هنوز هم باورم نمیشود...
پدرم را عاشقانه دوست داشتم بااینکه اعتیاد داشت هیچوقت اذیتش نمیکردم تازه هر وقت که میدیدم مادرم به او اعتراض میکند یا غر میزند ناراحت میشدم اصلاً به مادرم حق نمیدادم چون نمیفهمیدم چه دلیلی دارد آن موقع نمیدانستم زندگی با یک مصرفکننده یعنی چه ؟ و چه آشفتگیهای روحی و روانی به وجود میآورد.
اما مدت زیادی نگذشت که دلیلش را فهمیدم . 19 ساله بودم که ازدواج کردم فقط یک ماه از ازدواجمان میگذشت که فهمیدم شوهرم هم اعتیاد دارد خیلی گیج شده بودم اصلاً باورم نمیشد همیشه میگفتم خدایا چرا من؟! چرا هم پدرم و هم شوهرم هر دو باید اعتیاد داشته باشند ؟!
به خاطر اینکه پدر و مادرم غصه نخورند چیزی به آنها نمیگفتم . اوایل اوضاع قابلتحمل بود شوهرم رفتار خوبی با من داشت ولی هر چه جلوتر میرفتیم اوضاع بد و بدتر میشد. نمیخواستیم زندگیمان اینطور باشد شوهرم مدام تصمیم به ترک میگرفت یکی دو ماه مواد مصرف نمیکرد ولی خیلی اذیت میشد ،عصبی میشد ،سرکار نمیرفت و اینقدر ناراحتی پیش میآمد که دوباره مصرف مواد را شروع میکرد .
روزهای خوب جوانیمان همینطور سپری میشد. همیشه دعوا و مشاجره داشتیم و هیچگاه آرامش نداشتیم گاهی وقتها که به شوهرم غر میزدم، تازه یاد مادرم میافتادم، تازه میفهمیدم که چقدر عذاب میکشید. تحمل ترکهای متعدد و بینتیجه روح و روان آدم را به هم میریزد .من آنقدر ناامید شده بودم که وقتی مسافرم گفت با یکجایی به نام کنگره آشنا شدم و میخواهم به آنجا بروم ببینم میشود موادم را کنار بگذارم یا نه ؟ به خودم گفتم وای دوباره ترک ،دوباره دعوا، دوباره شروع شد دردهای خماری و....
ولی خیلی زود فهمیدم کنگره با بقیه جاها فرق دارد. چون چند ماهی بود که مسافرم به کنگره میرفت و هیچ اثری از آن دردها و بیقراریها نبود خیلی خوب و آرام شده بود هر چه میدیدم آرامش و مهربانی بود، روزبهروز حالش بهتر میشد هرروز سی دی گوش میداد و تلاش میکرد که از این بند رها شود و خدا را شکر بعد از 11 ماه به خواستهاش رسید و درمان شد.
من که این حال خوش را میدیدم مشتاق شدم به کنگره بیایم و تغییر کنم آنجا یاد گرفتم اول خودم را بشناسم و بعد افکار و اندیشهام را تغییر دهم و با یک دیدگاه و نگرش جدید به زندگی نگاه کنم.
راهنمای عزیزم خانم نسیم زحمات بسیاری برایم کشیدند. قوانین و الفبای درست زندگی کردن را به من آموختند و مرا از قعر تاریکی بهطرف روشنایی هدایت کردند. هنوز هم باورم نمیشود که اینهمه آرامش داشته باشم وقتی به گذشته فکر میکنم ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر میشود و میگویم خدایا تو را سپاس که ما را با چنین مکان مقدسی آشنا کردی .خداوندا تو را سپاس که من و مسافرم را در گروه بندگانی قراردادی که لیاقت پا گذاشتن و ماندن در این مکان مقدس را داشتند و دارند.
بهراستیکه در کنگره انسانها به معنای واقعی زنده میشوند. در پایان نمیدانم با چه زبانی از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر کنم امیدوارم که لحظهبهلحظه زندگیشان همراه با شادی و نشاط و سرور باشد .از راهنمای خوب مسافرم آقای علی جمالی و راهنمای خوب خودم خانم نسیم تشکر میکنم و آرزوی موفقیت و سربلندی برای همه اعضای کنگره رادارم.
غلام آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
نویسنده:همسفر زهره رهجوی خانم نسیم دهقانی
نگارش متن:همسفر اعظم
ویرایش: وب نمایندگی شیخ بهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
5808