من در کنگره۶۰ آموختم که زندگی کردن در گذشته کار درستی نیست؛ چرا که باعث غرق شدن بیشتر انسان در تاریکی میشود و آرامش را از ما دور میکند؛ ولی یادآوری گذشته فقط برای اینکه بدانیم کجا بودیم و چه بودیم کار بدی نیست؛ چون باعث شکرگزاری میشود.
من امروز که به گذشته خود نگاه میکنم سمیهای را میبینم که درون آن خبری از آرامش نبود، طوفان استرس و اضطراب سراسر وجود آن را فراگرفته بود. زندگی در کنار همسری که مصرفکننده است ترس از آیندهای را برای من به همراه داشت. نمیتوانستم تفکری درست داشته باشم در عین حال عاشقانه، همسرم را دوست داشتم و آینده را نیز بدون او هرگز نمیخواستم.
قدیمیها میگویند «اگر جایی برای شما اتفاق خوبی افتاد که شگفت زده شدی ببین کجای زندگی خیر بنده دیگری را خواستی که امروز خداوند نگاهش به تو بوده است.» واقعأ نمیدانم کجای زندگی، درست و طبق فرمان الهی قدم گذاشتم که مسیر کنگره۶۰ برای ما نمایان شد.
وارد کنگره۶۰ که شدم اولین آموزشی که راهنمای من یاد داد این بود که فرمانبردار راهنما، قوانین و حرمت کنگره۶۰ باشم. خواسته درمان و ارتقا داشتم؛ بنابراین هر آنچه که راهنما میگفت را موبهمو یاد میگرفتم و اجرا میکردم.
حال من و مسافرم با فرمانبرداری کردن و درست سفر کردن روزبهروز بهتر میشد و در ادامه باعث شد که مسیر خدمت را در پیش بگیریم. برای اینکه بتوانم حال دل انسان دیگری مثل خود را خوب کنیم تلاش و در آزمون راهنمایی شرکت کردیم. خدا را هزاران شکر که نتیجه تلاش ما قبولی در آزمون راهنمایی شد و من به همراه مسافرم شال نارنجی را دریافت کردیم.
جواب آزمون که آمد از طریق مسافرم باخبر شدم که قبول شدیم، آن روز حال عجیبی داشتم که هیچ وقت حسش نکرده بودم و در پوست خود نمیگنجیدم؛ اما برای شما از حسی صحبت میکنم که هرگز مثال آن را تجربه نکرده بودم؛ حتی این حس با زمانی که فرزندان من به دنیا آمدند تفاوت داشت.
شنبه طبق فرمان مهندس حسین دژاکام باید راهی تهران میشدم تا شال راهنمایی را از دستان پرمهر ایشان دریافت کنم. موقع قرائت پیمان اشک میریختم و دست من میلرزید احساس میکردم خداوند در آنجا حضور فیزیکی دارد حس میکردم.
اینکه در پیشگاه خداوند قسم میخوردم در این مسیر به عنوان راهنما باید سعی کنم عدالت، معرفت و عملسالم را پیشه کارم کنم و سلاح من فقط عشق و محبت باشد، دل من میلرزید هم دوست و هم ترس داشتم. ترسی که درست بود؛ چون فرمان الهی برای من صادر شده بود که به واسطه حضور مهندس حسین دژاکام در این بعد از زندگی تلاش کنم تا حال دل انسانهایی مثل خود را خوب کنم، خود در این مسیر آموزش قرار بگیرم و نفس خود را پرورش دهم.
امیدوارم بتوانم قدردان جایگاه خدمتی که کسب کردهام، باشم و فراموش نکنم که اگر کنگره۶۰ نبود من نیز الان معلوم نبود که کجا بودم و با چه حال داشتم فرزندان خود را بزرگ و تربیت میکردم.
چراغ کنگره۶۰ همیشه روشن خواهد بود و انسانهایی که در مسیر آن هستند، قطعأ حال خوش را تجربه خواهند کرد؛ مشروط به اینکه خواسته آن را داشته باشند.
در لحظاتی که در حضور مهندس حسین دژاکام بودم، ناخودآگاه ذهنم به سمت سفر اولیها پرواز میکرد و تصویر همسفرانی که حال دل آنها خوب نبود مثل نوار فیلم از جلوی چشمان من رد میشد. تصویر راهنما خود در ذهن من نقش بسته بود، چرا که خوشی آن لحظات را مدیون ایشان بودم و از خداوند برای آن آرزوی موفقیت و سرافرازی داشتم.
در نهایت میخواهم از تمام عزیزانی که در این مسیر همراه ما بودند، تشکر کنم. شاکر خداوند به خاطر وجود عزیزی مثل مهندس حسین دژاکام در زندگی خود هستم. از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان نیز کمال قدردانی رادارم.
نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر سما (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر سمانه رهجوی راهنما همسفر سما (لژیون چهارم)
ویرایش و ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر زهره نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
130