میخواهم از مریم قبل از ورودبهکنگره سخن بگویم: مریمی که غرق در تاریکی بود و درکی از تاریکی نداشت، مریمی که محبوس بود؛ اما میلههای محبوس بودن خود را نمیدید مریمی پر از منیت، که فکر میکرد داناترین است و هیچ دانایی نداشت مریمی که ظاهر بین و اهل قیاس بود، نگران چیزهایی بود که با صبر و تفکر قابلحل بود او میخواست یک شبه راه هزار شب را طی کند عصبی، نگران، مشکوک، خودخوریهای بیوقفه، رنجیده از هر حرکت کوچکی، آنقدر ضعیف بود که هروقت زورش به مشکلات زندگی نمیرسید خود را بر سر فرزندانش خراب میکرد دلسوز بود؛ اما از سر ناآگاهی و بیتدبیری دلسوزیش را ابراز میکرد. حس تنفر و بدبینی نسبت به آنها داشت.
هر روز از خدای خود دور و دورتر میشد؛ چون تمام راهها را برای ترک اعتیاد همسرش رفته بود؛ ولی با تمام تلاشی که انجام میداد نتیجه نداشت دیگر چشمانش امیدی نداشت؛ چون عزیزترین فرد زندگیش را غرق تاریکی و نابودی میدید، هیچ دستی برای کمک به او دراز نمیشد؛ حتی نزدیکترین افراد رهایش کرده بودند. مسافر تمایلی به زن و زندگی و فرزندانش نداشت. تا این که خدا خواست و قصه زندگی او دوباره آغاز شد او حالا در اوج ناامیدی و دلشکستگی دنبال راهحل است.
نزدیک اربعین است به او گفتند که با این حال پیادهروی اربعین بیا، از امام حسین راه حل مشکلاتت را بخواه چون تمام تلاشهایش بینتیجه مانده بود، دلش به رفتن نبود؛ اما بعد از کلی مقاومت راضی به رفتن شد. تمام مشکلاتش را در مبدأ گذاشت و به سمت مقصد حرکت کرد در تمام طول راه درخواستش یک چیز بود نجات!
تا اینکه به مقصد رسیدند چشمش به ضریح که افتاد فقط یک چیز خواست و گفت نجات خودم، نجات همسرم، آنجا چیزی را احساس نکرد تا وقتی که برگشت بعد از برگشت دلتنگی و یک نور امید در دل خود احساس میکرد تا به حال اسمی از کنگره۶۰ نشنیده بود و اینکه به واسطه یکی از عزیزان با آنجا آشنا شد اوایل ورودش به کنگره حال خوبی نداشت؛ اما بزرگ شدن آن نور و امید را در دلش احساس میکرد، هر جلسه سنگین به کنگره میآمد و سبک برمیگشت؛ اما هربار هزاران نکته و یک اصل را میآموخت که اول هر چیز باید تفکر حرکت کند، او در حال آموختن، قضاوت نکردن، قیاس نکردن، منیت نداشتن و ...
او در گذشته فکر میکرد زندگی او با آتش اعتیاد در حال سوختن است و فقط چشمان او از غم و درد اشکبار بود؛ ولی با ورودش به کنگره متوجه شد که بسیاری از همنوعان او به این درد دچارند؛ حتی چیزی سختتر از آنچه او فکر میکرد در کنگره با همسفرانی آشنا شد قصه زندگی آنها را شنید. با نوشتن سیدی صبر، استقامت و آرامش پذیرفت هیچ راهی جز تغییر طرز تفکر قبلی خود را ندارد و از خدای خود کمک و یاری خواست تا او را درحال سختترین کار دنیا تنها نگذارد.
هزاران بار شکر که خداوند کنگره را در سرنوشت من قرار داد تا من بتوانم آن آرامش و آسایش را در خانواده برقرار کنم، حال که تغییر خودم و همسرم را میبینم وقتی با فرزندانم دور یک سفره مینشینیم کلی ذوق میکنم و فقط میگویم خداوندا شکر، شکر، شکر بابت بودن خودت، نگاهت، کمکت، بابت بودن شخصی به اسم مهندس دژاکام که ما را از غرق تاریکیها نجات داد و بابت بودن راهنمای کوشا، باسواد، صبور، با تجربه.
نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون پنجم)
رابط خبری: راهنما همسفر سمیه (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر آذر رهجوی راهنما همسفر فرشته (لژیون) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی باباطاهر همدان
- تعداد بازدید از این مطلب :
50