رهایی از اعتیاد همسرم برای من شبیه بیرون آمدن از مسیری طولانی و مهآلود بود؛ مسیری که سالها با ترس، نگرانی و سکوت آن را طی کردم. اعتیاد او فقط زندگی خودش را درگیر نکرده بود؛ آرامآرام به زندگی من هم سایه میانداخت. هر روز با این امید بیدار میشدم که شاید امروز فرق کند، شاید امروز چیزی تغییر کند؛ اما واقعیت مثل وزنی سنگین روی شانههایم نشسته بود. آن روزها مدام بین ماندن و بریدن، بین امید و ناامیدی، در رفت و آمد بودم. گاهی احساس میکردم در حق خودم بیانصافی میکنم و گاهی باور داشتم که هنوز باید صبر کنم. با این همه، یک لحظه آرام و روشن در زندگیام پیدا شد که به من گفت: «وقت آزاد شدن و نجات دادن خودت است.»
مدتهاست شاهد نبردی خاموش بودهام؛ نبردی که درون تو جریان دارد، میان خستگی و خواستن، میان تسلیم و ایستادن. میدانم اعتیاد فقط یک وابستگی ساده نیست، مسیری است که آرامآرام انسان را از خودش دور میکند، بدون آنکه متوجه شود چه چیزهایی را پشت سر میگذارد. من دیدهام که چطور تاریکی میتواند ذهن را خسته کند و چطور روزها میگذرند بدون آنکه دل آرام بگیرد. گاهی آدم در زندگی به جایی میرسد که دیگر درد را حس نمیکند، نه برای اینکه خوب نشده است؛ بلکه چون به سنگینی آن عادت کرده است.
اعتیاد از همینجا شروع میشود؛ از لحظهای که انسان برای دوام آوردن، بخشی از خودش را خاموش میکند. من میدانم این خاموشی انتخاب نبوده، بیشتر شبیه پناه گرفتن بوده، پناهی موقت که طولانی شده است. درون تو انسانی هست که هنوز میفهمد، هنوز میخواهد و هنوز از درونش صدایی میآید که آرام میگوید: «این زندگی تمام ماجرا نیست.» اگر این صدا نبود، این همه خستگی هم معنا نداشت. خستگی نشانه جنگیدن است، نه شکست خوردن.
اعتیاد قدرت را نمیگیرد، آن را موقتاً پنهان میکند. اختیار هنوز در تو هست؛ حتی اگر زخمی و کمجان شده باشد. بازگشت به خود، با یک تصمیم بزرگ شروع نمیشود؛ با یک لحظه صداقت شروع میشود، لحظهای که انسان بپذیرد ادامه دادن این راه، دیگر او را زنده نگه نمیدارد. میدانم دردهایی هست که گفتنش سخت است و زخمهایی که سالها انکار شدهاند. شاید اعتیاد راهی بوده برای نشنیدن آن دردها، برای فرار از رنجهایی که سنگینتر از تحمل به نظر میرسیدند؛ اما حالا زمان دیگری است، زمان روبهرو شدن، نه جنگیدن با خودت؛ بلکه فهمیدن خودت است.
من باور دارم رهایی یعنی آشتی با خود، نه تنبیه کردن خود؛ یعنی پذیرفتن اینکه گذشته هرچه بوده، تمام حقیقت تو نیست. آدم میتواند مسئول زخمهایش باشد، بدون اینکه خودش را مجرم بداند. کمک خواستن ضعف نیست؛ شجاعتی است که زندگی میخواهد. ممکن است مسیر طولانی باشد، ممکن است بارها شک کنی؛ اما هر قدمی که رو به آگاهی برداشته میشود، از هزار عقبگرد ارزشمندتر است. روزی خواهد آمد که وابستگی جای خودش را به آرامش بدهد، نه به زور، بلکه به فهم. آن روز، زندگی دوباره وزن پیدا میکند، رنگ میگیرد و معنا میشود. من ایمان دارم که تو میتوانی از این چرخه بیرون بیایی، نه چون باید، بلکه برای اینکه سزاوار یک زندگی شفاف و آرام هستی. این راه باز است و هنوز دیر نشده است.
نویسنده و رابط خبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سهیلا (لژیون هشتم)
ویرایش: همسفر آسیه رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر رخساره (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی تختجمشید شیراز
- تعداد بازدید از این مطلب :
41