English Version
This Site Is Available In English

جشن تولد یک‌سال رهایی مسافر ابوالفضل با راهنمایی راهنمای محترم مسافر جلیل

جشن تولد یک‌سال رهایی مسافر ابوالفضل با راهنمایی راهنمای محترم مسافر جلیل

اعلام سفر: سلام دوستان ابوالفضل هستم یک مسافر، آنتی‌ایکس مصرفی ‌تریاک، شیره و انواع قرص‌های اعصاب و روان، رشته ورزشی کشتی، راهنما مسافر جلیل، مدت رهایی یک‌سال و سه ماه

سلام دوستان جلیل هستم یک مسافر.
هر تولدی یک پیام دارد، دوستان عزیز. پیام تولد ابوالفضل را بچه‌ها خیلی قشنگ گفتند و من نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم. ترجیح می‌دهم خودِ ابوالفضل درباره‌ی مسیرش، اتفاقاتی که برایش افتاد و جایی که از آن به کنگره آمد، صحبت کند.
فقط در همین حد عرض کنم که بعضی از رهجوها وقتی وارد لژیون می‌شوند، می‌آیند تا یار، رفیق، همدم و کمک‌دست راهنما باشند؛ و ابوالفضل عزیز دقیقاً از همان آدم‌هاست. از همان روزهای اول، همان‌طور که دوستان گفتند، یک‌سره در لژیون به من کمک می‌کرد و امروز هم همین‌طور است.
خدمتی که آقا رضا شفیعی اشاره کردند، واقعاً بار من را خیلی کم کرد و از این بابت از او تشکر می‌کنم. امیدوارم در ادامه‌ی مسیر هم همچنان خدمتگزار باشد. هرچند که الان هم در کشتی، با کسب مقام سوم، در حال خدمت است و هم در کلینیک خدمت می‌کند. ان‌شاءالله در ادامه بتواند با خدمت‌های بیشتر، هم به خودش کمک کند و هم به کنگره.
به افتخار ابوالفضل عزیز، لطفاً دست بزنید.

سلام دوستان ابوالفضل هستم یک مسافر.
خدا را شاکر و سپاسگزارم بابت تجربه‌ی چنین روزی؛ تولد یک‌سال رهایی. آرزوی قلبی من این است که ان‌شاءالله همه‌ی سفر اولی‌ها، مثل خودم که روزی با حالی بسیار خراب پشت درِ این کنگره آمدم و درِ کنگره به روی من باز بود، به لطف خدا به درمان برسند و به رهایی دست پیدا کنند.
نمی‌خواهم زیاد وقتتان را بگیرم، اما وظیفه می‌دانم تجربه‌ام را بگویم. وقتی وارد لژیون شدم، سفر دومی‌ها را نگاه می‌کردم؛ می‌دیدم می‌آیند، خدمت می‌کنند، به آقا جلیل سر می‌زنند و به رهایی رسیده‌اند. باورم نمی‌شد. اصلاً باورم نمی‌شد کسی که امروز این‌قدر آرام، منظم و گوش‌به‌فرمان است، روزی مصرف‌کننده بوده باشد. با خودم می‌گفتم مگر می‌شود انسان در یک سال یا حتی بیشتر، این‌قدر تغییر کند؟ اما بعدها فهمیدم در کنگره فقط یک چیز کار می‌کند؛ همان سه حرف معروف: «چِشمِه». هر جا گفتند چشم، هر کاری گفتند چشم؛ در کنگره چیز دیگری کار نمی‌کند.
در زمان مصرف، من تاریکی را تجربه کردم؛ تاریکی‌ای بسیار سخت و طاقت‌فرسا. هنوز هم وقتی تعریفش می‌کنم، خداوکیلی چهار ستون بدنم می‌لرزد. صبح‌های من از ساعت دوازده ظهر شروع می‌شد. تازه از خواب بیدار می‌شدم، یک‌کم بی‌حال این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتم و تنها فکری که در سرم بود این بود که چطور خودم را به مکان مصرف برسانم؛ اینکه جنس هست یا نیست، دارم یا ندارم. مصرف شروع می‌شد و تا ساعت سه‌ونیم یا چهار عصر ادامه داشت. بچه‌ها آن‌قدر زنگ می‌زدند و می‌گفتند ما غذا خوردیم، اگر گرسنه‌ای بیا یک لقمه بخور، اما غذا هم سرد می‌شد و هم از دهان می‌افتاد. ساعت سه‌ونیم چهار می‌رفتیم غذا می‌خوردیم و دوباره همان راه را، مثل مورچه‌ها، برمی‌گشتیم به مکان مصرف و باز تا ساعت‌های ده، یازده یا دوازده شب مصرف ادامه داشت.
شب‌ها پر از توهم و کابوس بود؛ نه خواب درست داشتیم و نه آرامش. این روند آن‌قدر تکرار شد که دچار افسردگی و حملات شدید پانیک شدم؛ حملات عصبی‌ای که تا مرز مرگ من را می‌برد. یک‌بار بیهوش شدم و یک‌بار هم به حالت اغما رفتم. آن‌قدر حالم بد بود که واقعاً مرگ را ترجیح می‌دادم به بودن در آن وضعیت. تشویش، اضطراب و نگرانی لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد؛ مدام فکر می‌کردم الان می‌میرم، الان می‌میرم.


برای درمان به پزشک مراجعه کردیم، اما یک‌دفعه دیدم خانه‌مان پر از قرص شده است؛ از سیتالوپرام و نوروتریپتیلین گرفته تا پروپرانولول و داروهای مختلف دیگر. اگر بخواهم اسم قرص‌ها را بگویم تا صبح طول می‌کشد. زندگی‌ام شده بود قرص؛ صبح یک قرص، وسط روز یک قرص، ظهر یک قرص، عصر یک قرص، شب قبل خواب یک قرص و اگر اضطراب می‌گرفت، قرص زیرزبانی. شرایط بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود؛ شرایطی که از خدا می‌خواهم برای هیچ‌کس پیش نیاید.
اما به لطف خدا، دستان پرمهر جناب مهندس و زحمات و کمک‌های راهنمای عزیزم، آقای سیدجلیل موسوی، برای من اتفاقی افتاد که واقعاً باورکردنی نبود. روز اولی که وارد کنگره شدم، گفتم مواد را کنار می‌گذارم؛ اما نگرانی بزرگم قرص‌ها بود، چون اعلام می‌شد هر داروی اعصاب و روانِ عادت‌آور هم آنتی‌ایکس محسوب می‌شود. با آقای جلیل مشورت کردیم. ایشان با زحمت فراوان تحقیق کردند، حتی با دیده‌بان صحبت کردند و برای داروها راهکار گرفتند.
نتیجه این شد که هم‌زمان با سفر دی‌اس‌دی، سفر داروهای اعصاب و روان را هم شروع کردم. یعنی قرص‌ها باید به‌تدریج و پله‌پله کم می‌شد. هر پله حدود بیست‌ویک روز طول کشید و کم‌کم این داروها از من گرفته شد. شبی که قرار بود قرص را نخورم، به آقا جلیل گفتم اگر نخورم دوباره حمله پانیک می‌گیرم. گفتند اشکال ندارد، اگر گرفتی خبرم کن؛ حتی گفتند اگر هم گرفت، زیر یک دقیقه خوب می‌شوی. خدا شاهد است، زیر سی ثانیه تپش قلبم ایستاد و آرامش را با تمام وجود حس کردم. همان‌جا فهمیدم اتفاقی واقعی افتاده است.
داروی اوپیوم تینکچر، دارویی کامل و جامع است که امروز می‌بینیم در پروپوزال‌های جناب مهندس حتی در درمان بیماری‌هایی مثل سرطان، مشکلات معده، کبد چرب و بسیاری موارد دیگر کاربرد دارد؛ دارویی که در درمان، بسیار قوی و اثرگذار است و امروز دارد جهانی می‌شود. ان‌شاءالله کنگره ۶۰ با تفکر، منش و مرامش جهانی شود.
ممنونم که با سکوت زیبایتان به حرف‌های من گوش کردید.

مرزبان خبری : مسافر علی اصغر 
عکاس : علی ل18
ارسال خبر: مسافر امیر ل1

 

 

 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .