English Version
This Site Is Available In English

آرامش، سهم همسفر

آرامش، سهم همسفر

همسفر عزت و همسفر مژده رهجویان راهنما همسفر مهشید و همسفر مرجان رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون یکم و لژیون یازدهم) اعضاء لژیون سردار نمایندگی بنیان مشهد در دلنوشته‌های خود نوشتند:

همسفر عزت:

زمانی که وارد کنگره۶۰ شدم، به‌عنوان همسفر در کنار مسافرم، مسیر آموزش و رشد را آغاز نمودم. همسفر اگر بیشتر از مسافر دچار تخریب نشده باشد قطعاً کمتر هم نیست. او باید با دریافت آموزش و عبور از تاریکی‌ها، به‌تدریج احساسات منفی مانند: خشم، کینه، ترس، نگرانی و بدبینی را از خود دور کند؛ کمتر در گذشته غرق شود و اجازه ندهد انرژی‌های منفی، او را از ادامه مسیر باز دارد.

همسفر با گذشت و بخشش، جایگاه واقعی خود را پیدا می‌کند و همین باعث می‌شود که نقاط قوت و جنبه‌های مثبت مسافرش را نیز بهتر ببیند و او را عمیق‌تر درک کند. همسفر یعنی پشتیبان و همراه واقعی؛ واژه‌ی همسفر زمانی معنا پیدا می‌کند که فرد، بیماری اعتیاد را بشناسد و برای درمان آن آموزش ببیند.

اگر همسفر با میل و علاقه به کنگره۶۰ بیاید و منتی بر سر مسافر خود نگذارد، به‌تدریج ابتدا خودش به آرامش می‌رسد و سپس این حال خوب را به مسافرش منتقل می‌کند. تجسس در کار مسافر، آرامش را از همسفر می‌گیرد و ممکن است روند درمان مسافر را مختل نماید. همسفران نمی‌توانند بار درمان مسافر را به دوش بکشند؛ اما می‌توانند بال پرواز او باشند تا به رهایی برسد.

در پایان، بسیار خوشحال هستم به‌عنوان یک همسفر، در کنار مسافرم ماندم و توانستم طعم شیرین آرامش را بچشم. از آقای مهندس و راهنمای خوبم همسفر مهشید که در این مسیر همراه من بودند صمیمانه سپاسگزارم و هفته‌ی همسفر را به تمامی همسفران عزیز که بال پرواز مسافران‌ خود هستند تبریک و تهنیت عرض می‌کنم.

همسفر مژده:

من یک همسفرم، نه فقط به این دلیل که در کنار مسافرم سفر می‌کنم، بلکه سال‌ها بار زندگی را به‌تنهایی به دوش کشیده‌ام. در رابطه‌ها، موقعیت‌ها و آدم‌ها آن‌قدر همه‌ امور را سخت گرفته‌ام که گویی اگر رها کنم، همه‌ چیز فرو می‌ریزد، انگار مسئول آرامش همه جز خودم بوده‌ام‌. همسفر بودن من از همین‌جا آغاز شد، از سخت‌گیری بیش از حد به خودم، ندادن حق طبیعی اشتباه کردن، فشاری که کمال‌گرایی بر من تحمیل کرد و من را از تجربه کردن ترساند. سال‌ها با ترس زندگی کرده‌ام، ترس از کم بودن، دیر رسیدن، کامل نبودن، اشتباه کردن و دوست‌داشتنی نبودن.

 هر کسی که وارد زندگی‌ام شد، دردش را درد خودم می‌دانستم و می‌خواستم نجاتش دهم، خودم را کنار گذاشتم تا حال دیگری خوب شود، به خیال خود دلسوزی می‌کردم؛ اما امروز می‌دانم که این رفتار بیشتر از کمبودهای درونی‌ خودم تا نیاز واقعی مسافرم نشأت می‌گرفته است. من نیاز به تأیید داشتم، می‌خواستم با بهتر کردن حال دیگری، خودم را ثابت کنم، ارزشم را در نگاه دیگران بالا ببرم و از این راه، احساس دوست‌داشتنی بودن را تجربه کنم.

اکنون متوجه شده‌ام که من مصرف‌کننده مواد مخدر نبودم؛ اما الگوی رفتاری‌ام رنگ و بوی اعتیاد داشت. همانند اعتیاد به تأیید، کامل بودن و نجات دادن دیگران. نقش من به‌عنوان همسفر، ایستادن بالای سر خود یا دیگری نیست تا مرتب تکرار کنم: «باید بهتر باشی» یا «چرا درست عمل نکرده‌ای؟» نقش من این است که کنار خویش بایستم، با خود مهربان باشم، به این بدن هوشمندی که خداوند به من بخشیده است، اعتماد کنم و بدون فشار، اضطراب و عجله برای درست شدن، اجازه دهم مسیر طبیعی‌ خودش را طی کند.

اکنون آموزش گرفته‌ام که آرامش با فشار به‌دست نمی‌آید، رشد با سرزنش شکل نمی‌گیرد و دوست‌داشتنی بودن، پاداش بی‌خطا بودن نیست، بلکه عشق، ثمره‌ آرامش درونی است. اکنون می‌دانم که تنها زمانی می‌توانم بر دیگری تأثیر سالم بگذارم که ابتدا به خود کمک کرده باشم، نه با تلاش‌های تحمیلی و امر و نهی، بلکه با نشان دادن یک مسیر واقعی. این‌که برای خود ارزش قائلم و برای بهبود خویش قدم برمی‌دارم، همین رفتار، بدون کلام به دیگری یادآوری می‌کند، تو نیز می‌توانی همین کار را برای خویش انجام دهی.

من همسفر خود هستم و این یعنی زمانی که خودم را نجات می‌دهم، مسیر بهبود مسافری که کنارم است نیز روشن‌تر می‌شود. شاید زیباترین شکل عشق همین باشد، دو انسان در حال آموزش و درمان که کنار هم حرکت می‌کنند؛ نه برای کامل کردن یکدیگر، بلکه برای سالم‌تر شدن با هم و در انتها، قدردان کنگره‌۶٠ هستم که مسیر همسفر بودن، آموزش و گام برداشتن با آگاهی بیشتر، بدون فشار به خود و آسیب به دیگران را به من نشان داد.

همسفر مرجان:

همراه مصرف‌کننده بودن یعنی خستگی از  روزهای تاریک و لحظات تاریکی، ناامیدی از آینده، تحمل بزرگترین غم‌های عالم، دیدن دستان زبر و زخمی مصرف‌کننده، تن رنجور و حال بسیار ناخوشایند که گویی دیگر امیدی به بهبودی نیست. یعنی ابزار و مواد مصرفی‌اش روان و روح تو را می‌آزارد؛ اما بیشتر از این نمی‌گویم، چرا که همراهان دیگر بهتر از من این درد را لمس و تجربه‌ کرده‌اند.

حال من مکانی سرشار از عشق، محبت، امید و امنیت را یافته‌ام. او مسافر می‌شود و من همسفر از این پس بال پروازش می‌شوم. یعنی همراه، صبور و ارتقاء ظرفیت تحمل؛ می‌خواهم آن‌قدر بمانم تا سپیده‌دم امید طلوع کند. پابه‌پای تو سفر خواهم کرد، خودم را بیشتر خواهم شناخت. همراهت هستم تا دیدار با مهندس عشق؛ یعنی تو را عاشقانه دوست دارم و در کنارت می‌مانم؛ اما عزیزتر از جانم هر یک از ما سفری جداگانه داریم. هر دو مسافریم؛ تو در مسیر رهایی از اهریمن مواد و من در سفر شناخت روح و روان خود. من نگهبان، بازرس یا مراقب تو نیستم؛ من حامی و پشتیبان تو هستم. تو سفر می‌کنی و من هر لحظه نظاره‌گر بهتر شدن حالت هستم. تو می‌نویسی و من از دیدن قلم در دستان پرمهرت لذت می‌برم. تو حالت خوب می‌شود و من هر لحظه پروردگار را برای این آرامش شکر می‌گویم. تو شربت می‌نوشی و من سی‌دی گوش می‌دهم.

از تو سپاسگزارم که مسافرم شدی تا من همسفرت شوم. خوشحالم که در این مسیر عشق، همراه تو هستم. زندگی با تمام سختی‌هایش زیباست، فقط باید راه زندگی کردن را آموخت. از آقای مهندس و تمامی همراهان ایشان در جمعیت احیای انسانی کنگره۶۰ سپاسگزار هستم.

رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون یازدهم) عضو لژیون سردار
ارسال: همسفر آتنا رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بنیان مشهد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .