به نام قدرت مطلق الله
از ۴۰ سال تاریکی تا روشنایی کنگره ۶۰ داستان یک بازگشت
نام من غلام است، ۵۴ سال از عمرم میگذرد و با اعترافی تلخ باید بگویم، نزدیک به چهار دههی کامل از این زندگی را در اسارت تاریک اعتیاد گذراندم. ۴۰ سالی که درگیر مصرف تریاک، شیره، متادون و هرآنچه مرا از حقیقت و مسئولیت دور میکرد، بودم. این تاریخ طولانی، نه تنها برای من، بلکه برای همسر و سه دخترم نیز به یک کابوس بیانتها تبدیل شده بود.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، حسرت لحظاتی را میخورم که میتوانستیم رنگ خوشبختی و آرامش را ببینیم، اما هرگز ندیدیم. خانهی ما به جای آنکه پناهگاهی امن و گرم باشد، به میدان جنگ تبدیل شده بود؛ میدانی مملو از بحثهای بیمورد، تنشهای بیپایان و نگرانیهای دائم. فشار اعتیاد چنان بر زندگیام سایه افکنده بود که گاهی اوقات، به دلیل درگیری فکری با تأمین و مصرف مواد، از فرستادن دخترانم به مدرسه ممانعت میکردم.
در طول این سالها، من پدری غایب بودم. سه دختر داشتم که کوچکترین توجه و محبت پدرانهای از من ندیدند. اما دردناکترین بخش داستان من، قهر و دوری طولانیمدت با دختر بزرگم بود. جدایی و فاصلهای که هماندازه با عمر ۴۰ سالهی او بود. او ناظرِ ویرانی بود که من هر روز بر پایههای زندگیمان میساختم. این قهر، بهخصوص در هشت سال آخر، چنان عمیق و پر از تلخی بود که گویی دو غریبه زیر یک سقف زندگی میکردیم.
اگرچه من زندگی خانوادهام را به تاریکی بردم، اما همسرم... او یک استثنا بود. در تمام این ۴۰ سال، همچون ستونی از صبر و مقاومت، تسلیم نشد. او ناله نکرد، بلکه تنها با اشک و دعا، از خداوند میخواست که راه نجاتی پیش پای من بگذارد. دعاهای شبانهی او، نوری بود در انتهای تونلی که خودم را در آن زندانی کرده بودم.
با وجود تمام قصورهای من در حق فرزندانم، من همیشه در دل به آنها افتخار کردهام. هرچند سایهی بالای سرشان نبودم و حمایت لازم را نکردم، اما آنها توانستند با سختیهای زندگی مبارزه کنند و به موفقیتهای بزرگ برسند: دختر بزرگم در قامت یک معلم، دختر وسطیام به عنوان یک پرستار دلسوز، و دختر کوچکم که اکنون به عنوان یک پرستار در دانمارک مشغول به خدمت است. این موفقیتها افتخاری است که نصیب منِ کوتاهیکننده شده است و من همیشه مدیون تلاش و ارادهی قوی آنها بودهام.
۵۴ سالگی برای من، نقطهی عطف و تولدی دوباره بود. روزی که اراده کردم تا به این زنجیر چهلسالهی فلاکت پایان دهم. من با هدایت خداوند و دعای همسرم، به آغوش پرمهر کنگره ۶۰ پناه آوردم. در این مکان مقدس، نه تنها جسم آلودهی من با متد درمانی D.S.T به تدریج پاک شد، بلکه روح و روانم نیز احیا گشت. من اینجا آموختم که چگونه دوباره یک انسان یک مسافرو مهمتر از همه یک پدر باشم.
امروز، با افتخار در جمع شما ایستادهام و حال من بسیار خوب است. اما بزرگترین دستاورد رهایی برای من، بازگشت به آغوش خانوادهام و آشتی با دختر بزرگم است. دیوار ۴۰ سالهی قهر و دلخوری فروریخته است. امروز، او مرا میبیند و من او را. اکنون تلاش میکنم تا گذشته را ترمیم کنم و پدر واقعیای باشم که دخترانم همیشه حق داشتند داشته باشند.
این رهایی، تنها پاک شدن از مواد نیست؛ این، بازگشت به خانه بازگشت به زندگی و _تبدیل شدن به پدری که خانواده به او افتخار میکند. و او به خانواده عشق می ورزد. خداوند را شاکرم که فرصت زندگی دوباره و ترمیم آسیبهای گذشته را به من عطا فرمود تا رنگ زندگی، پس از سالها سیاهی، دوباره به خانهمان بازگردد. ایمان داشته باشیم که_ ، « در آخر امر, امر اول اجرا خواهد شد» و همه آنچهرا که تخریب کرده ایم، با خواست و حرکت در این مسیر دوباره خواهیم ساخت، امیدوارم، همه دوستانی که درگیر این آفت و بیماری هستند، درک کنند بهشت واقعی را زمانی می یابند، که از جهنم اعتیاد فاصله بگیرند،
گروه سایت نمایندگی نیمایوشیج بهشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
51