همسفر عقیق:
به نام نامی انسان که قطرهای از اقیانوس قدرتمطلق است. نخستین روزی که وارد کنگره شدم فکر میکردم تنها بهخاطر وجود مسافرم است که در این مکان مقدس حضور دارم. دنیا را مکانی ناامن، مسافر را فردی نااهل و خود را در نقش یک قربانی ناکام و ناتوان میدیدم که نمیتواند هیچ کنترلی بر روی خود یا جریان زندگی داشته باشد. من به اشتباه برداشت میکردم که در این وادی قرار گرفتهام تا برای مدتی شریک راه فردی باشم که فقط احساس تنهایی نکند و این تجربه لزوماً نبایستی مقصدی مشترک را برای هر دوی ما به همراه داشته باشد.
در ابتدای مسیر سعی میکردم خود و اهمیت نقش خود را نادیده بگیرم و با فرار از جایگاهی که داشتم هرروز بیش از قبل از وجود باارزش خود و مسافرم فاصله میگرفتم. طبیعتاً این آسانترین راهی بود که میتوانستم با انتخاب آن از تاریکیهای خود فرار کنم. فکر میکنم دیدن و پذیرفتن نقش همسفری یکی از ابتداییترین و درعینحال سختترین قانون برای شروع سفری باشد که با معرفی خودمان در اولین جلسه تحت عنوان «سلام دوستان عقیق هستم یک همسفر» به آنچه غیرممکن است، امکان میبخشد.
انکار واقعیتی به نام همسفر و سهیم بودن ما در این سفر، ظرف وجودیمان را پر از چراهایی میکند که بدون آگاهی و یا دستکم اندک دانایی نمیتوانیم پاسخی روشن و واضح برایشان داشته باشیم. تاریکی خشم، ترس، غم، ناراحتی، قضاوت و خودسرزنشی بسان تارهای یک عنکبوت سیاه گوهر وجودیمان را بیش از هر چیزی در خود میپیچد، بهگونهای که نفس را سنگین، لحظهها را دلگیر و جان آدمی را اندوهگین از آنچه هست میکند.
دراینمیان تنها نوری که قادر است تاریکیها را گسیخته کند، شجاعت نگاه کردن به خود با صداقت دل است. پذیرفتن گذشته با تمام اشتباهات، انتخابها، اتفاقها و ازدستدادنها باعث میشود درک بهتری از لحظات و شرایط داشته باشیم؛ همچنین در لحظه و همگام با زندگی پیش برویم و این میسر نمیشود مگر با پایداری، صبوری و عشقورزی. همه میتوانند مادر، پدر، خواهر، برادر، همسر و فرزند باشند؛ ولی هر کسی قادر نیست همسفر راه باشد؛ زیرا همسفر بودن جایگاه بسیار ارزشمندی است که بهواسطه عشق بیحدوحصر مسافر برای همسفر در نظر گرفته میشود.
در وادی عشق، مسافر با گذشتن از خویش و بر عهده گرفتن تاریکیهای نقش اعتیاد فرصت آموزش گرفتن و خدمت کردن را در اختیار همسفرش قرار میدهد. شاید بایستی زمان بگذرد و آگاهیهای زیادی حاصل شود تا به این فهم برسیم که بین همسفر و مسافر، این مسافر است که از همه عاشقتر و بامحبتتر است. ظرف محبت او هیچوقت خالی نبوده و نیست فقط؛ بایستی به یاد آورد که مقام انسانی خویش را در کجا جا گذاشته است. در این مسیر یاد میگیریم که همپیمان یکدیگر و شریک راه هم باشیم، نه مالک تقصیر یکدیگر؛ یعنی با هم از سرمای ۶۰ درجه زیر صفر عبور کنیم.
حال با این شرایط آیا ما قادر به تحمل این یخبندان و سرما هستیم و میتوانیم از این گذرگاه سخت که تودههای فشرده برف تمامی اطراف، احوال و وجود آدمی را احاطه کرده عبور کنیم؟ آیا حاضر هستیم با کفشی آهنین قدم در راهی بگذاریم که بهظاهر سوختن است؛ اما نه برای خاکستر شدن؛ بلکه برای تبدیل شدن به نور، رسیدن، فهمیدن، زیستن و عشق ورزیدن؟ باید بدانیم، تنها از حرکت در یخبندان بهصورت تدریجی است که میتوان به دریای بیکران رحمت الهی رسید. با توجه به ابیات مولانا:
مراست جان مسافر چو آب و من چون جوی روانه جانب دریا که شد مدار سفر
دود به لب لب این جوی تا لب دریا دلی که خست در این راهها ز خار سفر
به روی آینه بنگر که از سفر آمد صفا نگر تو به رویش از آن غبار سفر
سفر سفر چو چنان یار غار در سفر است تو بخت بخت سفر دان و کار کار سفر
نویسنده: همسفر عقیق رهجوی راهنما همسفر هدی (لژیون هشتم)
رابط خبری: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر هدی (لژیون هشتم)
ویرایش و ارسال: همسفر نصیبه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم) دبیر اول سایت
همسفران نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
399