پسر قشنگم خنده و لبخندهای تو که کیلومترها ادامه پیدا میکند قلب و روح من را گرم میکند. چهقدر سریع بزرگ شدی! در حالیکه من آرزو میکنم هر لحظه با تو بودن، تا ابد ادامه داشته باشد پسر قشنگم روزی تو یک مرد خواهی شد و من همیشه کنارت خواهم بود یادت بماند برای مرد شدنت، من جوانیام را دادهام و تو ثمره جوانی من هستی. از تو انتظاری ندارم، فقط دوست دارم برای همیشه ثابت قدم در کنگره۶۰ بمانی و به خدمت کردن بپردازی. پسرم تو از آسمانها آمدی و اینجا زمین است گاهی سرد، گاهی خشک و گاهی تر است؛ اما نترس و نگران نباش من همیشه و همهجا همراه تو خواهم بود.
من همسفر مسافری شدم که ۹ ماه آن را در شکم خود حمل کردم و از شیره جانم به او دادم و شاهد بزرگ شدنش بودم و آرزویم این بود که پسرم بزرگ شود و درس بخواند و تحصیلات عالیه داشته باشد؛ ولی زمانی که به سن جوانی رسید دیدم پسرم چشمانش را از من پنهان میکند، به صورتم نگاه نمیکند و وقتی به خانه میآید زود به اتاق خودش میرود و در را میبندد و ناگهان متوجه شدم که پسرم روز به روز لاغر و لاغرتر میشود و دیگر کنار ما سر سفره نمینشیند من برای او آرزوها داشتم؛ زمانیکه به مدرسه میرفت برایش خوراکی میگذاشتم که در مدرسه بخورد و گرسنه نماند لباسش را میشستم و اتو میکردم که مرتب و منظم باشد؛ ولی ناگهان متوجه شدم که فرزندم مصرف کننده مواد مخدر شده است تمام آرزوهایم نقش بر آب شد و تلاش میکردم با کمک پدر و برادرهایش او را از دام اعتیاد نجات دهیم. به زور و با بردن به کمپ، هیچ نتیجهای نداشت و هر بار به مواد صنعتی بیشتری روی میآورد تا اینکه همه از او ناامید شده بودیم و من بارها در پارکها و خیابانها به دنبال او میگشتم و پیش خود میگفتم؛ شاید جنازهاش در پارک یا جوبها افتاده باشد از همه جا ناامید شده بودم و از خداوند میخواستم که راهی به من نشان بدهد تا فرزندم را نجات بدهم و خداوند صدای من را شنید و من را در مسیر کنگره۶۰ قرار داد.
خدا را بابت آقای مهندس حسین دژاکام شکر میکنم که این مسیر نور و روشنایی را برای من همسفر و مسافرم باز کرد. با کمک راهنمایان عزیز و آموزشهای ناب کنگره۶۰ مسافر من به درمان رسید و من هم امروز، همسفر فرزندم شدم که از دام اعتیاد رها شده و من به عنوان مادر خیلی خوشحالم و باز هم سپاس فراوان از آقای مهندس و در آخر میخواهم به پسرم بگویم پسر عزیزتر از جانم با تو بودن احساس قشنگی در من به وجود میآورد که به هیچ عنوان قادر به توصیفش نیستم و شنیدن صدای دلنشین تو ندایی را در وجودم بیدار میکند که هرچه درد و غم است از من دور میکند دیدن چشمان زیبای شیطون و مهربانت در من شور و زندگی به وجود میآورد وقتی دستانت را به دور گردنم حلقه میزنی مرا با خود به دنیایی میبری که هیچ چیز را با آن معاوضه نخواهم کرد حرف زدن و درد دل کردن با تو آرامشی دارد که همه مشکلات زندگی را از یاد من میبرد عزیزترینم از صمیم قلب دوستت دارم و بهترینها را برایت آرزو میکنم.
نویسنده: همسفر عصمت رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
رابطه خبری:همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
عکاس: مرزبان خبری همسفر طاهره
ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زهره(لژیون پنجم) دبیر دوم سایت
نمایندگی همسفران کریمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
55