امروزیکشنبه 1404/09/23 جلسه هفتم از دوره دهم سری کارگاههای خصوصی مسافران کنگره 60 نمایندگی زاهدان با دستور جلسه "در کنگره چگونه قدردانی کنیم؟" به استادی مسافر علی، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر عباس ساعت 17 آغاز بکار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، علی هستم مسافر.
در ابتدا وظیفهی خودم میدانم تشکر کنم از ایجنت محترم، آقا جواد عزیز؛ بابت آموزشها، صبوریها و نگاه مسئولانهای که در جایگاه مرزبان به من آموختند. همچنین از راهنمای عزیزم، آقا محمد عارف، صمیمانه قدردانی میکنم که با عشق، دانش و ثبات، در این مسیر همراه و پشتیبان من بودند.
وقتی به دستور جلسه فکر میکنم، اولین سؤالی که در ذهنم شکل میگیرد این است که من در کنگره چه به دست آوردهام؟
قبل از ورود به کنگره، حال من حالِ انسانی بود که به ته خط رسیده بود. آنقدر از خودم و زندگی خسته بودم که حاضر بودم همه چیزم را بدهم فقط از بند اعتیاد جدا شوم. حتی دنبال یک کمپ خاص، یک جای بهاصطلاح ویآیپی بودم؛ با هر هزینهای، فقط به این امید که درد نکشم و خماری را حس نکنم.
اما امروز میفهمم مسئلهی من فقط درد جسم نبود؛ روح من در خماری بود.
و کنگره جایی بود که برای اولین بار، نه با اجبار، نه با ترس، بلکه با احترام و محبت پذیرفته شدم.

جملهی زیبای مهندس دژاکام که میفرمایند:
«هرکس به این سرا بیاید نانش دهید و از ایمانش نپرسید» برای من فقط یک جمله نبود؛ یک تجربهی واقعی بود.
من روز اول با همین نگاه وارد شدم. نه کسی از گذشتهام پرسید، نه قضاوتم کرد. فقط دیدم که در این مکان، انسان بودن مهم است. در تمام این مدت، حتی یک روز بیاحترامی، بداخلاقی یا نگاه منفی ندیدم. هرچه بود، آموزش بود و عشق و محبت. و بهخاطر همین است که امروز با تمام وجود خدا را شکر میکنم بابت وجود کنگره ۶۰.
در زمان مصرف، من هیچ حسی نداشتم. به قول مهندس، تمام حسهایم یخ زده بود؛ زیر صفر. نه شادی را میفهمیدم، نه غم را. نه عشق را حس میکردم، نه آرامش را. فقط زنده بودم، اما زندگی نمیکردم. اما امروز کمکم میفهمم انسانی که مصرفکننده نیست، چه حس و حالی دارد؛ حس آرامش، حس مسئولیت، حس ارتباط با دیگران.
حالا که به عقب نگاه میکنم، میبینم کنگره فقط مصرف را از من نگرفت؛ به من فهم و شعور زندگی داد. و حالا سؤال مهمتر این است: در برابر این همه نعمتی که به من داده شده، وظیفهی من چیست؟ چگونه باید قدردانی کنم؟
واقعیت این است که اگر من تا آخر عمر هم در این مکان خدمت کنم، باز هم گوشهای از چیزی که به دست آوردهام جبران نمیشود. منِ دیروز، کسی بودم که همیشه از عالم و آدم طلبکار بودم؛ فکر میکردم همه به من بدهکارند. اما امروز یاد گرفتهام قدردانی فقط در حرف نیست؛ قدردانی یعنی عمل، یعنی مسئولیت، یعنی خدمت بیمنت.
کنگره به من یاد داد اگر چیزی گرفتی، باید انتقالش بدهی. اگر نوری گرفتی، نباید نگهش داری. امروز اگر کمی آرامترم، اگر کمی انسانتر فکر میکنم، اگر یاد گرفتهام تشکر کنم و مسئولیت بپذیرم، همه از برکت همین آموزشهاست.
و من بهعنوان یک مسافر، با تمام وجود میگویم:
خدا را شکر بابت کنگره ۶۰، بابت آموزشها، و بابت فرصتی که دوباره به زندگی کردن به من داده شد.
.jpg)
نگارش، عکس و ارسال : مسافر رامین (لژیون یکم، راهنما آقای جواد)
- تعداد بازدید از این مطلب :
133