حدود ۶ ماهی از ورودم به کنگره میگذرد، هنوز هم وقتی به آن روز فکر میکنم، باورم نمیشود این من بودم که زیر بار آنهمه غمی که یکباره روی شانههایم ریخته بود، دوام آوردم!
آن روز نمیدانستم به کجا آمدهام و برای چه؟ از دیدن جمعیتی سفیدپوش خوف کرده بودم. به هر چیزی فکر میکردم، جز اینکه همسرم مصرفکننده مواد مخدر باشد. شوک بزرگی بود و به خیالم تحمل این مشکل خارج از توان و صبر من بود. گویی دنیا یکباره روی سرم آوار شده بود. نمیدانم شب را چگونه به صبح رساندم؛ اصلاً آنهمه اشک را از کجا آورده بودم؟ به هر شکلی که بود، آن روزها را گذراندم.
حالا که به خودم نگاه میکنم، میفهمم چقدر زندگی را سخت گرفته بودم، چقدر ناامید بودم و چقدر خدا را در لحظههایم کم داشتم. اما حالا، به خواست خدا و با آموزشهای کنگره و راهنماییهای راهنمای خوبم، حس آرامش به زندگیام بازگشته و بیشتر تمرکزم را بر تغییر خودم گذاشتهام.
به گمانم دست خدا بود که به کمکم آمد؛ یا بهتر بگویم، کنگره همان دست خدا بود. حالا من اینجا خانوادهای دارم که هرچند همخون من نیستند، اما غمشان مایه ناراحتی و شادیشان باعث خشنودی من است؛ کسانی که گوش شنوای غصهها و نویددهنده فردای روشن من شدهاند.
امیدوارم روزی بتوانم خدمتگزار این مجموعه باشم تا این حس خوب را به کسانی که همچون روزهای اولِ من، حال خوبی ندارند منتقل کنم و در این راه خیر که آن را راه رسیدن به خدا میدانم، سهیم باشم.
دوست دارم حالا که فرصت آن برایم فراهم است، از صمیم قلب از آقای مهندس، خانواده محترمشان و تمام خدمتگزاران این مسیر پرنور تشکر کنم و بگویم که خودم، زندگیام و آرامش خانوادهام را مدیون همه شما عزیزان هستم و بهترینها را برایتان از خداوند بزرگ خواستارم.
نویسنده: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
ویرایش: همسفر پرستو رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم) دبیر اول سایت
تنظیم و ارسال: همسفر شیوا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
143