امروز که قلم در دست گرفتهام و مینویسم آرامش عجیبی دارم و حالم خوب است. شاید امروز؛ اگر خدا را عبادت میکنم و سر بر سجده عشق میگذارم بهدلیل حال خوب من است.
افکار من سامان گرفته، نه اینکه مشکلات نباشد؛ اما کنگره زندگی کردن، خوش گذراندن و حال خوب را به من آموزش و هدیه داد. فکر میکردم زندگی تمام اعضاء خانواده من در دستان من است.
من با افکارم حال خودم را بد، حال بقیه را هم خراب، همه را کنترل میکردم و از بالا به همه نگاه میکردم. وقتی شرایط آنطور که من فکر میکردم پیش نمیرفت از همه گله و شکایت میکردم؛ اما کنگره زندگی کردن و آرامش را به من هدیه داد.
نمیتوانم بگویم چقدر در زندگی من تأثیرگذار بود، چقدر حال من را تغییر داد. به جایی رسیده بودم که دیگر هیچچیز نمیتوانست من را خوشحال کند. امروز دیدن یک گل حال من را خوب میکند. آیا نباید قدردان باشم؟اگر امروز حال من بد شود باز هم سیدیها و سخنان آقای مهندس برای من راهکار ارائه میدهند. اینک نمیدانم از آموختن روش زندگی، چطور میتوانم قدردانی کنم؟
بزرگواری و بخشندگی آقای مهندس بود که بعد از نجات زندگی خودشان به ما هم کمک کردند تا زندگی ما نجات پیدا کند و حال من، مسافر و فرزندانم خوب بشود. وظیفه خودم میدانم که در کنگره بمانم، شاید بتوانم به یک نفر مثل خودم کمک کنم، حال دل کسی خوب شود و یک ساعت که در کنگره نشسته است، مشکلاتش را فراموش کند، شاید آنقدر بماند تا گرههای پیچدرپیچ که در زندگی دارد باز شود و غم مشترکی که بین من و او است از بین برود، همه غمها کمرنگ شود و حسهای بد به حسهای خوب تبدیل شوند. هر روز که در کنگره میمانم برای من آموزش است و هیچوقت در مقابل چیزی که کنگره به من داد نمیتوانم قدردانی کنم. من انسان ناسپاس و قدرنشناس نیستم، بعد از حال خوب خودم باید بمانم و به یک نفر دیگر کمک کنم.
نویسنده: راهنما همسفر زهرا (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اسماء (لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی سیرجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
91