English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته

دلنوشته

همسفر عزیز،
این روزها جای خالی‌ات را در کنگره به وضوح حس می‌کنم. تا چند ماه پیش، حضورت را در کنار خود احساس می‌کردم؛ در پارک، در جمع گرم لژیون‌ها و در آن سکوت‌های معناداری که میان مسافران و همسفران جاری می‌شود. امروز جای خالیت را در میان جمع می‌بینم و دلم برای حضوری که امسال در کنارم نیست، تنگ می‌شود.
می‌دانم دوست داشتی در این سفر تا پایان همراه من باشی.
می‌دانم نیت خالص‌ات رسیدن به آزادی بود.
اما گویا خواست هستی، تقدیر یا فرمان الهی بر این تعلق گرفته که این بخش از راه را جدا از یکدیگر بپیماییم. من می‌پذیرم که گاهی مسیر رهایی، مسیر تنهایی است؛ تنهایی‌ای که در آن تنها با خود و خدای خود روبرو می‌شوی.
اما این را بدان:
حتی در این جدایی، تو بخشی از سفر من باقی خواهی ماند. هر بار که قدم به کنگره می‌گذارم، یاد نگاه مهربان‌ات در دلم زنده می‌شود. هر بار که در جمع لژیون می‌نشینم، صدای خنده‌ات را در خاطره‌ام می‌شنوم. تو نه تنها همسفر روزهای نخستین سفر من بودی، بلکه بخشی از خاطره‌ی جمعی ما شده‌ای.
و در این تنهایی، معنا می‌یابم که سفر رهایی، پیش از هر چیز، سفری درونی است. سفری که در نهایت باید با پای خودت به پایان برسانی، حتی اگر همسفرت در کنارت نباشد. من این راه را ادامه می‌دهم؛ با یاد تو، با سپاس از تو و با این امید که شاید روزی هر دوی ما در مقصدی آزاد به یکدیگر برسیم.

نویسنده: همسفر محمدرضا لژیون سوم ، راهنما همسفر محمد
ویراستاری و بارگذاری: خدمتگزاران سایت همسفران آقا، شعبه پرستار

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .