من همسفرم؛ باید که قوی باشم، جسور و قدرتمند. چایی دلت که سرد شد، به من بسپار؛ دوباره گرمش میکنم. هم لیوانت را، هم دلت را. قدمبهقدم همراهت میآیم چون من همسفرم. پاهایت اگر سست شد، با پاهای من ادامه بده؛ محکم و بی پروا. چشمانت اگر مسیر را گم کرد، با چشمان من ببین؛ چون من همسفرم، کنارت هستم. اگر پرواز را فراموش کردی، من بال پروازت هستم. با دستان من بنویس هرچه قلبت میگوید، با زبان من بگو حرفهای محبوس شده در حنجرهات را؛ چون من همسفرم.آری، پر از دردم، پر از غم؛ شاید گاهی پر از کینه و خشم؛ ولی من همه را در پستوی گذشته دفن میکنم همه را به دست جریان خروشان گذشت میسپارم. من میگذرم؛ چون من یک همسفرم.
به قدری هیجان نوشتن ازحس درونم با ورود به کنگره، مرا سرمست میکند که نمیدانم از کجا شروع کنم. زمانی که مسافرم وارد کنگره شد، من در بستر بیماری بودم و درحال دست و پنجه نرمکردن با بیماری سرطان و شیمیدرمانی و تحمل دردهای استخوانسوزش بودم و اطلاعی از حضور ایشان در کنگره نداشتم. حتی هیچگونه اطلاع و آگاهی نسبت به کنگره60 نداشتم. فقط متوجه شدم برای ترک مواد مخدر، به جایی میرود. بعد از چندین جلسه، مسافرم گفت که آیا میتوانم به همراهش به کنگره بروم؟ با تمام ناتوانیام، قدرتی پنهان مرا سرپا کرد و به همراهش وارد کنگره شدم. آنجا متوجه شدم که به افراد مصرفکننده مواد، مسافر و به کسی که در این راه همراهش در کنگره هست، همسفر میگویند.
ورودم در کنگره، مصادف شد با گلریزان و زمانی که به عنوان تازهوارد مورد تشویق قرار گرفتم، حس و حالم وصفناشدنی بود. وقتی تلاش اعضاء کنگره و پیشیگرفتنشان را برای شرکت در لژیون سردار و دنوری میدیدم، ناگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. آنجا بود که فهمیدم مورد عنایت حقتعالی قرار گرفتهام. و این که؛ وارد کنگره شدنم، فقط و فقط یک معجزه است. شاید باورش برای دیگران سخت باشد؛ اما بچههای کنگره60 خوب میفهمند که چه میگویم. من قبل از کنگره، در جهان تاریکِ جهل و نادانی به سر میبردم و بیماریم را آخر راه میدیدم و هیچگاه فکر نمیکردم مسافرم به رهایی از بند اعتیاد بیندیشد.
پایان زندگیام را غرق در تاریکی و سیاهی میدیدم؛ ولی با ورودش به کنگره، درهای معجزه حق، یکییکی برایمان گشوده شد. اول اینکه به طور معجزهآسایی، درمانم نتیجه داد و داروهایم قطع شد. و من توانستم روی پاهایم بایستم و با تمام قدرت، محکم و استوار پا در کنگره نهم و همسفر مسافرم شوم. و شاید اگر وارد آنجا نمیشدم، هیچگاه متوجه نمیشدم که در چه شرایطی به سر میبرم و خودم را در اعماق تاریکیها و ضدارزشها غرق میکردم. من قبل از ورود به کنگره، آدمی ناامید، دلسرد، بیمار، خسته و ناتوان بودم. و زمانی که حتی وارد کنگره شدم، مشکلات دیگران را از خودم سطحیتر میدیدم. و خودم را از همه ناتوانتر میدیدم
من حتی قدرت بیان مشکلاتم را طی این دوران، به هیچکس نداشتم. اما زمانی که روی صندلیهای کنگره نشستم و مورد آموزش سیدیها قرار گرفتم، هریک کلمهای که مینوشتم، دنیای اطرافم روشنتر و روشنتر شد. گویی خدا مرا به مهمانی دعوت کرده بود که در آنجا جز حال خوش، چیزی نبود. و تمام مشکلاتم، به یک چشم برهمزدن، از وجودم رفته بود. و دنیای اطرافم تغییر کرد؛ نورانی و زیبا شد. در کنگره فهمیدم به قول آقای مهندس که حال من همسفر، از مسافرم خرابتر بوده و آنجا دقیقا جایی بود که به منبع درمان وحال خوش رسیدم. و فهمیدم که تنها چیزی که مانع درمان من میشد، طرز تفکرم بود. فهمیدم همه ما در زندگی، خطاهایی میکنیم. همه ما، مشکلاتی داریم که با هم فرق دارند. باید جهانبینی خود را نسبت به خود و اطرافم تغییر بدهم.
با تفکر وشجاعت و اراده قوی، مشکلاتم را بپذیرم و سعی در حل آنها داشته باشم. و در عین حال، یک همسفر صبور، آرام و بردبار باشم بازهم خداوند را شاکرم که اذن ورود من را به کنگره داد. دست در دستان مسافرم گذاردهام و دستانش را محکم میگیرم. پاهایم را پرقدرتتر، از زمین بلند کردهام و یار و یاورش میشوم. و قدم در راهی سخت و دشوار مینهیم تا تاریکیها را پشت سر بگذاریم و به روشنیها دست یابیم و به آرامش و رهایی از ضدارزشها و دوری از منیت و ترس و ناامیدی برسیم. و به امید رسیدن به این مسیر زیبا، سخت تلاش میکنم و نکته به نکته آموزشها را با تمام وجود پیروی میکنم، با سپاس بیکران از آقای مهندس دژاکام بنیانگذار کنگره 60 که این حال خوش را از ایشان هدیه گرفتهام.
نویسنده : همسفر خدیجه رهجوی راهنما همسفر ساغر (لژیون چهارم)
رابط خبری: راهنما همسفر ساغر (لژیون چهارم)
ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ملیحه (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی آزادشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
19