یازدهمین جلسه از دوره هجدهم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰، ویژه مسافران نمایندگی ملایر، با استادی دستیار دیدهبان مسافر رضا، نگهبانی راهنما مسافر علیمحمد و دبیری مسافر علی، با دستورجلسه«وادی یازدهم و تأثیر آن روی من » روز یکشنبه ۳۰ آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، رضا هستم؛ مسافر. خیلی خوشحالم که امروز در جمع شما عزیزان هستم. آخرین باری که به ملایر آمده بودم، فکر میکنم حدود پنج یا شش سال پیش بود؛ زمانی که شعبه روبهروی دادگستری قرار داشت. باز هم خدا را شاکرم که امروز توفیق حضور در این جمع نصیبم شد. واقعاً شعبهی بسیار خوبی دارید؛ شعبهای با حس و حال عالی. دیدن دوستان قدیمی در اینجا برای ما بسیار خوشحالکننده بود. ما نسبت به ملایر یک عِرق خاصی داریم، چون همزبان هستیم؛ اما این را در کنگره یاد گرفتیم که همدلی از همزبانی بهتر است. هنر کنگره دقیقاً همین است؛ اینکه انسانها را همدل میکند، همتفکر میکند و جهانبینی میسازد. اینها بسیار بالاتر از همزبانی یا همشهری بودن است. مهم این است که دلها به هم نزدیک شوند.
در خانوادهها میبینیم که گاهی برادرها و خواهرها، با اینکه نسبت خونی دارند، دلهایشان از هم بسیار دور است؛ اما در کنگره میبینیم که بعضی وقتها دلها چقدر به هم نزدیک است. این هنر کنگره است، هنر حقیقت و جهانبینی است که دلها را به هم پیوند میدهد. خیلی خانوادهها هستند که انگار هیچ پیوندی بینشان وجود ندارد؛ حتی صبح که از خواب بیدار میشوند به هم سلام نمیکنند. وقتی از خانه خارج میشوند یا برمیگردند، سلامی رد و بدل نمیشود. جالب اینجاست که گاهی حتی مصرفکنندهای هم در آن خانواده نیست، اما فضای خانه سرد است؛ انگار قلبها یخ زدهاند. اما کنگره و این نعمتی که نصیب ما شده، قلبها را به هم نزدیک میکند. خانوادههایی که به کنگره میآیند، درمان میگیرند، جهانبینی یاد میگیرند و طبق قوانین عمل میکنند، میبینیم که چقدر قلبهایشان گرم میشود و فضای زندگیشان تغییر میکند.
چند وقت پیش به خانهی یکی از فامیلها رفتیم که حدود ده سال مصرفکننده است. بارها به او گفته بودیم بیا کنگره، اما نمیآمد. آخر سر همسرش که از فامیل ماست تماس گرفت و گفت بیا با او صحبت کن. باور کنید وقتی پا به آن خانه گذاشتم، سرمای خانه را با تمام وجود حس کردم؛ سرمایی که از قلبهای یخزده نشأت میگرفت. وای به حال خانهای که علاوه بر این، مصرفکننده هم در آن باشد؛ واقعاً میشود قوز بالای قوز. این همان بحث همدلی است که از همزبانی بسیار مهمتر است. ما در کنگره همتفکر میشویم. گاهی پیش میآید که من خواهر یا برادر خودم را شش ماه یکبار هم نمیبینم، اما دوستان کنگرهای را هفتهای سه یا چهار بار میبینم. بعضی وقتها اگر نبینیمشان، دلمان برای هم تنگ میشود. این پیوند از کجاست؟ از قلبها، از حس.
امشب شب یلداست؛ یلدا مبارک. خیلیها الان در جشن و مهمانی هستند، اما ترجیح دادند در کنگره باشند. چرا؟ چون همدلی میکِشاند. آقای مهندس در مورد «کشش» میفرمایند: چیزی هست که انسان را میکشد و میآورد. این کشش همان حسِ بودن است؛ همان دلتنگی برای دوستان و جمع کنگره. در کنگره ۶۰ میبینیم که افراد یلدا، مهمانی، آجیل و شیرینی را کنار میگذارند و به کنگره میآیند. چرا؟ چون چیزی باید باشد که این کشش را ایجاد کند. این مثل آهنرباست؛ دلها را میکشد و میآورد و آن چیز، قلب و حس است. ما نمیتوانیم همهچیز را با هم داشته باشیم؛ هم مهمانی تا نصف شب، هم تفریحات، هم همه خواستهها، و هم درمان اعتیاد. نمیشود هم خدا را داشت و هم خرما را. انسان باید از بعضی چیزها بگذرد تا به بعضی چیزهای دیگر برسد. از مهمانی میگذرد، از فیلم شبانه میگذرد، حتی از مادیات، از استراحت، از زن و بچه، از کسبوکار میگذرد تا بیاید اینجا بنشیند؛ چه برای درمان، چه برای خدمت. حتی گاهی از خواستههای معقولش هم میگذرد. مثلاً میگوید چهلم فامیل است، اما میخواهم درمان شوم. این دو با هم جور درنمیآید. باید اولویتبندی کرد. این همان جهانبینی است؛ یعنی بدانیم چه چیزی در زندگی اولویت دارد.
درمان اعتیاد یا مغازهداری در ساعت جلسه؟ نظم در جلسه، قدرشناسی، و احترام به راهنمایی که از راه دور میآید، وقت و انرژی میگذارد و اینجا مینشیند، بسیار مهم است. آیا انصاف است که من نیم ساعت یا چهل و پنج دقیقه دیر به جلسه بیایم؟ یا مشق ننویسم؟ این قدرشناسی نیست. کسی که قدر نداند، نمیتواند به درمان برسد. این کاملاً روشن است. باید خودمان را در ترازوی انصاف بگذاریم و ببینیم آیا بهایی که کنگره برای دنیای ما و آخرت ما داده، ما هم برایش هزینه دادهایم یا نه. کنگره هم دنیای ما را خریده و هم آخرت ما را نجات داده است. اگر قدر این نعمت را بدانیم، به دریا میرسیم، به بهشت گمشده میرسیم، به درمان اعتیاد میرسیم. در مورد دریا و تمثیلهایش میشود خیلی صحبت کرد؛ چه برای سفر اول و چه برای سفر دوم. انشاءالله اگر فرصت باشد، در ادامه بیشتر صحبت میکنیم. در پایان خودم را معرفی میکنم: رضا هستم، مسافر، اسیستانت، دیدهبان آقای حکیمی. افتخار بزرگی است که قرار است با هم کار کنیم و انشاءالله سالهای بسیار خوبی در کنار هم داشته باشیم.

عکاس وتایپ: مسافر ابراهیم لژیون چهارم
تنظیم و ارسال: راهنما مسافر بهمن
مسافران نمایندگی ملایر
- تعداد بازدید از این مطلب :
200