English Version
This Site Is Available In English

همسفر چراغ روشن روزهای زندگی

همسفر چراغ روشن روزهای زندگی

دلنوشته همسفر نازنین مریم رهجوی راهنما همسفر عذری (لژیون دهم)

داشتم به دلنوشته هفته همسفر فکر می‌کردم. چرا من باید همسفر می‌شدم؟ چگونه همسفر بودن را از بدو ورود به کنگره۶۰ لمس می‌کردم؟ اینکه چگونه می‌توان همسفر بودن در این جایگاه را که در جهان خاکی طبق فرمان به من داده شده توصیف کنم؟ دفترم را باز کردم قلم را بر دست گرفتم و با نام قدرت مطلق الله نگارش را آغاز کردم.

به نام قدرت مطلق که  حاکم عشق و خود عشق اوست.

از آنجایی که آموختم با تفکر ساختارها آغاز می‌شود، در ابتدا تفکر کردم و تصمیم گرفتم برگردم به سال‌های گذشته زمان ازدواج و وصال من و مسافرم در ساعت زمینی علی‌رغم مخالفت‌های خانواده‌ام آغاز شده بود. گویی من از ابتدا برای همسفر بودن و آموزش در نهایت بازگشت از ضدارزش‌ها همراه با تزکیه و پالایش انتخاب شده بودم.

او برای این امر پیش قدم شد همه چیز خوب بود، سال‌ها گذشت و ساعت آزمون در این جهان آغاز شد. آزمون بزرگ و آغاز رسیدن به رسالت من و مسافرم که در پایان این آغاز رقم می‌خورد که همان سفرمان از تاریکی به نور است که آیا من لایق همسفر بودن هستم؟ سفری که به کوهستانی بس خطرآفرین تشبیه شده است.

ناگهان طوفانی عظیم‌ با گردبادی سهمگین در زندگی ما فرود آمد در پس این گردباد کرکسی بود با جثه عظیم و خوفناک بله... ، اعتیاد به سان کرکسی با جثه عظیم و خوفناک در زندگی من و مسافرم فرود آمد تا بنا به فرمان ما را بیازماید، اهریمن دست به کار شد.

گله و شکایت‌ها، تحقیر و بی‌حرمتی‌ها، ترک کردن‌ها، جدایی‌ها، خشم‌ها، منیت‌ها، به شکل‌ سرباز سیاه پوش اهریمن در دل تاریکی اعتیاد بر جسم، روان و جهان‌بینی من سرما و یخبندانی از جنس تاریکی و غباره غم پاشیدند. اهریمن دست، عقل، هوش و نفس من را در اختیار گرفته بود و مسافرم را درچنگال تیز و بند خود اسیر کرده بود.

زمزمه‌های اهریمن به من در خشم، منیت، تنفر و کینه قدرت می‌دادند. خواستم برگردم پیش پدر و مادرم اما ناگهان از زیر تمام غبارهای تاریکی اهریمن صدایی را شنیدم. برگشتم پشت سرم را دیدم. تصویری که در حال نابودی بود، مسافرم بود که گفت: نرو ...بمان، بمان تا این آتش ویرانگر را که بر زندگی ما شعله برافکنده تبدیل به گلستان کنیم‌.

فرصت بده هم به خودت و به من، لحظه‌ای دلم لرزید، به زانو افتادم به عالمی در اعماق تفکراتم فرو رفتم. نه راه پس داشتم، نه راه پیش تصمیم‌گیری دشوار بود. ناگهان صدایی از جنس الهی به من گفت این رسالت تو است. تو باید حسابت را تسویه کنی؛ باید از این آزمون سربلند بیرون بیایی و برای رهایی به خدمت بزرگ‌مردی بروی که برای رهایی تو، فرزندت، همسرت و انسان‌هایی که  از جهان تو هستند، برگزیده شده است.

رهایی تو با قرار گرفتن در این آزمون میسر می‌شود و آن زمان لقب همسفر شایسته تو است. خواستم لب به شکوه باز کنم، گفت به یاد آور که چگونه ابراهیم خلیل الله در آتش آزمون قرار گرفت؟ اما خداوند حافظ او شد. به یاد آور که چگونه یونس در شکم نهنگ (در اعماق تاریکی) قرار گرفت؟ باز هم خداوند حافظ او شد.

تصاویر ابراهیم نبی و یونس پیامبر را نشانم دادند. در آن لحظه احساس کردم جسمم در اینجا و وجودم جای دیگری است. اندکی بعد به خود آمدم ناگهان تصویره آینده مسافر و فرزندم را دیدم که با ترک کردن او جسمش تکه‌تکه شده و نفسش زیر دست و پا آن کرکس عظیم و خوفناک نابود شده و به اتمام رسیده است و فرزندم که در این میان قربانی شده بود.

به خود آمدم، دویدم سرش را بر زانوانم گرفتم و در اعماق تاریکی‌ها در حالی‌که سربازان اهریمن من را احاطه کرده بودند، فریاد سر دادم خداوندا، من را یاری کن تا لایق همسفری باشم تا بتوانم تزکیه و پالایش کنم، بار الها از فرمان تو فرمانبرداری می‌کنم، من را یاری کن که جز تو یاری دهنده‌ای نیست.

ناگهان فرشته‌ای زیبا در جسم انسان در مسیر زندگی‌ من روی زمین خاکی قرار گرفت و مسیر نور، عشق، تزکیه و پالایش را نشانم دادند. دربهای رحمت الهی به روی من و مسافرم باز شدند و ما به کنگره۶۰ آمدیم. سربازان اهریمن که من را احاطه کرده بودند، تبدیل شدند به سربازان خداوند و در کنارمان آمدند، آن مرد بزرگ نامش حسین بود.

حسین دژاکام که سلام خدا بر او و خاندانش باد. از آن روز به بعد لقب همسفر بودن در مسیر عشق در مسیر نور در مسیر انسانیت را با کمک رهروان آن بزرگ مرد که شال‌های نارنجی را برگردن آویخته بودند، آموختم و اکنون که این دلنوشته را به نگارش در می‌آورم من نیز با نیروی عظیم عقل و ایمان همسفر عشق الهی هستم.

همسفر خداوندی که فرمان داد تا بمانم، همانند ابراهیم نبی در آتش آزمون و همین‌طور یونس در شکم نهنگ و بانو زلیخا در آزمون تزکیه و پالایش بمانم؛ اما اکنون در پرتو نور به سمت الله در پرواز هستم. بله من نیز همانند تمام همسفران دوباره از آن آتش متولد شدم. اکنون به سان ققنوسی هستم با نیروی عشق الهی  که تازه متولد شده و آموختم و می‌آموزم آنچه باید در این جایگاه بیاموزم.

بالهایم بزرگ شده سینه‌ام گشاده شده و با آن بالهایم سایه ای از جنس عشق الهی نوری با تلالو عشق بر سر مسافرم و تنها فرزندم افکنده شده و این نور و سایه تنها از دو نیروی عظیم عقل وایمان جاری گشته است تا این مسافر به سلامت در این جهان رسالت خویش را به پایان برساند و من نیز رسالت خویش را به پایان برسانم. در پایان باید گفت چه زیباست سر بر سجده الله، فقط تمنا دل می‌خواهد.
با عشق، تقدیم به تمام همسفران راه عشق.

دلنوشته همسفر اکرم رهجوی راهنما همسفر عذری (لژیون دهم)

جشن همسفر، جشن بیداری دل‌هایی است که سال‌ها در مسیر صبر، عشق و آگاهی قدم برداشتند، دل‌هایی که سکوت و رنج را تحمل کردند و آموختند چگونه از دل تاریکی نور بسازند. همسفران، فرشته‌های زمینی‌ هستند که بی‌هیاهو ایستادند، آموختند و رشد کردند. کسانی که فهمیدند تغییر از درون آغاز می‌شود و آرامش، نتیجه شناخت و ایمان است. این جشن پاسداشت تمام لحظه‌هایی است که با امید سپری شد و به بلوغ رسید.

در این جشن اشک‌ها زبان دل‌ هستند. اشک شوق برای مسیر دشواری که پشت سر گذاشته شد، برای شب‌هایی که با دعا، توکل و انتظار صبح شد و برای روزهایی که آموزش‌های ناب کنگره۶۰ چراغ راه گردید. هر اشک، روایت صبری عمیق است و هر لبخند، نشانه تولدی دوباره، تولدی که از دل آموزش، تعهد و استمرار شکل گرفت و به آرامشی ماندگار انجامید.

همسفر؛ یعنی ستون آرامش یک خانواده یعنی انسانی که آموخت ابتدا خود را درمان کند تا بتواند آرامش را به اطرافش هدیه دهد. جشن همسفر، جشن رهایی از جهل، ترس و ناامیدی و آغاز زندگی‌ که سرشار از آگاهی، تعادل و عشق است. سپاس از کنگره۶۰ که مسیر دانایی را روشن کرد و به همسفران آموخت صبر قدرت است، آگاهی نجات‌بخش است و ایمان زیباترین سرمایه زندگی می‌باشد.

این جشن یادآور عهدی دوباره با خویشتن است، عهدی برای ماندن در مسیر دانایی و پاسداری از آرامشی که به‌سختی به‌دست آمده است. همسفران آموختند که رهایی یک مقصد نیست؛ بلکه سفری مداوم در مسیر رشد و خودشناسی است. سفری که در آن هر قدم با مسئولیت، هر نگاه با آگاهی و هر انتخاب با عشق معنا می‌گیرد. امروز همسفران نه‌تنها شاهد تغییر هستند؛ بلکه خود تجسم تغییر هستند.

جشن همسفر، جشن زن و مردی است که ایستادگی را تمرین کردند و فهمیدند آرامش حقیقی از درون می‌جوشد. جشنی برای دل‌هایی که دیگر اسیر گذشته نیستند و با نگاهی روشن به آینده می‌نگرند. این روز نقطه‌ای برای شکرگزاری، برای قدردانی از مسیر و برای ادامه راه با ایمانی عمیق‌تر و دلی آرام‌تر است.

عکاس: همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر فائزه (لژیون ششم)
تنظیم و ارسال: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پانزدهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صالحی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .