روز سهشنبه چهارم شهریور 1399 در نمایندگی خانمهای مسافر، آقای دکتر عباس براهیمی قلعه قاضی، رئیس دانشگاه کنگره 60 ، آموزش عالی علوم و فنون خوارزمی قشم، مهمان آقای مهندس دژاکام بودند.
سخنان آقای مهندس:
امروز بسیار خوشحالم که در جمع شما هستم، خیلی خوب است که کلاسها تشکیل شده و فاصله اجتماعی را در جلسات رعایت میکنید. البته بچههای کنگره با وجود D.SAP خیالشان از بابت بیماری کرونا راحت است.
امروز این افتخار را دارم که عزیزی را به شما معرفی کنم؛ آقای دکتر براهیمی در جلسهی ما حضور دارند. ایشان رئیس دانشگاه کنگره 60 ، آموزش عالی علوم و فنون خوارزمی جزیره قشم، و از بزرگان این جزیره هستند. همان دانشگاهی که ما قرار است آکادمی را در آنجا راهاندازی کنیم و همه شما اطلاع کافی در این خصوص دارید. ایشان میخواهند چند کلمهای با شما صحبت کنند.
جناب مهندس آقای دکتر را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند؛
ما در ۲۲ استان دارای نمایندگی هستیم و بیش از ۷۰ مرکز داریم. اکثر ساختمانها متعلق به خودمان هستند، ولی در بعضی قسمتها اجاره یا رهن کردهایم. اینجا بخش خانمهای مسافر است، همانطور که میبینید، همه چهره و ظاهری موجه دارند. اکثر بچهها خانوادهدار، دانشجو و جزو قشر تحصیلکرده میباشند، بسیاری مدرک تحصیلی لیسانس، فوقلیسانس و دکترا دارند. در حال حاضر برای خانمهای مسافر، فقط در تهران، اصفهان و مشهد مرکز داریم، البته قرار است شعبی تکثیر کنیم. روزهای مربوط به خانمها کاملاً مجزا و جداگانه است.
در ادامه آقای دکتر براهیمی نیز سخنانی ایراد کردند:
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه بزرگان و راهیان سفر، بالأخص آقای مهندس دژاکام. امروز بهمحض اینکه وارد شدم و در جمع شما حضور پیدا کردم، حس کردم چهارچوب حرکت بر پایهی صراحت، شفافیت و صداقت است. بر همین اساس میخواهم واقعیتی را به شما بگویم؛ من چهارده سال رئیس دانشگاه آزاد جزیره قشم بودم. این جزیره قبل از احداث دانشگاه، با وجود ۵۵ هزار نفر جمعیت، حتی یک دبیرستان پسرانه هم نداشت. به لطف خداوند و به یاری همکارانم اتفاقات بزرگی در آنجا رخ داد، و در پایان تایم کاری ما، یعنی در سال 1390 که کارمان را تحویل دادیم، 74 دبیرستان و هنرستان پسرانه در آنجا ایجاد شده بود.
از آنچه میگویم هدفی دارم؛ اتفاقات زیادی در آن زمان رخ داد، جزیره هرمز واقعاً داشت متروکه میشد و آمار جمعیت معکوس شده بود. ولی آخرین سالی که آنجا بودم، جمعیت دانشجویان تقریباً 4000 نفر شده بود و داشت با جمعیت جزیره برابری میکرد، و دانشجویان زیادی در رشته های پزشکی، بین الملل و ... تحصیل می کردند.
تا پیش از اینکه وارد اینجا شوم، شاید بهواسطه کارهایی که انجام داده بودیم و توانسته بودیم لوح شایستگی دریافت کنیم، باوری در ذهن ما شکلگرفته بود که؛ ما کاری کردیم کارستان، و کسی روی دست ما نمیآید! اما وقتی به اینجا پا گذاشتم، کم آوردم. احساس کردم انسانهایی که اینجا حضور دارند، یک سروگردن از من بزرگتر، قیمتیتر و گمنامتر هستند. در محل کار ما یک تابلو اعلانات عمومی قرار داشت و مردم میتوانستند هر کاری که انجام میدهیم، ببینند.
من در عمرم دست کسی بهجز پدر خودم را نبوسیدهام، اما در اینجا از صمیم قلبم دست این ناجی، این پدر معنوی، و دارنده نقشه راه و پیشکسوت را میبوسم. حس میکنم اگر تمام کارهایی که در ۱۴ سال گذشته در دانشگاه آزاد اسلامی قشم، جزیره هرمز و دانشگاه علوم و فنون خوارزمی انجام دادم، و تمام افتخاراتی که بهزعم خودم و دیگران دارم را در کفه ترازو بگذارند و بسنجند، به گردپای آقای مهندس هم نمیرسم. باافتخار، خودم را همیار و شاگرد ایشان میدانم.
میخواهم یک موضوع عرفانی و جامعهشناسی برایتان بگویم؛
حضرت موسی یکی از پیامبران اولوالعزم است، و ازلحاظ معجزات و کراماتی که دارد، یکی از پیامبران عجیب و فوقالعاده به شمار میآید. در قرآن و کتاب وحی ما، داستانهایی از ایشان نقل شده است. در یکی از داستانها، موسی از خداوند درخواست یک نشست را میکند. و خداوند در قرآن میفرماید؛ موسی و من، بدون هیچ واسطهای با هم صحبت کردیم. این خودش داستانی دارد که ما به آن ورود نمیکنیم. ولی این داستان در قرآن معروف است.
من به زبان عامیانه میگویم؛ حضرت موسی به خداوند میگوید "من هر کاری که لازم بوده و میدانستم انجام دادم، آیا کاری باقیمانده که به انجام برسانم؟" و آن داستان تاریخی پیش میآید، یکباره به او وحی میشود که؛ "بله" و بعد کد میدهد به داستان خضر، که میگوید اگر عاشق هستی، نباید گله کنی! موسی نزد خضر میرود، اتفاقاتی رخ میدهد و بار سوم کم میآورد ...
خداوند میخواهد بگوید؛ خیلی دنبال اسمورسم و شهرت نباشید. انسانهایی مانند خضر هم وجود دارند. خضر پیامبر نیست، بندهای از بندگان خداوند است. و خداوند به موسی این پیام را میدهد؛ تو که اولوالعزم هستی و بیواسطه با من ملاقات داشتی، در مقابل چنین انسانی کم میآوری! درنهایت موسی به خضر میگوید؛ تو برو دنبال کار خودت بپرداز، من هم سرم به کار خودم باشد!
به این موضوع فکر میکردم که برخی خیلی گمنام هستند، سروصدا و گزارش کاری ندارند، اما نقشه راه دارند. درواقع همان حکایت خضر است که میداند پشت پرده چیست، راه کجاست و با چه وسیلهای باید رفت که از آسیب مصون ماند.
خداراشکر میکنم، امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من است. از آقای مهندس تشکر میکنم که مرا در این جمع پذیرفتند.
کلام آخر؛ برای تقویت خودتان، قدر این دورهم بودنها را بدانید و چسبندگی اجتماعیتان را حفظ کنید. نقش ناجی، نقش برانگیزنده راه و نقش حامی میتواند بسیار مؤثر باشد. انسان تا با خودش صداقت و شفافیت نداشته باشد و روراست نباشد، هیچ اتفاقی نمیافتد. گمشدههایی که در جامعه میبینید، اکثراً چند شخصیتی هستند. مشکلات جامعه از همینجا شروع میشود، آدمها 10 یا 20 سال کنار هم زندگی میکنند یا در یک سازمان هستند، ولی باز همدیگر را نمیشناسند، و دلیل آن چند شخصیتی بودن انسانهاست.
آقای مهندس دژاکام و همکارانشان فرشته نجات شما هستند، من این جایگاه را تحسین میکنم، ارادتمند ایشان هستم و افتخار میکنم که شاگردِ استاد و پیشکسوت بزرگی چون ایشان هستم، و هر جا که لازم باشد حاضر میشوم. خداراشکر آن نگاه کاذبی که به خودم داشتم فروریخت، و دیدم انسانهایی وجود دارند که خیلی بزرگتر و قابلتر و گمنامتر از من هستند، که دست انسانهای بسیاری را میگیرند.
ما فکر میکردیم با تبدیل یک مدرسه به ۷۰-۸۰ مدرسه، یا تغییر تفکر دختری که نمیتوانست انتخاب کند و دیگران برایش انتخاب میکنند، هنر کردهایم. ما کارهای زیادی انجام دادیم، ولی همه آن اقدامات یکطرف، این نگاه و تشکیلات و کارهای بزرگی که آقای مهندس انجام دادهاند یکطرف. این کارها در برابر آنچه ما انجام دادهایم بسیار بزرگتر است و من در برابر این تشکیلات احساس کوچکی میکنم. از همه شما متشکرم و شما را به خدای بزرگ میسپارم.
گردآوری: مسافر سپیده - لژیون سوم
تایپ و ویرایش: همسفر فاطمه
عکس:مسافر زری -لژیون آموزشی
بازبینی: مسافر خاطره
- تعداد بازدید از این مطلب :
5687