English Version
This Site Is Available In English

در دل تاریکی ها فریاد می زدم،اما صدایم فقط به دیوار می خورد.

در دل تاریکی ها فریاد می زدم،اما صدایم فقط به دیوار می خورد.

گاهی دلم می‌خواست بدانم چرا این‌قدر از خودم دور شده‌ام،

چرا هرچقدر می‌دوم، باز انگار به مقصد نمی‌رسم.

در دل تاریکی‌ها فریاد می‌زدم، اما صدایم فقط به دیوار می‌خورد.

 

تا روزی که فهمیدم «چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، همه به بحر و اقیانوس می‌رسند».

فهمیدم من هم می‌توانم، اگر جریان پیدا کنم.

سال‌ها خودم را در درّه‌ی ناامیدی‌ها حبس کرده بودم؛ فکر می‌کردم رودخانه شدن، فقط کار رودهای بزرگ است.

 

اما وادی یازدهم، به من یاد داد که هر چشمه‌ای از دل زمین اگر بخواهد، می‌جوشد.

 

مهم این است که اجازه بدهم، زلالی درونم راه بیفتد، نه اینکه در گل‌آلودی فکرهایم بمانم.

امروز حس می‌کنم دارم آرام‌آرام می‌رسم…

نه به مقصد بیرونی؛ بلکه به اقیانوس درونم.

جایی که دیگر ترس نیست، قضاوت نیست، فقط جریان است.

جریانی که از دل خدا می‌آید و باز به خودش بازمی‌گردد.

گاهی هنوز می‌ترسم… اما به خودم می‌گویم:

رودی که راه افتاده، دیگر باز نمی‌گردد. می رود... تا اقیانوس می رسد.

 

نویسنده: همسفر زهرا. الف رهجوی،راهنما همسفر مهدیه(لژیون سردار)

ارسال: همسفر زهرا.خ رهجوی،راهنما همسفر زهره دبیر اول(لژیون دوم)

نمایندگی همسفران زاهدان 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .