما و جهان پیرامونمان که اگر وجود نداشت ما هم نمیتوانستیم هیچ درکی از جهان پیرامونمان داشته باشیم.
بهشت و جهنم در نگاه شما چگونه است و چه توضیحی برای آن میتوانیم داشته باشیم؟
چیزی که من بتوانم در اینجا بگویم این است که ما در جهان مادی که الآن حضور داریم زمان وجود دارد و بر اساس زمان است که میتوانیم واقعیات را پشت سر هم قرار بدهیم اینگونه نیست که اگر جهان مادی را برداریم روز الست و روز قیامت یکی میشود چون زمان وجود ندارد پس بهنوعی میتوان گفت که هم گذشته، هم حال وهم آینده در هرلحظه وجود دارد هم قیامت هم معاد و هم آخرت در همین لحظه وجود دارد مهم این است که من خودم را درکجای این کار قرار بدهم در اصل زمانی که ما در این جهان فیزیکی وارد میشویم به خاطر این است که نیاز به تجربه این جهان فیزیکی داریم و آموزشهایی که مختص به اینجاست در اختیار ما قرار میگیرد که مهمترین آن زمان است و در رابطه با آن صحبت کردم پس ما میآییم به اینجا تا درکی از زمان داشته باشیم و از توالی اتفاقات اطرافمان میتوانیم نسبت به زمان درک پیدا کنیم ولی چیزی که در رابطه با عذاب میتوانم بگویم چیزی است که ما برای خودمان و با دستان خودمان درست میکنیم یعنی زمانی که پا به هستی میگذاریم بر اساس اختیارمان انتخاب میکنیم و بعضیاوقات انتخابهای سختی داریم درست است که همهاش آموزش است؛ یعنی پا به این جهان میگذاریم برای گرفتن بعضی آموزشها و هرکسی بر مبنای نیازی که دارد آموزش مختص خود را انتخاب میکند من درون خودم را که نگاه میکنم میبینم آموزشی که نیاز داشتم اعتیاد بود و آمدم و آموزش گرفتم ولی خب سخت بود خیلی سخت چهبسا سختتر از جهنم. جهنم هم طبقات مختلفی دارد هیچکس نمیگوید در جهنم همه در یک جایگاه قرار دارند یکی جایش بهتر از بقیه است و یکی جایش بدتر از بقیه است من میتوانم بگویم که ته جهنم توانستم خودم را برسانم به یکجایی که میتوانم به آن نقطه صفر بگویم و درواقع وارد بهشت شدن به این راحتی اتفاق نمیافتد ولی همینکه انسان از ظلمات خارج شود و به نقطه صفر برسد این یعنی امروزش با روز قبل یکسان نبوده است و مثل گذشتهاش بازنده محسوب نمیشود.
ممنونم واقعاً عالی و برای خود من بسیار مفید بود. از سختی این سفر گفتید و من برای شنیدن خاطراتش کنجکاو شدم. ممنون میشوم برایمان تعریف کنید.
در سفر اول شاید دوره شیرینی را انسان سپری میکند ولی از جهاتی سخت است مثل دوره سربازی که دائماً دوست داری از آن خارج شوی و بهشدت سخت مینماید ولی از بیرون که به آن مینگری خواهی دید که چقدر شیرین بوده و چقدر لازم بوده که آن دوره برایت سپری شود. البته منهم خاطرات خوبی از سفر اولم ندارم چون همهاش درگیری و جنگ و شاید چون مصرف من شیشه بود بهشدت دچار توهم بودم و به همهچیز شک داشتم و همهچیز هم دلالت بر واقعی بودن شک من میکرد مثلاً اگر دزد به ماشینم میزد میآمد دستگیرههای در را هم باز میکرد یا مثلاً تودوزیهای سقف را هم جدا میکرد یا پاره میکرد و من مطمئن میشدم که برای جاسازی دوربین این کار را کرده است و میرفتم دنبال پیدا کردن دوربین. من در سفر اولم در شرف جدایی از همسرم بودم یک روز که به خانه آمدم و مجدداً با همسرم جروبحث کردم و گفتم من اصلاً نمیخواهم سفر کنم و اگر فلان کار را بکنی من هم میروم موادم را مصرف میکنم و دقیقاً بهترین جواب را در یک چنین موقعیتی از همسرم شنیدم و آن پاسخ این بود «برو بزن مگر به خاطر من آمدهای درمان شوی» و دست بچهها را گرفت و رفت؛ و همین شد نقطه عطف زندگی من چون دنبال این بودم که برای دیگران درمان شوم ولی آنجا فهمیدم که اگر قرار است اتفاقی بیافتد برای خودم باید اتفاق بیافتد حتی اگر دیگران در زندگی من نقشی نداشته باشند و یا اصلاً نباشند شاید آن موقع فکر میکردم بدترین اتفاق این است که من را در یک چنین شرایطی تنها گذاشتهاند ولی تنها شرایطی که من مواد مصرف نکردم در تنهایی خودم بود در باقی موارد دائماً دنبال جایی میگشتم که مصرف کنم ولی وقتی یک خانه خالی و با همه نوع مواد مثل شیشه و هروئین و کراک در اختیار داشتم ولی فقط داروی خودم را مصرف کردم گشایش در زندگیام اتفاق افتاد و نقطه عطف درمان من شد. جا دارد که به خاطر این خاطره تلخ یا نمیدانم شاید شیرین از همسرم تشکر کنم.
ممنونم... من چند کلمه میگویم و دوست دارم حس شما رو نسبت به شنیدن آن کلمات برای خوانندگان ما بیان کنید:
کنگره 60: مکان مقدس. کار مقدس. تفکر آقای مجتبی دهقانی: محبت آقای مهندس دژاکام: هم معمار و هم عشق شیرجه زدن در عمق یک متری استخر شیرودی: حماقت (همراه با خنده)
کلام آخر؟
من تنها کلامی که میتوانم بهعنوان کلام آخر بگویم چون کلام آخری وجود ندارد. در کنگره و پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است فقط میتوانم بگویم که درمان در کنگره اتفاق میافتد. الآن من وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم میبینم تعاریفی که در کنگره هست مشخص میکند که جهانی مملو از ترس حقارت ناامیدی پیرامون خودم و اطرافیانم درست کرده بودم ولی از زمانی که وارد کنگره شدهام امنیت در زندگیام حاکم شده است یعنی میدانم که فردایم چگونه است و چه اتفاقی قرار است بیافتد. ولی در مصرف مواد مخدر انسان نمیداند که فردا چه اتفاقی برایش میافتد و چه خبر است. یک روز مشغول راه رفتنی و فردا میبینی که سر از زندان درآوردی. یک روز هستی و روزی میبینی که اطرافیانت رهایت کردهاند و رفتهاند، ولی چیزی که در کنگره به دست میآید امنیت است. اینکه میدانی فردا چه اتفاقی برایت قرار است که بیافتد و برای آن برنامه میریزی و هدفداری امیدوارم کسانی که این مطلب را میخوانند ثابتقدم باشند و حضورداشته باشند و درنهایت به پایان این مرحله که در آن قدم گذاشتهاند برسند و آن رهایی است
خیلی ممنونم از شما و به خاطر وقتیکه برای گذاشتید سپاسگزاری میکنم.
تهیه: مسافر صادق
وبلاگ نویس: سعید
- تعداد بازدید از این مطلب :
3235