امروز با حضور خود در جشن همسفر به مسیر طولانی که طی کردم فکر میکنم. سالها در دنیایی زندگی کردم که متوجه اعتیاد پدرم نبودم. برای من، همه چیز طبیعی به نظر میرسید؛ اما نمیدانستم که ترکشهای آن اعتیاد، بهطور غیرمستقیم به من آسیب میزند، بیش از همه، بیخبر از اینکه زندگی من تحتتأثیر قرار گرفته، به دنبال سرنخهایی برای بهبود و تغییر در خود بودم، سالها از درک آن واقعیتها دور بودم، اما زمانی رسید که فهمیدم من هم میتوانم بخشی از راهحل باشم و انگیزهای برای رهایی مسافرم شدم؛ مسافری که نه تنها خودش باید تغییر میکرد، بلکه من نیز باید به خود کمک میکردم تا در این سفر از آسیبهای غیرمستقیم رهایی یابم، کنگره۶۰ برای من نقطه عطفی بود، اینجا بهطور واقعی درک کردم که همسفر بودن یعنی همراهی در مسیر تغییر، اما ابتدا باید تغییر را در خود ایجاد میکردم. من یاد گرفتم که در این مسیر، همسفر واقعی بودن، به معنای کمک کردن به خودم و دیگران، در کنار هم است، جشن امروز، جشن خودشناسی، تلاش و امید است. امروز در این جشنبه خودم تبریک میگویم، چرا که فهمیدم حتی در شرایط سخت میتوانم انگیزهای برای تغییر باشم و در کنار مسافرم در این سفر به سوی روشنایی پیش روم.
نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر شقایق (لژیون هفدهم)
این راه را تنها نیامدهام، قدمهایم گرچه سنگین بود؛ اما دستانی در تاریکی، چراغی روشن نمودند و کنگره۶۰ نام آن روشنایی است؛ در آغاز حتی سلام گفتن نیز ترس داشت، ترس از قضاوت و نگاهها، ترس از آیندهای که تباه شده میدیدم؛ اما در این مکان جز نگاه پر از فهم و چشمانی سرشار از همدلی ندیدم، ذرهذره آموختم که درد را نه تنها در تنهایی بلکه در جمع فریاد بزنم، همسفر واژه مقدسی است، فردی که مسیر خود را با تو پیوند میزند بیآنکه قضاوت کنی، در قدمهای لرزان تکیهگاه میشوی و در لحظاتی با او میخندی. هر یک از ما چراغی برای دیگری هستیم، گاهی نور میدهیم و گاهی از نور دیگران راه خود را مییابیم. کنگره فقط درمان نیست، مکتبی برای زندگی کردن است، من فراگرفتم که اعتیاد نقطه مقابل من نیست، بخشی از تاریخ من است که باید با شجاعت ورق زده و صفحه جدیدی را آغاز کنم، اکنون دریافتم سلامتی، تنها نداشتن درد جسم نیست، بلکه آرامش درونی است. زمانیکه میتوانی با گذشته صلح کنی و به امروز امیدوار باشی، میتوانی بدون خجالت در آینه به چشمان خود نگاه کنی و بگویی تو قویتر از این مشکلات بودی و هستی، من همسفر در این مسیر آموختم چگونه راه بروم، با کمک دستانی که هرگز من را رها نکردند و با حمایت نگاههایی که به من انسان بودن را یادآوری کردند، این راه ادامه دارد؛ اما من دیگر تنها نیستم و خانواده کنگره۶۰ را دارم، از راهنمای خوبم خانم بهاره تشکر و قدردانی میکنم.
نویسنده: همسفر صفیه رهجوی راهنما همسفر بهاره (لژیون پانزدهم)
هفته همسفر، برای من روایتِ یک زندگی سخت است؛ زندگی که با آرامش آغاز نشد و سالها در التهاب گذشت، از همان سالهای کودکی خانه ما جایی نبود که امنیت و آسودگی در آن جریان داشته باشد، مسافر من با مصرف شیشه درگیر بود و این درگیری، هر روز سایهاش را بر زندگی ما پهنتر میکرد و تقریباً هیچ روزی بدون تنش نمیگذشت. دعواها، پرخاشگریها و بیقراریها جزئی از روزمرگی ما شده بود. ترس، احساسی بود که با آن بزرگ شدم، ترس از حالِ مسافر، ترس از اتفاقات غیرقابل پیشبینی و ترس از فردایی که معلوم نبود چه چیزی در انتظار ما است، شبها با دلِ ناآرام، کوتاه، همراه با گوشهایی تیز برای شنیدن هر صدا میخوابیدم، آرامش برای ما یک آرزو بود و خانهای که باید پناه میبود، گاهی خودش منبع اضطراب میشد، بهعنوان یک همسفر، سالها ندانسته رنج کشیدم، نه راه درست را میشناختم و نه میدانستم چگونه باید میان دوست داشتن و مراقبت از خودم تعادل برقرار کنم، گاهی خشم، گاهی گریه، گاهی ناامیدی و اکثر اوقات سکوت سهم من از این مسیر بود؛ اما ورود مسافرم به کنگره۶۰، نقطهی عطفی در زندگی ما شد، آغازی برای فهمیدن؛ برای اینکه بدانم درمان فقط متوقف شدن مصرف نیست، بلکه بازسازی فکر، رفتار و زندگی است، اینجا آموختم که همسفر هم نیاز به آموزش دارد و آرامش اتفاقی نیست و نتیجه حرکت در مسیر درست است، امروز با دیدن حال خوب مسافرم، با لمس آرامشی که به خانواده ما بازگشته معنای واقعی درمان را درک میکنم، آرامشی که سالها از ما دور بود و امروز دوباره به خانه ما برگشته است. هفته همسفر، هفته شکرگزاری من از کنگره۶۰ و از آقای مهندس است که با بنیانگذاری این مسیر، نهتنها مسافران بلکه خانوادهها و همسفران را نیز به رهایی رساندند، امروز باور دارم رهایی فقط پایان مصرف نیست؛ رهایی یعنی خوابِ آرام، یعنی خانهای امن، یعنی تولد دوباره یک مسافر و همسفرش.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سیمه (لژیون بیستم)
بنام قدرت مطلق الله
همسفر مینویسم؛ اما انسان گمنامی در بیتعادلیهای زندگی بودم و فقط شاهد ناهنجاریهای مسافرم بودم. فرزند دلبندم در دست اهریمن مواد ذوب میشد و خانواده را با خود به قعر نابودی میکشاند، خداوند مهربان راه کنگره را پس از مسیرهای سخت و طاقتفرسا برایم گشود؛ شکر، شکر و شکر که با یک دنیا امید و انتظار معجزهای برای مسافر من رخ داد و با نام خدای بزرگ قدم به مکان مقدس کنگره نهادم و نشستم و منتظر بهبود مسافرم شدم. رفتهرفته تقدیر نوع دیگری برایم رقم زد؛ زیرا روزگار درس میدهد و من آموزش و تجربه فرا میگیرم، با سختیها و خوشیها...با ورودم به کنگره و روشن شدن جرقهای توسط راهنمای تازه واردین، ماندم و شروع آن درسهای ناب استاد ارجمند در لژیون بود که تازه متوجه تخریبهای خود شدم، منیت و هزاران معرکهگیری که خود را رام ترین مادر دنیا میدانستم، امان از تعریفهایی که قبلاً از من شد و من به خود بالیدم که همیشه میگفتند چقدر توان داری و با قدرت هستی؛ اما زمانیکه به کنگره آمدم، سرود خواندم بدنم لرزید، دعا خواندم قلبم لرزید، دست زدم افکارم لرزید و تشویقهایی وجود داشت که درهیچ مجلس و سروری نبود. زمانیکه دستی به من میخورد، منیت و خودخواهی و ناآگاهی، ناخودآگاه روی زمین میریخت و در کنار دوستانم درکنگره حس امیدواری و مهمتر از همه، آغوشی گرم همانند مهربانی خواهر و بچههای عزیزم به من میداد؛ زیرا درد همدیگر را خیلی عمیق میدانستیم. خدایا به من کمک کن سفری که به نام همسفر شروع کردم، با یک مسافر قهرمان و فرمانبردار و قدرشناس به پایان بینهایت برسانم.
نویسنده: همسفر فرنگیس رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون بیستوسوم)
خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که من هم عضو کوچکی از کنگره۶۰ هستم. من خواهری هستم که شاهد اعتیاد برادرم و فرو پاشی زندگی او بودم و نمیتوانستم کاری برای درمان او انجام دهم. هر شبانهروز وقت نماز خواندن برای او دعا میکردم تا راهی برای او نمایان شود و به درمان برسد. مسافر من با آبرو و صبوری خود به من آموزش داد که در همه مواقع زندگی باید صبر و تلاش پیشه کرد تا خداوند همه چیز را درست کند و همانطور که خودش به خدا ایمان داشت به راه راست، راهنمایی و بعد از مدتی با کنگره۶۰ آشنا شد و سبک زندگی، اخلاق، رفتار و منش او و خانوادهاش تغییر کرد و من متوجه شدم معجزهای اتفاق افتاده؛ زیرا هر خواهری آرزوی سلامتی و موفقیت برادرش برای او مهم و ارزشمند است. حدوداً دو سالونیم گذشت که من برای اولین بار برای رهایی خودم از تاریکی به کنگره آمدم و همسفر مسافرم شدم؛ از زمانی که پا به کنگره نهادم همیشه تمام هوش و حواسم به آموزشهای خوب راهنمای عزیزم است و آرامش خاصی که در آنجا وجود دارد در وجودم پدیدار میشود. من حال خراب خودم را بدتر از مسافرم تصور میکنم و اکنون کمی از تاریکی درون و ذهن آشفته من کم شده و به حال خوش رسیدم و از مسافرم تقدیر و تشکر دارم که به واسطه او من نیز به کنگره آمدم، همینطور از آقای مهندس دژاکام و خانواده محترم ایشان و تمامی کسانیکه در کنگره زحمت میکشند و به ما روش درست زندگی کردن را میآموزند؛ دستشان را در قلبم میبوسم و هفته همسفر را به تمامی اعضای کنگره۶۰ تبریک عرض میکنم.
نویسنده: همسفر سیمین رهجوی راهنما همسفر خدیجه (لژیون نوزدهم)
قلم روزگار برای من عجیب ترین سرنوشت را نوشت؛ هیچ موقع به این فکر نمیکردم که مسافرم با این همه شیطنت و هیجان، روزی به خاطر مصرف مواد گوشهگیر و منزوی شود یا اینکه مائده خوشخنده آدمی افسرده شود؛ ولی امروز موقعیکه به خودم یک نگاه کلی میاندازم میبینم نه اینکه فقط مادر و همسر هستم، بلکه همسفر مسافری هستم که حال خرابی دارد و تنها امیدش برای اینکه بتواند این مسیر را به پایان برساند به من است؛ البته ناگفته نماند که تا قبل از ورود به کنگره، خودم چندان حال خوبی نداشتم و همیشه مسافرم را مقصر میدانستم، به اصرار مسافرم که همیشه نظر او این است که اگر مشکل و ناراحتی از من و کارهای من وجود دارد ولی باید حال همسفرم خوب باشد تا حال خانه خوش باشد، پا به کنگره گذاشتم و هم همسفری برای مسافرم شدم و هم آموزشهای کنگره را دریافت کردم. خداوندا تو را سپاس برای هر نعمتی که به من دادی و من نادیده گرفتم. خداوندا تو را سپاس برای دادن گرفتاریهایی که هر کدام آموزشی برای من داشت. خداوندا تو را سپاس بابت وجود کنگره و افرادی که در این مسیر من و مسافرم را راهنمایی میکنند که من الان به آن آرامش برسم و به زندگی خود و مسافرم و دخترم، جان دوباره بدهم.
نویسنده: همسفر مائده رهجوی راهنما همسفر خدیجه (لژیون نوزدهم)
ارسال: همسفر فریده رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون بیستوسوم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر محبوبه (لژیون بیستویکم)
عکس: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون شانزدهم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
219