نزدیک به یک سال و نیم است که به کنگره۶۰ وارد شدم، میخواهم از اولین تجربه حضورم در این مکان مقدس سخن بگویم. در آن روزها در تاریکی و ناامیدی به سر میبردم و با حال روحی بسیار نامناسب وارد کنگره شدم؛ بهگونهای که از همه دلچرکین و خسته بودم.
اولین جلسهای که در آن حضور یافتم، روز پنجشنبه بود. همراه با مسافرم به کنگره آمدم و همان روز، جشن تولد یک سال رهایی یکی از مسافران برگزار شد. ایشان شروع به صحبت کردند و از تجربیاتشان گفتند ومن محو کلامشان شدم.
برای دقایقی کوتاه، از دنیای شلوغ ذهنم فاصله گرفتم، دنیایی که مدام در گوش من زمزمه میکرد جای تو اینجا نیست، بلند شو و از این مکان بیرون برو.اما همان لحظه، حرفهای آن فرد مرا تحت تاثیر قرار داد. گویی ندایی در درونم گفت: مشاهده کردی که در این دنیای بیوفا تنها نیستی؟ همسفر او نیز مانند تو درد کشیده است، شاید حتی بیشتر؛ اما آنقدر قوی بوده که ایستادگی کرده است.
درونم پر از آشوب و شلوغی بود، اما در همان حال صدایی قدرتمند در وجودم میگفت که در این مکان به آرامش خواهی رسید. در این مسیر پر از فراز و نشیب، روزهای سخت و طاقتفرسای زیادی را پشت سر گذاشتم، اما میدانستم که پس از هر سختی، شیرینی و آرامشی در انتظار من و خانهام خواهد بود. امروز بهروشنی آرامش را در زندگیام میبینم و هر شب خداوند را شاکرم که مرا وارد چنین فضای ارزشمندی کرد.
اکنون که به گذشته نگاه میکنم، میبینم برداشت و نگاه من حتی نسبت به مصرفکنندگان مواد مخدر نیز تغییر کرده است. بسیاری از موضوعات برایم معنا و مفهوم تازهای پیدا کردهاند. با نوشتن سیدیها و با آمزشهایی که از راهنمایم دریافت مینمایم، پاسخ بسیاری از سؤالهای خود را دریافت میکنم و سعی میکنم آموختهها را در زندگی شخصی خود به اجرا درآورم.
نویسنده: همسفر بهار، رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دهم)
ویرایش: همسفر ثریا، رهجوی راهنما همسفر منیژه (لژیون دوم)
ارسال: همسفر نجوا، راهنما همسفر هانیه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گیلان
- تعداد بازدید از این مطلب :
65