English Version
This Site Is Available In English

حساب عاشق را با عشق است، با معشوق چه حساب دارد

حساب عاشق را با عشق است، با معشوق چه حساب دارد

نهمین جلسه از دوره شانزدهم سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره۶۰ ، نمایندگی دکتر علیرضا (مبارکه)، با استادی راهنمای محترم مسافر هادی ، نگهبان مسافر مسلم و دبیر مسافر حمید  با دستور جلسه «بنیان کنگره 60 » روز سه‌شنبه 18 آذر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان هادی هستم یک مسافر. خدا را شاکرهستم که یک بار دیگر این فرصت به من داده شد که استاد جلسه باشم. هر موقع که استاد جلسه می‌شوم  استرس دارم. هرچقدر جمعیت بیشتر باشد استرس هم بیشتر است. و آموزش زیادی هم دارد. دستور جلسه این هفته، هفته بنیان هست. داشتم فکر می‌کردم که حالا چه چیزی بگویم. اصولا وقتی می‌گویند استاد جلسه هستید با خودتان می‌گویی بروم چی بگویم؟ با خودم گفتم به هر حال دیدگاه خودت هم مهم است. داشتم به هفته بنیان فگر می‌کردم، همه ما می‌دانیم که کنگره درخت و آقای مهندس ریشه این درخت هستند. اصولا در دنیای بیرون و دنیای قدرت و سیاست هرچه مقام بالاتر برود، در راس هرم قرار می‌گیرد. اما فقط در کنگره اینطور است که هر چقدر جایگاهت بالاتر باشد، درخت کنگره بار بیشتری می‌دهد. آقای مهندس همیشه می‌گویند اول ریشه است که می‌آید و بعد ساقه و شاخه می‌آید. آقای مهندس ریشه هستند و ما اجزای این درخت هستیم. حتما راهنماها توضیح داده‌اند که تنه و ساقه و شاخه نماد چه چیزی هستند. ذات انسان فراموش‌کار است. اگر این دستور جلسه نباشد ما فراموش می‌کنیم که تعدادی از خودگذشتگی کردند و باعث شده‌اند من بعد از 11سال اینجا بنشینیم و صحبت کنم. به هر حال خیلی زحمت کشیده شده است.

درکنگره 60 ملیون‌ها ساعت کار توسط آدم هایی زحمت کشیده شده برای حفظ این ریشه. من چکار کردم برای حفظ این ریشه؟ بعضی وقت‌ها ما اسید را می‌ریزیم کنار درخت  و باید خیلی مواظب باشیم. هر چقدر جایگاه خدمتی در کنگره حساس‌تر باشد من می‌توانم به همان میزان آسیب بیشتری به آن ریشه برسانم. باید خیلی مواظب باشم. یک راهنما اگر خطا کندآن  لژیون دیگر رهایی نمی‌دهد. حالا تاثیر هفته بنیان روی من چگونه بوده است؟ من چقدر توانسته‌ام در حفظ این ریشه و حفظ این درخت درست عمل کنم؟ حداقل آسیب نزنم. ده سال می‌باشد که در کنگره  هستم. به هر دلیلی جایگاه خدمتی ندارم حداقل آسیبی نزنم. استاد سردار می‌فرماید: کنگره چراغی است که خاموشی ندارد. کم نور می‌شود ولی خاموش نمی شود..داشتم گوش می‌کردم به صحبت های آقا حمید دیدم خیلی قشنگ  می‌گفت. بچه‌ها بهترین کمک که می توانید بکنید اینه که زحمات دیگران را ببینید. این را بی‌تعارف به اقامحسن گفتم. این را نگفتم که او خشش بیاید بلکه این را یاد گرفته بودم. اگر من زحمات آقامحسن را نبینم، اگر من آقا هوشنگ را نبینم که چند سال است از اصفهان می‌آید، بچه‌هایی که می‌آیند باید دیده شوند. این کمکی است که می‌توانی به ریشه بکنی؛ گاهی نگاه می‌کنی و می‌بینی انرژی مرزبان افتاده است. دلیلش چیست؟ هر قدر هم تلاش می‌کند، توسط اعضای آن شعبه دیده نمی‌شود. کارهای خوبش و اعمالی که درست انجام می‌دهد به چشم نمی‌آید، برعکس فقط نشسته‌ایم و نواقص و کاستی‌ها را می‌بینیم. به نظر من این هفته تلنگری است. دیروز با آقا حسین نامداری به شهرضا می‌رفتم. به ایشان گفتم: «حسین، تو این جاده را می‌شناسی؟» گفت: «به خدا آره.» گفتم: «ببین: این باید دیده شود.» به نظر منی که با هم هم‌ لژیونی بودیم و با هم رها شدیم، باید در حضورت این را بگویم: تو باید بدانی که حداقل من زحماتت را می‌بینم. من دیدم که تو خیلی زحماتی برای شعبه شهرصا کشیدی. ما انسان‌ها می‌گوییم «حساب عاشق را با عشق است، با معشوق چه حساب دارد»،  ولی از آن طرف کافر نبودن، شکرگزار بودن و تشکر کردن از افرادی که به هر دلیلی از پول، وقت، زمان و زندگی‌شان می‌زنند تا این درخت بارور شود و ریشه بزند، اهمیت دارد. به نظر من سفر اول و دوم هم ندارد. شاید کسی بگوید: «خب من سفر اول هستم، چه کار می‌توانم بکنم؟» راهنما را ببین، او را در آغوش بگیر و بگو: «می‌بینم، دستت درد نکند.» اینجا کسی به خاطر دیگری پولی نمی‌دهد. همین آدم‌هایی که به اینجا آمده‌اند، شاید پنج یا شش سال است که اینجا راه افتاده. قطعا پنج سال پیش که این تعداد آدم اینجا نبود. یادم هست برای اولین جلسه لژیون سیگار، من رفتم تهران، آن موقع خیلی جدی نبود. امتحان سیگار را قبول نشدم. آقا مهدی گفت: «چه کار کردی؟» گفتم: «والا قبول نشدم.» اقای خدامی گفت: «اگر می‌روی مبارکه، مجوز می‌دهم که لژیون بزنی» گفتم: «باشه، می‌روم.» من ماشین نداشتم. گاهی با اسنپ یا تاکسی از دروازه شیراز می‌آمدم. بعد کم‌کم بچه‌هایی که از این طرف می‌آمدند، اضافه شدند. تازه دو سه ماه بود که آمده بودم. وقتی چهار ماه گذشت، راهنمایی اینجا راه افتاد و قوی‌تر شد. بعد گفتند: «برو شعبه خودتان، آنجا مجوز داری لژیون سیگار برپا کنی».  می‌خواهم بگویم چند نفر از این راهنماها در این شعبه خدمت کردند و رفتند. وظیفه داریم در این هفته‌ها آن زحمات را به زبان بیاوریم. این حلقه مفقوده را حتی در خانه‌هایمان هم داریم. به درستی یاد نگرفته‌ایم  که از همسران، خواهران و مادرانمان تشکر کنیم. تشکر کردن یعنی دیدن. آقای مهندس گفت تولد من نیست، در واقع بذری بود که در دل تک‌تک شما کاشته شد و حالا یکی جوانه زده و راهنما شده، دیگری سفر اول است و راهنمایش دارد بذر را آبیاری می‌کند تا رشد کند و بزرگ‌تر شود. به نظر من تولد تک‌تک شماست؛ بنیان تولد یک تفکر است. دستورجلسه گفت: ببینید. هر کجای دنیا که باشید، وقتی می‌روید ناخودآگاه همه چیز را از دید جهان‌بینی کنگره می‌بینید. تازه هر چه بیشتر بمانید بیشتر درگیر می‌شوید. مثلاً می‌روی نان بخری، نگاه می‌کنی تا می‌بینی آیا این نان را با عدالت در وزن و مسائل دیگر پخته یا نه؟ این یعنی بذری که کاشته شده. ما وظیفه داریم از این بذر تا جایی که می‌توانیم مراقبت کنیم. باید به بچه‌های مردم امید بدهیم. گاهی هم نمی‌توانیم امید بدهیم  نباید ناامیدی بدهیم. اینکه بگویی «نه، من خوب نشدم، تو هم نمی‌شوی» ضرر دارد و به سیستم ضربه می‌زند و امید را از مردم می‌گیرد. ما اینجا هستیم که بگوییم: من ۱۱سال پیش سفر کردم، آقا هوشنگ ۸ سال پیش سفر کرد، اقامحمدجواد ۵ سال پیش سفرش را شروع کرد، ما  و همه دوستان اینجا هستیم که امید بدهیم و بگوییم خیلی زحمت کشیده شد. من ۱۱سال است که در کنگره هستم و به من می‌گویند قدیمی اما آدمی هست که ۲۸سال از زندگی‌اش را در کنگره گذاشته، ما باید این‌ها را ببینیم. خیلی آدم‌ها زحمت کشیدند تا امروز من و شما روی این صندلی‌ها بنشینیم. همین الان در این شعبه، برای اینکه این جلسه برگزار شود، اگر جمع بزنید، می‌بینید چند نفر چند ساعت کار کرده‌اند تا این جلسه برگزار شود. این‌ها ارزش دارد. این‌ها باید دیده شود. برایم جالب بود که هر چه آدم در این سیستم دلی‌تر می‌ماند، متواضع‌تر می‌شود؛ یعنی خودش را بدهکارتر می‌بیند. هر چه بیشتر می‌بینی، بیشتر بدهکار می‌شوی، افتاده‌تر می‌شوی، سر به زیرتر می‌شوی. این حال سیستم اینجاست. مثالی می‌زنم: مثل سیر است. وقتی سیر را در ترشی می‌ریزی، هر چه بماند، بویش می‌رود ولی خاصیتش می‌ماند. اوایل هم خاصیت دارد و هم بو. گاهی کسی حرفی می‌زند، می‌رنجی، ولی حقیقت را می‌گوید، چیز بدی نمی‌گوید، نصیحت می‌کند. حرفش درست است، ولی اذیتت می‌کند، باید بدانی که این می‌گذرد.

آدم هر چه بیشتر در کنگره می‌ماند، راهنما می‌شود، خدمت می‌کند، بها می‌دهد. بها دادن یعنی گذشتن از خواسته معقول. بها دادن یعنی خواسته‌ای که غیر معقول نیست اینکه من شغلم را انجام دهم پول در بیاورم خواسته معقولی است. این گذشتن هنر میخواهد ازاین تعدادی که اینجا هستند مثلاً شهریور ماه امتحان است هشت‌ تا ،نه ‌تا، هفت ‌تا بستگی دارد امیدوارم ده ‌تا بیست تا بشود اینها می‌مانند. کسایی که قرار است آن بها را بدهند این بهایی که قرار است داده شود آن به آرام آرام می‌رود و فقط خاصیت دارویی آن سیر می‌ماند یک کلام به رهجو می‌گوید سیگار نکش می‌رود انجام می‌دهد اگر دیدی یک راهنما یک کلمه بهت گفت انجام دادی بدان آن راهنما بهایش را داده بابات هم می‌گوید خانواده هم می‌گوید ولی‌ کار خودت را می‌کنی راهنمایی که می‌گوید این کار را نکن نمی‌کنی هزاران  ساعت هزاران دقیقه تایم صرف کرده این آدم به این رسیده که آن قدرت را خداوند در کلامش گذاشته که می‌گوید نکن به من رهجو  بابت همه اینها خدا را شکر می‌کنم که کنگره هست بابت اینکه در عصر انسانی زندگی می‌کنیم یک جا می‌گفت خود گویم و خود خندم من مرد هنرمندم ولی این در مورد کنگره صدق نمی‌کند شما خودتان دارید می‌بینید کنگره جای بزرگیه انساهای خیلی بزرگی توی کنگره توی همین جمع شما نشسته‌اند این هنر آقای مهندس است این هنر کنگره است انسان‌ها شکوفا شدند با آن توجه ودست زدن های شما با آن چشم گفتن های شما با آن فرمانبرداری شما  آن آدمها توانستند تمام انرژی که در درون شان بود شکوفا کنند این هنر کنگره است این هنر آقای مهندس است که خوب می‌بیند من خودم را میگویم من حشیش می‌کشیدم تریاک می‌کشیدم الکل می‌خوردم البته من صنعتی هیچ وقت ،می ترسیدم مصرف نکردم من آن آدمم حالا اینها چی دارند می‌گویند کی کرده این کار را ؟کنگره کرده این کار را شما با نگاهتان شما با توجه تان شما با انرژی که میدهید به همه شما باعث شدید لباس پوشیدن من تغییر کند لباس پوشیدن راهنمایان مرزبانان این هنر کنگره است و انرژی که شما بهش میدهید بخاطر همه اینها شکر امروز جشن بزرگی است باعث و بانی تمام این دستور جلسات همین دستور جلسه بنیان است بابتش خدا را شکر می‌کنم. تشکر می‌کنم از آقا مهدی ایجنت محترم زنگ زدند منت سر من گذاشتند آقا محمد جواد بابت همه اینها شکر من بیشتر از این وقتتان را نمی‌گیرم .

تایپ: همسفر پیمان مسافر همایون مسافر حسین از لژیون هفتم

عکاس: مسافر مهدی

تنظیم و ارسال: مسافرحسین
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .