من از کنگره۶۰ همیشه دریافت داشته و دارم. بعضی مواقع آموزشهای کنگره طوری من را نجات داده که برای خودم هم عجیب بوده پس میشود تغییر کرد فقط باید آموزش بگیریم و کاربردی کنیم. شنیدن اسم لژیون سردار برای من پر از دلگرمی است. همیشه لژیون سردار به من آرامش و قدرت مضاعف میدهد نیرویی که نمیدانم منشأ آن کجاست را حس میکنم اصلاً نمیخواهم اغراق کنم؛ اما وجود دارد. یک خاطره میخواهم برایتان تعریف کنم که هروقت به آن فکر میکنم دلم میلرزد. مدتی از یک بیماری رنج میبردم؛ اما به فکر درمانش نبودم از دکتر، آزمایش و داروهای مختلف خسته شده بودم، دیگر داشت من را اذیت میکرد؛ باید به فکر درمان میفتادم، نیاز به انجام یکسری آزمایش داشتم. یکسری از آزمایشات را انجام دادم رسیدم به غول آخر که گرفتن MRI از سر بود. هیچوقت نمیتوانستم با این قضیه کنار بیایم یک وحشت و ترس فوبیاگونه داشتم قبلتر هم که انجام داده بودم برایم سخت بود. همیشه میگفتم چه کار ترسناکی است انسان را میگذارند در یک دستگاه که معلق بین زمین و آسمون است سر را هم آنقدر محکم با ابزارهای مختلف میبندند که نمیشود کوچکترین حرکتی کرد یک صفحه هم میگذارند روی سرت، اینجا تمام نمیشود تازه وارد یکجایی مثل تونل میشوی که صداهای عجیب و غریب بلندی دارد و باید یک تایم طولانی آن را تحمل کنی؛ اما چارهای نبود باید انجام میدادم؛ یعنی خیلی دوست داشتم انجام دهم که زودتر درمانم را شروع کنم.
دیگر وقتش رسیده بود بعد از یک مدت طولانی دوباره با این ترس روبهرو شوم؛ اما بدترین موقع ممکن بود، علاوه بر فوبیا دچار سرگیجه هم شده بودم و تحمل آن شرایط تقریباً غیرممکن بود؛ اما عزمم رو جزم کردم که هر طور است آن را انجام دهم. حالم اصلاً خوب نبود، ضعف شدید همراه سرگیجه امانم را بریده بود. یادم میآید روز قبل از MRI شش تا سیدی گوش کردم شاید چند سیدی را بارها گوش کردم. به اسم سیدیها نگاه میکردم و دانلود میکردم و شروع به گوش کردن میکردم یادم است نام یکی از سیدیها شو شود بود. به من گفته بودند حداقل باید ۲۰ دقیقه در دستگاه بدون هیچ حرکتی بمانی؛ چون دستگاه با حرکت، عکسبرداری انجام نمیدهد در این صورت باید دارو میگرفتم؛ چون آلرژی هم داشتم مجبور بودم در بیمارستان انجام بدهم. شنیدن این حرفها بیشتر به ترس من اضافه میکرد. بعد از گوش کردن سیدیها یاد استاد سردار افتادم از ایشان خواستم کمکم کند میدانستم وجود دارد بارها و بارها حسش کرده بودم اینبار هم تنها نیرویی که میتوانست کنارم باشد و من را همراهی کند بهلطف خداوند استاد سردار بود. با حالی که داشتم آماده شدم که بهسمت کلینیک برویم با همسر و خواهرم رفتیم متوجه شدم آنها هم استرس دارند که آیا من میتوانم انجام دهم یا نه! اما چیزی به من نمیگفتند با من شوخی میکردند و حرف میزدند که من یادم برود؛ اما انگار حال آنها بدتر از من بود.
بلاخره نوبت من شد با شرایطی که من داشتم به همسرم (مسافرم) گفتند که میتواند در اتاق تصویربرداری همراه من باشد. روی تخت خوابیدم و کار شروع شد؛ وقتی تخت شروع کرد به حرکت تازه متوجه شدم اصلاٰ سرگیجه ندارم اصلاً برایم باورکردنی نبود. وارد دستگاه شدم با همان سروصدایی که تعریف کردم؛ گاهی تخت جابهجا میشد؛ اما از سرگیجه خبری نبود یاد استاد سردار افتادم حس کردم همان نیرو کنار من است که من بتوانم بهراحتی این آزمایش را انجام دهم. قسمت جالب قضیه اینجا بود که از فردا صبح دوباره سرگیجه داشتم و هیچچیزی جز لطف خداوند و استاد سردار نمیتوانست کمکم کرده باشد؛ چون در آن تایم با تمام وجود حسش میکردم. بعد از آن شب بارها و بارها استاد سردار را حس کردم. الآن هم خواستهام این است که همچنان عضو فعال لژیون سردار باقی بمانم و بتوانم با عشق خدمت کنم؛ چون در لژیون سردار فقط دریافت است و پرداختی نیست.
کلاً کنگره سراسر دریافت است و هر لحظه آموزشهای کنگره با من است؛ فقط باید بتوانم کاربردی و عملی کنم که فقط با آموزش مستمر میشود این کار را انجام داد. حالا نوبت من است وقت قدردانی رسیده من چهکار میتوانم انجام دهم که قدردانی کرده باشم. کنگره فقط به من بخشید، درمان مسافرم،حسوحال خوش خودم، دادن جایگاه خدمتی به خودم و مسافرم و باز شدن راه برای افراد مهم زندگی من از بخششهای کنگره است. من چهطوری میتوانم قدردانی کنم؟ قطعا نمیتوانم جبران کنم؛ اما باید سعی خودم را بکنم که با تمام عشقم خدمت کنم، آموزشهای کنگره را در بیرون هم کاربردی کنم، بخشش را کامل یاد بگیرم، همه انسانها را دوست داشته باشم و با همه وجودم قدردان کنگره۶۰، آقای مهندس و خانواده محترمشان مخصوصا خانم آنی بزرگ باشم.
نویسنده: مرزبان همسفر مائده
رابط خبری: همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر طیبه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کمالالملک
- تعداد بازدید از این مطلب :
99