اولین سالی که جشن همسفر برگزار شد، من نیز مانند بسیاری از همسفران پراشتیاق، دوست داشتم همراه مسافرم بهروی صحنه بروم. مسافران در آن مراسم معمولاً با اهدای پاکت یا هدیهای از همسفران خود قدردانی میکردند. برای من نیز این تجربه جذاب بود، فقط میخواستم آن لحظه را احساس کنم و اساساً دغدغه دریافت هدیه یا پاکت را نداشتم؛ زیرا برای یک مادر شیرینترین و ارزشمندترین لحظات، سلامتی و حال خوب فرزندش است.
در ابتدا گاهی حال ناخوشی داشتم و از درون متأثر میشدم. در پایان جشن، سعی میکردم با جمعآوری صندلیها خودم را آرام کنم تا شاید حالم کمی بهتر شود. راهنمایم تکتک رهجویان را زیر نظر داشت و به کسانیکه مسافرشان حضور نداشت، پاکتی اهداء میکرد تا با این حرکت، اندکی شادی را به دل آنان آورد. چند سال به همین منوال گذشت؛ اما من دیگر آن مریم سابق نبودم. آموزشهای تدریجی کنگره۶۰ باعث شد کمکم آن ناآرامیهای درونی از بین برود و دریابم که برای رسیدن به حال خوب، باید تلاش میکردم.
ابتدا پسرم مخالف حضور من در کنگره۶۰ بود. میپرسید: «وقتی من نمیروم، تو چرا میروی»؟ گاهی حتی با عصبانیت به دیوار مشت میزد و تهدید میکرد که نباید بروم. من سعی میکردم با آرامش پاسخ دهم و بگویم که برای بهبود حال خودم به آنجا میروم. چند سال طول کشید تا خودش به زبان آورد و گفت: «مامان، متوجه شدم که وقتی به کنگره۶۰ میروی حال بهتری داری و کمتر عصبانی میشوی؛ پس ادامه بده».
اینکه مسافر من به چنین درکی رسیده، برایم چون روزنهای بهسوی روشنایی است. مطمئنم روزی پسر من نیز به درمان و حال خوب خواهد رسید، همانگونه که راهنمای عزیزم گفتهاند: «هرکس طعم چای کنگره۶۰ را بچشد، دستش از آن جدا نخواهد شد». حالا هفت یا هشت سال از آن جشنهای سالانه همسفر میگذرد و حتی یکبار مسافر من در آن روز حضور نداشته است؛ اما امروز دیگر برخلاف گذشته، اگر در چنین روزی نیاید، حالم خراب نمیشود.
همانطور که یکی از راهنمایان عزیز همیشه میگفت: «نوبت باران محفوظ است» و من با این جمله کاملاً موافقم و به آن ایمان دارم. هر وقت جشن همسفر فرامیرسد، خدا را شاهد میگیرم که برای همسفرانی که با مسافرانشان روی صحنه میروند، بینهایت خوشحال میشوم و برایشان آرزوی سلامتی و حال خوب دارم؛ زیرا آنان را نیز بخشی از خانواده خود میدانم و ذوق میکنم. برایم بسیار مهم است که حتی یک نفر هم به درمان برسد، قدردانی را بیاموزد و در آن روز زیبا با یک پاکت، یک شاخه گل یا هدیهای از همسفرش تشکر کند.
من نیز برای پسرم خوشحالم که حداقل متوجه این واقعیت شده است که تنها و بهترین راه درمان از مسیر کنگره۶۰ میگذرد. امیدوارم روزی برسد که مسافر من و دیگر مسافرانی که راه را گم کردهاند، به درمان و حال خوب دست یابند. این بهترین هدیه برای من و همسفران دیگری، چون من در روز جشن همسفر خواهد بود.
نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر آزاده (لژیون دوازدهم)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر آزاده (لژیون دوازدهم)
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون هفتم) دبیر اول سایت
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کوروش آذرپور
- تعداد بازدید از این مطلب :
112