قبل از ازدواج همیشه هر چه لازم داشتم فراهم بود؛ اما وقتی ازدواج کردم با پستی و بلندی زندگی مواجه شدم، فهمیدم گاهی باید از خواستههای خود بگذری و این برای من خیلی سخت بود؛ به همین دلیل همیشه عصبانی بودم و از زمین و زمان گلایه داشتم که کسی مرا نمیبیند و چرا هیچ کس بابت کارهایم از من تشکر نمیکند. به این نتیجه رسیده بودم که وقتی عاشق باشیم میتوانیم عیبهای یکدیگر را بپوشانیم؛ ولی به چه قیمتی، خدا می دانست.
در طی این دو سال که مسافرم مصرفکننده بود هزاران مشکل پیش آمد؛ اما غرور من اجازه نمیداد کسی از مشکلات ما خبردار شود و آدرس درست را پیشنهاد دهد. در این مسیر پر از چالش پای من به جایی باز شد که سفره پهن شده بود؛ بر سر سفره نشستم اما حرفهایشان را نمیشنیدم و در واقع گوشی برای شنیدن نداشتم. از همه چیز خسته شده بودم و به جز خودم همه را مقصر میدانستم.
چیزی به نام پذیرش در من وجود نداشت و مسافر خود را مسبب تمام مشکلات میدانستم. خدا را هزارن بار شکر هنوز نوری از عشق، حس و جاذبه در زندگی جاری بود. مسافر من در حال خشک شدن بود؛ اما به یاری خداوند و علم مهندس حسین دزاکام به موقع آبیاری شد.
چند ماهی گذشت و از دل تاریکیها شروع به جوانه زدن کردم و توانستم ببینم و دریافت کنم. به من لقب همسفر داده شد و مورد احترام قرار گرفتم. به من خدمت در کنگره60 داده شد و قوانین را یاد گرفتم و کلام، رفتار و کردار من عوض شد. حال در مقابل این همه تغییر و تبدیل چه باید کرد؛ آیا نباید شاکر خداوند بود؟ مگر من به غیر از حال خوش و آرامش چیز دیگری میخواستم.
پس نباید گوشهای بایستم، ناظر و کافر باشم و نباید چشمهایم را روی کارهایی که دیگران در حقم انجام دادند ببندم. شاکر خداوند هستم که هر روز صبح اجازه زندگی کردن به من میدهد و در این بعد از حیات راهنمایانی را در مسیرم قرار داد که بادبادکبازان قهاری بودند. آنان به من آموزش دادند که برای رسیدن به حال خوش باید بهای آن را پرداخت کنم.
این جمله را که خداوند اجازه خدمت به هر کس نمیدهد، آویزه گوش خود کردم؛ پس با خدمت کردن، آموزش گرفتن و عضویت در لژیون سردار حال خوش من دو چندان شد. مهندس حسین دژاکام نوری بود که در مسیر زندگی من هرگز خاموش نخواهد شد. به دنبال معنی کلمه قدردانی، خیلی مطالعه کردم؛ تنها چیزی که دستم را گرفت همان سپاسگزاری بود. حالا من باید از چه کسی تشکر کنم، برای چه تشکر کنم و قدردان باشم؟
دوباره یاد روز اول افتادم چقدر حالم بد بود؛ ولی امروز با آگاهی مدیون تمام کسانی هستم که به من کمک کردند تا بمانم. اینجا یاد گرفتم که کنگره60 نیازی به کمک مالی من ندارد و این من هستم که به کنگره نیاز دارم. در لژیون سردار معنی بخشش و ایمان را فهمیدم و کسانی را دیدم که بضاعت مالی نداشتند؛ ولی ایمان داشتند و بخشیدند.
تمام انسانها میتوانند قدردانی را در قلب، کلام و عمل انجام دهند؛ ولی اگر از ته قلب نباشد هیچ ارزش و اهمیتی ندارد. امروز که در خدمت مرزبانی حضور دارم، خود را مدیون کسی میدانم که در صور پنهان و آشکار زندگی من رخنه کرد و حال خوش امروز را مدیون ایشان هستم. از خداوند خواستارم که تا کنگره بر پا است من هم جزء کوچکی از خدمتگزاران این سیستم بمانم.
نویسنده: مرزبان همسفر مریم.ر (لژیون مرزبانی)
رابط خبری: همسفر مریم.ز، مرزبان خبری
عکس: همسفر شقایق رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر پریسا (لژیون بیستوششم) دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
259