English Version
This Site Is Available In English

راهی از صبر تا دانایی

راهی از صبر تا دانایی

دلنوشته همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم):

به نام خدای صبر و امید

در این مکان مقدس، درمیان دریایی از رهایافتگان و همسفرانشان، جای خالی تو عزیزترینم، سنگین‌ترین بار دنیا بر دوشم است. سال‌ها راه آمده‌ام با دلی پر از دعا و چشمانی خسته از انتظار، برای بزرگ‌شدنت، خندیدنت و برای آینده‌ای که قرار بود روشن باشد. از خود گذشتم؛ اما اعتیاد، بی‌صدا آمد و همه رویاها را در هم شکست.

دیدن جگرگوشه‌ تو در بند اعتیاد، یعنی هر روز مردن و دوباره زنده‌شدن، یعنی لبخند بزنی تا کسی نفهمد چقدر شکسته‌ شدی. من یاد گرفتم که به‌ جای فریاد صبر کنم. به‌جای سرزنش راه را نشان بدهم و به‌جای تسلیم ایمان داشته باشم. امروز با تمام وجودم می‌گویم: شاید راه سخت یا طولانی باشد؛ اما نجات ممکن است.

کنگره۶۰ چراغی شد در دل تاریک‌ترین شب‌های من، چراغی که هنوز روشن است. هر شنبه‌ها که می آیم و تو نیستی قلبم برایت می‌تپد. برای تو جگرگوشه عزیزم، مسافری که هنوز در وادی اعتیاد دست وپا می‌زند، دردهایم، رنج هایم، سال‌ها اشک وانتظار را ،با هر نَفَس در این مکان به یاد می‌آورم.

چقدر سخت است که عزیزترینم هنوز دربند است، چقدر دشوار است که داستان تو هنوز با گره‌هایی ناگشوده درگیر است. من با تمام وجود، با امید و دعا خیر در این مکان مقدس هستم؛ اما همیشه نگاهم به در است، به چهره‌ای که شاید بوی آشنایی بیاورد و صدایی که نوید آمدنت را بدهد و تو نیامدی؛ ولی من با این بدن بی‌جانم در کنگره ماندم تا پیش قراول آمدنت باشم.

من نوری را یافته‌ام که قرار است راه تو را روشن کند، من هربار با گوش دادن، نوشتن و آموزش این نور را قوی‌تر می‌کنم تا روزی شعاع آن به قلبت برسد. گاهی خسته می‌شوم و گاهی آمدن دراین مسیر برایم جانکاه است؛ اما بدان تو عشق بی‌قید و شرط منی، عشقی که می‌تواند کوه‌ها را جابجا کند.

من با قلبی زخمی و تنی بی‌جان ولی باقدرت و استقامت ادامه می‌دهم . با فانوسی پرنور در مسیر منتظر هستم تا بیایی و راه را پیدا کنی. می‌مانم و ادامه می‌دهم تا بیایی و با هم ادامه دهیم، دست در دست هم برای رهایی تو جشن بگیریم و آن روز تمام انتظارها و صبوری‌ها پاداش شیرینی خواهد داشت. هفته همسفر برای من، هفته‌ دلی‌ است که خیلی چیزها را نگفت وصبوری کرد.

هفته‌ اشک هایی‌ است که شبانه ریخته شد تا صبح لبخند ساختگی برلب بنشاند. هفته همسفر، هفته دلی است که در سکوت سوخت و ایستاد. هفته دلی که همسفر شد. به امید روزی که همه مسافران دربند، این مسیر نور و این مکان مقدس را بیابند و به رهایی برسند. درود برتمام همسفران که با عشق، امید و صبر، بال پرواز مسافرانشان هستند. این هفته زیبا و پر از نور را به همه همسفران تبریک عرض می‌کنم.

دلنوشته همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم):

من همسفر هستم و سال‌ها است، زندگی‌ من با مفهوم سفر گره خورده است. همسفر بودن برای من فقط یک عنوان نبود؛ بلکه یک تجربه عمیق بود. تجربه‌ای پر از ترس، نگرانی و انتظارهای طولانی! روزهایی را گذراندم که آرامش در خانه ما غریبه بود. شب‌هایی را تجربه کردم که با فکر و اضطراب به صبح می‌رسید.

در ابتدا فکر می‌کردم اگر بیشتر تحمل کنم اوضاع بهتر می‌شود. باور داشتم سکوت و صبر بی‌پایان، راه‌حل همه مشکلات است. کم‌کم خودم را فراموش کردم و فقط به دیگری فکر کردم. تمام تمرکز من روی تغییر دادن مسافرم بود. فکر می‌کردم مسئول حال خوب و بد او هستم. همین باور اشتباه من را خسته و فرسوده کرد. لبخندهایم ظاهری شد و آرامشم کم‌رنگ شد.

درونم پر از سؤال‌هایی بود که جواب نداشت. نمی‌دانستم اشکال کار از کجاست؟ گاهی خودم را مقصر همه‌چیز می‌دانستم و گاهی از زندگی دلگیر می‌شدم. آشنایی با کنگره۶۰ نقطه عطف زندگی من شد. برای اولین‌بار فهمیدم همسفر هم باید آموزش ببیند. یاد گرفتم قرار نیست نقش نجات‌دهنده را بازی کنم. فهمیدم هر انسانی مسئول زندگی خودش است.

محبت بدون دانایی را بهتر شناختم. فهمیدم محبت ناآگاهانه می‌تواند آسیب‌زننده باشد. کنگره به من یاد داد، صبر فقط تحمل نیست. صبر به معنی شناخت مسیر و اعتماد به روند درمان است. آموختم عجله بزرگ‌ترین دشمن درمان است. کم‌کم نگاهم به زندگی تغییر کرد. دیگر همه‌چیز را شخصی نمی‌دیدم. کمتر قضاوت می‌کردم و بیشتر گوش می‌دادم.

یاد گرفتم مرز داشتن نشانه بی‌عشقی نیست. فهمیدم مراقبت از خودم یک وظیفه است. دیگر خودم را قربانی شرایط نمی‌دانستم. آرامش برایم معنا پیدا کرد. کنترل کردن جای خود را به آگاهی داد. ترس‌هایم کمتر و اعتمادم بیشتر شد. آموزش‌ها به من قدرت انتخاب داد. دیگر با احساس گناه زندگی نمی‌کنم. یاد گرفتم مسئول احساس و رفتار خودم باشم.

همراه بودن را از کنترل کردن جدا کردم. عشق را آگاهانه‌تر تجربه کردم. فهمیدم عشق قانون دارد و حرمت دارد. زمان برایم ارزش پیدا کرد. دیگر انتظار تغییر فوری ندارم. به تدریجی بودن مسیر احترام می‌گذارم. امروز آرام‌تر نفس می‌کشم. امروز کمتر واکنش نشان می‌دهم. امروز بیشتر فکر می‌کنم. کنگره۶۰ به من نگاه تازه‌ای داد.

نگاهی مبتنی بر دانایی و صبر. یاد گرفتم تغییر واقعی از درون آغاز می‌شود. همسفر بودن را دوباره تعریف کردم. دیگر سوختن را فضیلت نمی‌دانم. یاد گرفتم سالم همراهی کنم. امروز امید در زندگی‌ من واقعی‌تر است، نه هیجانی و نه زودگذر.

من همسفر هستم و به این جایگاه افتخار می‌کنم؛ چون در این مسیر خود را دوباره ساختم، آموختم آرامش آموختنی است و فهمیدم درمان ممکن است. اگر آموزش باشد. اگر صبر باشد. اگر زمان محترم شمرده شود. اگر عشق آگاهانه در مسیر جاری باشد.

دلنوشته همسفر خدیجه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم):

زمانی‌‌که کوله‌بار زندگی من پر از غم بود و دلم مرهمی می‌خواست با خود گفتم: صبور بودن عالی‌ترین نماد ایمان است، خویشتن‌داری بالاترین عبادت است و ناکامی به معنی آزمایش است نه شکست. نتیجه توکل و اعتماد به خدا آرامش دل است. ناگهان در تاریکی قلبم نوری درخشید و صدایی از اعماق وجودم ندا داد، ایمان داشته باش، مکانی که خداوند شما را به آنجا فرا می‌خواند مکانی است، مقدس که خواسته‌هایت برآورده می‌شود.

باصدایی بلند دستهایم را بلند کردم و گفتم ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده. پس با تمام وجود باورکردم، خداوند آنجا که راه نیست راه می‌گشاید و هرگز دیر نمی‌کند، فقط کافی است صدایش کنی و بدانی که او می‌بیند، می‌داند و می‌تواند. مهم نیست در زندگی با چه طوفانی روبرو هستی. امروز نتیجه صبر و توکل هدیه خداوند برای من و مسافرم کنگره۶۰ این مکان مقدس است.

عکاس: همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر فائزه (لژیون ششم)
تنظیم و ارسال: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پانزدهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صالحی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .