-
با سلام ، لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
سلام من هم بر شما عزیزان ، سامان هستم یک مسافر ، 8 سال تخریب ، آنتی ایکس مصرفی کراک.تریاک.قرص.الکل.حشیش.شیشه و آخرین آنتی ایکس کراک ، روش درمان Dst با داروی اپیوم ، طول سفر اول 13 ماه ، راهنمای بزرگوارم جناب آقای محمود شیخ حسنی عزیز ، رهایی 3 سال و 9 ماه.
-
بیشترین موادی که در طول یک روز از دوران مصرف استفاده کردید چقدر بوده است؟
یادم میاد اواخر مصرف ، آنقدر از خودم خسته شده بودم که یک روز از خداوند طلب مرگ کردم ! حتی میخواستم دیگر در این کره خاکی و در این زمانه نباشم. ولی قبلش با خودم گفتم آخرین تیری که در کمان دارم اینه که برم قم و فقط جمکران و طلب یاری از امام زمان کنم. آن روز دزدکی سوار ماشین پدرم شدم و سریع از کرج راه افتادم. 8 گرم کراک گرفتم و راه افتادم. تا رسیدم جمکران بیهوش افتادم روی فرش صحن و چون توان صحبت کردن با امام زمان را هم نداشتم ، یادم میاد از طریق ذهنم فقط گفتم خودت کمک کن ، فقط همین جمله . بعد بیهوش شدم تا 3 ، 4 ساعتی بعد که باز راه افتادم به سمت کرج.
-
قبل از ورود به دنیای مواد مخدر ، بزرگترین رؤیایی که در سر داشتید چه بوده است؟
من توان ورزش بسیار زیادی داشتم و پلههای ترقی را در ورزش بهخوبی بالا میرفتم و رویای من فقط ورود به دنیای فوتبال بینالمللی بود و حتی خوابهای زیادی هم در این زمینه میدیدم. یادش به خیر واقعاً رؤیاهای زیبایی بود.
-
خواب دیشبتون یادتون هست؟ بهترین خوابی که دیدهاید چه بوده؟
چه سؤال جالبی ، چون دیشب هم خواب عجیبی دیدم که مفهومش را نتوانستم فعلاً درک کنم. خواب دیدم آمدم سر لژیون که لژیون را برقرار کنم ، دیدم فقط دو نفر نشستهاند. بعد بچهها آرامآرام به فواصل زیاد آمدند . آنقدر عصبی شده بودم که سر بچهها داد میزدم و مدام به آنها میگفتنم چرا اینقدر بیفکر هستید.
بهترین خوابی هم که دیدم ، در منزل یکی از دوستان پدریام در شهر آمل بودم که خواب دیدم ، عزرائیل آمد و به من گفت: آمادهای تو را با خود ببرم؟ بعد از چند ثانیه فکر کردن ، همراه با تعجب به او گفتم: آمادهام. عزرائیل گفت: سهراه جلوی پایت میگذارم ، یکی را انتخاب کن ، یا زمانی را به تو مهلت بدهم و بعد بیایم و از تو بپرسم ، سریعاً به او گفتم من که کامل نیستم که در این مورد انتخاب کنم ، پس میگذارم به انتخاب و اختیار خودت. در آخر او به من گفت: پس میروم و بعد میآیم از تو میپرسم. از این مکالمه که بین من و او صورت گرفته بود ، خیلی حالم خوب بود و هنوز هم هست.
-
بزرگترین مسئلهای که با آن روبرو شدید و بعد از حضور در کنگره موفق به حل آن شدهاید ، غیر از درمان اعتیاد چه بوده است؟
امروز که فکر میکنم ، زمان اعتیاد و اوایل سفر درمانیام در کنگره ، ازلحاظ تفکری خیلی کوچک بودم و بهواسطه همین ارتباط خوبی باکسی نداشتم. از اینکه در کنگره همچنان دارم بزرگ شدن خودم را هرچند با سرعت کم ولی پیوسته میبینم ، واقعاً از خودم راضی هستم. اعتقادم این است که اگر بگویم مسائلم را کاملاً حل کردهام ، درهای ترقی را به روی خودم میبندم ، پس میگویم هنوز در حال حل کردن هستم.
-
از برنامههای ثابت زندگیتان در روز ، هفته و یا ماه چیست؟
من بهطور منظم هفتهای 2 بار برنامه استخر دارم که 1 بار در هفته ساعت 6 صبح و یکبار در هفته ساعت 6 بعدازظهر در آب هستم. وقتی بچهدار هم که بشوی که دیگه باید پشت سر هم برنامه داشته باشی ، که صدالبته این لطف شامل حال من هم شد که با دخترم و همسرم برنامههای زیادی داشته یاشیم. دیدار با پدر و مادرم هم از برنامههای مهم زندگیام هست.
-
بزرگترین دروغی که به کمک راهنمای عزیزتون گفتید چه بوده؟ اگر خاطرهای دارید تعریف کنید.
آنقدر راهنمایم را دوست داشتم که واقعاً اجازه دروغ گفتن به ایشان را به خودم نمیدادم. درواقع ، نه از روی ترس ، بلکه از روی احترام به ایشان. وقتی میدیدم برای من وقت میگذارند ، دیگر به خودم اجازه نمیدادم دروغ بگویم. شاید سر لژیون به من میگفتند چه کسی وادی را خوانده ، چند باری بهدروغ گفتم من خواندهام و بعد از مدتی کاملاً آماده سر لژیون میرفتم تا مجبور بهدروغ گویی نباشم.
-
بهترین جمله یا اثرگذارترین جملهای که شنیدید چه بوده ، از چه کسی و یا چه کتابی؟ اثرگذارترین جملهای که در لژیون به رهجوهایتان آموزش دادید که خودتان هم از آن لذت بردید چه بوده است؟
من در حین سفر اولم کتابهای کنگره را زیاد مطالعه کردم. همین امر باعث شد علاقه زیادی به دیگر کتابی پیدا کنم. سراغ مثنوی معنوی رفتم. اشعار مولوی در قالب خودشناسی زیبا بود. این خواندنها تا جایی ادامه پیدا کرد که احساس کردم دارم از مسیر اصلی دور میشوم. چون تبدیلشده بودم به حرفهایی که شاید خودم تجربه نکرده بودم. به عبارتی اکثراً شعار میدادم. به عبارتی فکر میکردم هر چه مولوی میگوید ، من هم دارم همان را میگویم. بعد سراغ کتاب خیام رفتم. مفاهیم جالبی از جبر و اختیار برای من معنی کرد. اما بازهم دیدم دارم خیام را با مولوی مقایسه میکنم. بعدازآن کتابی را خواندم از اشو تحت عنوان آینه طلایی. مطلبی را خواندم که بسیار لذت بردم و هنوز هم دارم از آن جمله استفاده میکنم ، در کتاب نوشته بود معنای حقیقت فقط جستجو کردن است ، به عبارتی به هر چیزی که رسیدی و فکر کردی آن مطلب کاملاً درست است ، بازهم توان گذشتن از آن موضوع را داشته باش تا حقیقت را کاملتر ببینی. به رهجوهایم فقط می گویم تا میتوانید در این دنیای بزرگ جستجو کنید. اگر امروز حالت خوب است بازهم بگرد و اگر حالت بهتر شد بازهم بگذر تا به معنای واقعی حال خوب برسی.
-
بدترین خاطرهای که از دوران مصرف دارید را تعریف کنید؟
یادم میاد تو یکی از اون روزهایی که از مواد لذت نمیبردم و خسته بودم ، داشتم کراک میکشیدم که مأمورین نیروی انتظامی من را گرفتند و تحویل بازداشتگاه مواد مخدر واقع در عظیمیه کرج دادند. به همسرم زنگ زدند که کارهای مربوط به بازداشت من را انجام دهند. در زیرزمین بازداشتگاه دو صندلی بود که روی یکی من نشسته بودم و روبروی من به فاصله 3 متری ، همسرم نشسته بود. رئیس بازداشتگاه به همسرم که تازه عقد کره بودیم و با یک دنیا آرزو و امید به دنبال آرامش میگشت ، گفت: تو جوانی ، وقتت را تلف این آشغالها نکن ، من همه اینها را بهخوبی میشناسم ، الآن التماست میکنند که دیگر مصرف نمیکنم ، فردا بازهم سراغ مواد میروند. برو سراغ زندگی خودت. اگر دست من بود یک گلوله میزدم تو مخ این عملی راحتشون میکردم. غرور به همسرم ازیکطرف ، گیرکردن در آن وضعیت و نداشتن توان صحبت کردن با مأمورین از طرف دیگر مثل یک بغض وحشتناک ، کل بدنم را داشت میسوزاند. اون موقع عجب حال بدی داشتم. دعا میکردم کاش زمین دهن باز میکرد میرفتم توش. انگار هیچکس صدای من رو نمیشنید که از درون داد میزدم : به خدا نمی خوام مصرف کنم احمق ها ، ولی راهشو بلد نیستم. همه اینها در زمان خودش مثل زلزله من رو تکون داد.
-
چه پیشنهادی برای مسئولین و خدمت گذاران کنگره 60 ، شعبه کرج دارید؟
یکی از چیزهایی که فکر میکنم برای یک مجموعه مهم است ، این است که مسئولین بهعنوان ادارهکنندگان یک مجموعه ، باید راهی را در پیش گیرند که انتقال انرژی در تمام افراد آن مجموعه ، خودش را نشان دهد. امروز کنگره مثل قبل نیست که 50 نفر یا 100 نفر در یک شعبه باشند. امروز شعبه کرج شاید 1000 نفر عضو داشته باشد. اگر بدانم چگونه چیزهای نو وارد شعبه کنم و خلاقیت داشته باشم ، چگونه حرفهای جدیدی برای گفتن داشته باشم ، چگونه از افراد نو دعوت کنم به جلسات ، حتی مسافرانی که تازه رهاشدهاند را دعوت کنم به استادی جلسات و از افراد تکراری استفاده نکنم ، آموزشهای نو را چگونه به کنگره تزریق کنم ، چگونه دیگران را باحالتهای نو و جدید بغل کنم و ... اینها همه به من انرژی میدهد. فکر میکنم آقای مهندس هم تمام تلاشش را میکند که با قوانین نو ، نه بهصورت سختگیرانه و خشک بلکه با حس نو و قوی ، پیگیر این انتقال انرژی به همه مسافران هستند ، چون شعبات زیاد هستند. نمیتوان انتظار داشت به همه شعبات سرویسهای ویژه داده شود ، بنابراین پیشنهاد من به مرزبانی ، ایجنت محترم و کمک راهنماهای شعبه ، مخصوصاً خودم این است که راهی پیدا کنیم که بتوانیم این انرژی را به همگان انتقال دهیم ، البته به اشکال جدید و نو .
-
در پایان خواست ، دعا و یا جملهای باخدا؟
حقیقتاً الآن حدود 2 سالی میشد که هر موقع میخواهیم در کنگره دعا بخوانیم ، نمیدانم چرا دیگر نمیتوانم دعا کنم. شاید احساس میکنم بزرگی خداوند را زیر سؤال میبرم. مخصوصاً از وقتیکه فهمیدم خداوند خیلی از من آمادهتر و آگاهتر است. اما یک دعایی هست که شاید خیلی وقته ته گلوم گیرکرده ، بهاندازه 5 سال.
خداوندا: آخر و عاقبت همه ما را ختم به خیر کن.
گفتگو : رضا شعبانی
تایپ:امیر حسین خدایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
1419