جلسهی هشتم دوره سی و یکم سری کارگاههای آموزشی، خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی رودهن با استادی راهنمای محترم مسافر قاسم، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر رحمان با دستور جلسه «بنیان کنگره 60 « چهارشنبه نوزدهم آذرماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کارکرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان قاسم هستم یک مسافر، خدا را شکر میکنم که این فرصت به من داده شد که یکبار دیگر در کنگره باشم، تا بتوانم آموزش بگیرم و خدمت کنم، دستور جلسه این هفته بنیان کنگره میباشد، بیست و هشتمین سال بنیان کنگره، آغاز علم، انسانیت، رهایی را به تکتک شما تبریک میگویم و همینطور رهایی آقای مهندس را به شما تبریک عرض میگویم، مهندس، همانطور که میدانید بزرگمردی است که، از اعماق هستی توانسته، آن مجهولات اعتیاد را بیرون بکشد، که در ادامه این مسیر، زندگیهایی را از تاریکی خارج کند و شکل زیبایی به این زندگیهای تاریکی بدهد، در کنگره، درباره موضوعاتی که مارا عاجز میکند، صحبت نمیکنیم، آقای مهندس این مسیر را طوری طراحی کرده است که فقط از امید باید حرف زد، اگر دقت کرده باشید، وقتی سیدی گوش میدهید، اینگونه شروع میشود که؛ حال من خوب است، امیدوارم که حال تکتک شما خوب باشد، همان لحظه اول امید را تزریق میکند.
من میخواهم به شکل خاصی به بنیان کنگره نگاه کنم، اگر اعتیاد را یک شهر در نظر بگیریم، متروکه و دورافتاده، آقای مهندس اولین نفری بود که به این سمت حرکت کرد، از دریا، کوهها، جنگل، دشتها، صحرا، کویر، تگرگ، باران و برف شدید در زمستان و آفتاب سوزان در تابستان، این مسیرها خستهاش نکردند، یک مسیر بدون جاده را رفت و رفت، تا رسید به دنیای متروکه، نابودش کرد و آن را جدید ساخت به آن زندگی داد، جان گرفت، شکل گرفت و دوباره بنا شد، این دنیای درمان اعتیاد، در آنجا بنا شد و برای نفر دوم، مسیر هموار شد و جاده شکل گرفت، یک ریل قطاری ساخت، مثل یک قطار وی آی پی و تنها کاری که من مسافر باید انجام دهم این است که من به ایستگاه بروم و سوار شوم وبه سمت رهایی حرکت کنم.

در این قطار به من آموزش میدهند، قوانین را یاد میدهند و میگویند این دنیایی که آلان داخلش هستی با آن دنیایی که قرار است برسی متفاوت است، مثال بر اینکه؛ باید به بزرگتر از خودت احترام بگذاری، فرمانبردار باشی، راهنما انتخاب کنی، باید بخوانی بنویسی، یاد بگیری.
اگر حاضر نباشی و حضور نداشته باشی، این قطار حرکت میکند و از سفر جامیمانی، اگر بین ایستگاهها که قطار میایستد حاضر نباشی و سوار نشوی این قطار حرکت میکند و تغییراتی که در مسیر وجود دارد را حس نمیکنی، در وادی یازدهم میگوید؛ در پایین یک تپه آهویی میخواهد برود بالای یک تپه، در جنگل، به خاطر خوردن یک علوفه تازه ازمسیر منحرف میشود و گم میشود، اگر بین این ایستگاه و آن ایستگاه که میخواهد حرکت کند نباشم، آن قسمتی از جسم و روان من که باید دچار تغییر شود، چون در ایستگاه نبودم، اتفاق نمیافتد.
این صندلیهایی که نشستهایم، صندلیهای قطاراست، البته این مثال من است شما میتوانید جور دیگری برداشت نمایید، وقتی به رهایی میرسی، لذت سفر کردن در کنگره را آنجا متوجه میشوی،
برای سفر دومیها هر سفر درونی، یکشکل جدید، تازه و قشنگتری از این شهر، به شخص نشان داده میشود و آن را متحیر میکند، وقتیکه از ترس به شجاعت سفر میکند، آنقدر تغییرات دردنیای خودش میبیند، متحیر میشود، چیزهایی میبیند که به زبان نمیشود بیان کرد باید این هارا حس کرد، حس را نمیتوان بیان کرد، باید خودت حسش کنی، بوی خوب آن را استشمام کنی و لذت ببری. ممنونم که به صحبتهای من گوش کردین.
عکاس:مسافر محمدرضا
تنظیم و ارسال: مسافر عرفان
- تعداد بازدید از این مطلب :
193