حال که این دلنوشته را مینویسم، تکتک سلولهای جسمم نفس میکِشند؛
نفسی از جنس بو گلهای شب بوی گلدانهای لب حوض مادربزرگم. هرازگاهی با خود فکر میکردم هیچگاه بعد از او آن لطافت را حس نخواهم کرد تا اینکه پا در بهشتی بهنام کنگره۶۰ گذاشتم.
کنگره بهشتی بود که حتی در خواب هم نمیدیدم چه برسد به بیداری! ناخودآگاه دری به رویم باز شد که نَسیمش صورتم را نوازش داد؛ به دنبال نسیم، به اطرافم نگاه میکردم که ناگاه خود را در آن بهشت یافتم با فرشتگان سفیدپوش؛ خدای من! خواب میبینم! باورم نمیشد؛ اینهمه عشق، محبت، لطف؛ آیا من شایسته این بهشت باآنهمه روشنایی هستم!
تا زندهام قدردان کنگره خواهم ماند؛ چراکه مرا از ظلمت به نور و از فرش به عرش رساند.
قدردانی از کنگره۶۰ تنها به گفتن یک سپاس ساده نیست؛ بلکه سپاس از نوری است که در تاریکی زاده شد؛ از دستانی که نه برای گرفتن، بلکه برای بخشیدن گشوده شدهاند.
کنگره۶۰ تنها یک مکان نیست، مکتبی است که در آن انسان از اسارت تاریکیها به آغوش روشنایی بازمیگردد. اگر بخواهم از کنگره قدردانی کنم باید بیاموزم و همچون شاگردی فروتن، آموختههایم را در مزرعه زندگی بکارم.
سپاس واقعی آنجاست که رهایی مسافرم را چراغ راه دیگری کنم؛ آنگاه از خاکستر درد، گُلِ خدمت بِرویانم.
کنگره آیینهای است که حقیقت انسان را بازتاب میدهد؛ پس شکر این آیینه، نگاه صادق ماست.
آنکس که راه را ادامه میدهد، زیباترین سپاس را ادا کرده است.
کنگره نهتنها درمان جسم که تولد دوباره روح است و تمرین سپاس تولد، زندگی شایستهای است که پسازآن میسازیم.
بیاید بهجای واژه، با کردار، با خدمت، با آموزش و مهرورزی قدردان باشیم؛ زیرا هر لبخند ِآرامِ یک همسفر، انعکاس سپاس ما از بنیان و ساختار این مجموعه است.
نویسنده: همسفر فیروزه رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون یازدهم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر ندا (لژیون سوم)
ارسال: همسفر زکیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ملاصدرا (نیکآباد)
- تعداد بازدید از این مطلب :
252