English Version
English

یک روز بدون گناه؛ نوشته ای از مسافر مازیار اعرابی

یک روز بدون گناه؛ نوشته ای از مسافر مازیار اعرابی

یک روز جمعه در خانه دراز کشیده بودم که صدایی که از درونم می امد مرا درگیر خود کرد و ان جمله عبارت بو از "یک روز بدون گناه" تا به حال به این موضوع فکر کرده ایم که ایا میشود بدون گناه زندگی کرد؟ایا فکر کرده ایم که اگر یک روز صبح که از خواب بیدار می شویم قرار باشد که هیچ گناه و یا بهتر بگویم کار ضدارزش انجام ندهیم ،اصلا ان روز کاری برای انجام دادن داریم؟ از وقتی چشم باز می کنیم با نگاهی به بیرون از منزل در مورد چیزی که هنوز پیش نیامده قضاوت می کنیم و در مورد خوبی و یا بدی روز ،نظر می دهیم.با اهالی منزل با روی خوش که هیچ،با رویی اخمو و بد اخلاق برخورد می کنیم.تا دو ساعت بعد از بیدار شدن از خواب دعوا داریم و هیچکس جرات حرف زدن با ما را ندارد .می خواهم یک روزی را برایتان به تصویر بکشم که در ان روز قرار است مانند یک ادم متمدن و یا به تعبیر بهتری مانند یک انسان رفتار کنیم .پس از بیدار شدن از خواب به جای اینکه حالمان بهتر بشود و سرحالتر بشویم برعکس انگار که از زیر اوار خارج شده ایم.

لباس نامرتب و برخورد با کیسه زباله که همسایه به جای گذاشتن در سطل زباله سر کوچه در جلوی درب منزل گذاشته و بوی نامطبوعی فضا را احاطه کرده و این در حالی است که ما قرار است مانند یک انسان رفتار کنیم.

به سر کوچه میرویم تا سوار وسیله نقلیه عمومی شویم تا از الودگی هوا بر اثر استفاده از وسیله نقلیه شخصی جلوگیری کنیم

یک ساعت در کنار خیابان منتظر می مانیم ولی وسیله ای عمومی سروکله اش پیدا نمیشود و در همین هنگام یک ماشین از روی چاله ابی که در وسط خیابان قرار دارد با سرعت عبور می کند و سرتاپای ما را مورد لطف قرار می دهد و این در حالی است که ما قرار است انسان باشیم و از هیچ نوع الفاظ نا شایستی استفاده نکنیم.

بالاخره پس از کلی معطلی یک تاکسی پیدا می شود و شما سوار می شوید .در داخل تاکسی در صندلی عقب در کنار دو مسافرسوار شده اید شخصی که در کنار شما قرار گرفته انقدر از سایز بزرگی برخوردار است که فقط به اندازه یک کیف دستی در کنارشان فضا وجود دارد که شما در ان فضا به زور خود را جا کرده اید.از بس که هوا گرم است از راننده خواهش می کنید که کولر خودرو را روشن کند ولی با برخورد بد و طلبکارانه راننده مواجه میشوید و مجبور به شنیدن گرانی لاستیک و کم بودن کرایه تاکسی و مقرون به صرفه نبودن کار با تاکسی و قیمت روغن و لنت ترمز و غیره از راننده محترم میشوید که فقط با یک درخواست کوچک برای روشن کردن کولر ماشین شروع شد و این در حالی است که شما قرار است انسان خوبی باشید و هیچ کار ضدارزشی و ناشایست و گناهی انجام ندهید.

به محل کار وارد میشویم و قرار است که از امروز کارمند خوبی باشید و از زیر کار فرار نکنید و کار ارباب رجوع را به نحو مطلوبی انجام دهید ولی کارمندان دیگر در وقت اداری ،مشغول خوردن صبحانه هستند و اگر شما تذکر بدهید توسط ایشان مورد تمسخر قرار می گیرید .در چنین شرایطی چگونه می توان انسان بود. بااعصاب خراب نمیشود درست زندگی کرد .بر خلاف جهت اب شنا کردن هنر می خواهد و اموزش خیلی زیاد و این مهم از عهده هر کسی بر نمی اید مگر قبل از انجام مسابقه،در دوران اماده سازی و تمرین ،به خوبی عمل کرده باشد و از نظر توان جسمی و روانی و ذهنی در شرایط مطلوبی قرار داشته باشیم.و این امر میسر نمیشود مگر اینکه همه ما هدف از انجام هر کاری را بدانیم و به درستی درک کرده باشیم که انسان بودن و درست زندگی کردن ریاضت دارد و از عهده هر کسی بر نمی اید.

در محل کار مشغول خدمت رسانی به خلق الله هستید که ناگهان یک شخص عصبانی وارد می شود و با یک لحن تند و زننده از شما می خواهد کارش را انجام دهید و این در حالی است که کار او به شما مربوط نمی شود و توسط یکی دیگر از همکاران باید انجام شود ولی ارباب رجوع اصرار دارد که شما باید انجام دهید و هر چه سعی می کنید او را ارام کنید و به او قضیه را بفهمانید موفق نمی شوید و خلاصه صبرتان تمام می شود ،این در حالی است که قرار است انسان باشید خلاصه ساعت کاری تمام می شود و شما پس از خروج از محل کارتان مشغول پیاده روی در پیاده رو هستید تا به جایی برسید که بتوانید از وسیله نقلیه عمومی استفاده کنید که ناگهان یک موتور سوار که برای فرار از ترافیک خیابان در پیاده رو در حال عبور است به شما برخورد می کند و شما نقش زمین می شوید و با تعجب به این صحنه نگاه می کنید که شخص موتور سوار با قیافه حق به جانب به شما می گوید که چرا جلوی پایتان را نگاه نمی کنید و این در حالی است که شما قرار است انسان باشید .

این موضوع به خیر می گذرد و هیچ اسیبی به جز چند خراش سطحی به شما وارد نمی شود،به ایستگاه اتوبوس می روید و منتظر اتوبوس شرکت واحد می مانید بالاخره بعد از کلی معطلی اتوبوس وارد ایستگاه می شود و از بس که شلوغ است شما با تلاش و تقلای زیاد وارد اتوبوس می شوید و به قول معروف خود را جا می کنید ،در حال خود هستید و مشغول گوش کردن به یک موزیک یا تماشای محیط بیرون ،که ناگهان اتوبوس به علتهای مختلف ترمز شدیدی می گیرد و مسافرانی که سرپا ایستاده اند مانند موج دریا به سمتی پرت می شوند و شما هم قطره ای از ان موج هستید و ارنج شخص بغل دستی که میله بالای سرش را برای حفظ تعادل گرفته ،مستقیم در دهان و یا صورت شما قرار دارد و بدون در نظر گرفتن اینکه از بوی وحشتناک زیربغل و بدن این مسافر ،در حال بیهوش شدن هستید و این گونه است که شما قرار است انسان خوبی باشید .به هر حال با پشت سر گذاشتن یک تراژدی وحشتناک و غم الود به نزدیک محل سکونت می رسید و از اتوبوس پیاده می شوید و خسته و کوفته انگار که با تریلی تصادف کرده اید به خانه می رسید و پس از احوال پرسی با اهالی منزل برای رفع خستگی به حمام می روید تا ابی به تنتان بزنید و وقتی شیر اب را باز می کنید متوجه می شوید که اب فشار لازم را ندارد و خلاصه به صورت ابیاری قطره ای بدنتان خیس می شود و این در حالی است که شما قرار است انسان خوبی باشید.حال به این موضوع فکر کنید که یک شخص عادی که در چنین جامعه ای زندگی می کند ،می تواند انسان درست و مثبتی باشد و حالش خرابرنشود ؟مطمعن هستم که امکان ندارد.تنها چیزی که باعث می شود در چنین اوضاعی از تعادل خارج نشویم ،اموزش است و اینکه زندگی را همان طوری که هست قبول کنیم.بدانیم که همه چیز بر وفق مراد ما اتفاق نمی افتد .مسایل را بپذیریم و توقع خود را پایین بیاوریم تا بتوانیم در جهت بهبود وضعیت زندگی تلاش کنیم.اگر کمی دقت کنیم می توانیم ببینیم که اموزشهای کنگره در تمامی این اتفاقات می تواند نقش سازنده ای ایفا کند .اگر در چنین شرایطی نقاط مثبت را بتوانیم ببینیم می توانیم بفهمیم که اموزشها ،درست بوده و قابل اجراست.

 

هر کـســی انــدازه روشــن دلــی
 
غـیــب را بـیــند به قــدر صیـقـلی
 
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید
 
بیشــتــر آمـــد صــورت بـر او پدید
 
گر توگویی آن صفـا فـضـل خداست
 
نیز این توفیق صیقل زان عطاست
 
قـدر هـمـت بـاش آن جـهـد و جهاد
 
لیــس الا نــســان الا مـا ســعی
 

 

با احترام؛ مسافرمازیاراعرابی

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .