نهمین جلسه از دوره نود و یکم کارگاههای آموزش خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران آقا، نمایندگی شادآباد، با استادی مسافر مجید، نگهبانی مسافر رضا و دبیری مسافر حجت، با دستور جلسه «هفته بنیان»، روز دوشنبه ۱۷ آذرماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مجید هستم، یک مسافر. بسیار خوشحالم و سپاسگزارم که بار دیگر فرصت خدمت در این جایگاه برایم فراهم شد. قبل از هر چیز تشکر میکنم از آقای مهندس و خانواده محترمشان. این هفته را در ابتدا به آقای مهندس و خانواده محترمشان و به همه اعضای کنگره 60 تبریک میگویم.
صحبت کردن در حضور آقای خان و دیگر بزرگترهایی که از بدو تشکیل کنگره حضور داشتند، سخت است؛ چرا که من بعدها وارد شدم. اما در یکی از سیدیها بیان میشود: «هر کدام از این رهایافتگان، پرندهای خواهند شد که از ناباور واقعی به باور واقعی دست خواهند یافت. وجود آنان مانند غرش رعد خواهد بود. با سپاس از این عمل بسیار عظیم».
خداوند را هزاران بار شکر میکنم که در چنین روزی در این جایگاه قرار گرفتم؛ جایگاهی که هم لیاقت میخواهد و هم خواسته. از دیروز هرچه فکر میکردم چه بگویم، چیزی به ذهنم نمیرسید. اما اکنون که اینجا ایستادهام، یاد روزی افتادم که میخواستند شعبه مهدیزاده را ببندند.
من آن روزها از ساعت ۷ صبح در شعبه حاضر میشدم و مشاور بودم. چند نفر از نیروهای اطلاعاتی با هیکلهای بسیار درشت وارد شدند. من که در طبقه سوم بودم، از آنان پرسیدم: کجا میروید؟ و به من گفتند برو کنار به رئیسشان گفتم: ما زمانی که مصرف میکردیم با شما درگیر بودیم، حالا که مصرف نمیکنیم هم باید درگیر باشیم؟ گفت: ما حکم پلمپ فوری این مکان را داریم، اما اجازه میدهم اگر چیزی لازم دارید بردارید.
به آقای رضا نادری (مرزبان آن زمان) زنگ زدم و ماجرا را گفتم. ایشان گفتند منتظر باشم تا خبر دهد. به آقای خان زنگ زده بودند و آقای خان با آقای مهندس تماس گرفته بودند. آقای مهندس فرموده بودند: «به هیچ چیز دست نزنید و همانگونه آنجا را ترک کنید».
آن روز، اولین روز ماه رمضان بود و ما یک دیگ برای درست کردن آش خریده بودیم. به همان صورت محل را ترک کردیم و به پارک طالقانی رفتیم. داستان «چرخ» معروف از همان روز شروع شد. در سرمای زمستان، با همان چرخ، تمام وسایل را به پارک طالقانی میبردم و میآوردم. لژیونها و جلسات در مکان ورزش باستانی فعلی برگزار میشد. آنجا یک اتاقک داشتیم که وسایل کنگره را نگه میداشتیم. من آن چرخ را خریده بودم و وسایل را با خود تا شهریار میبردم و برای جلسات بازمیگرداندم.
همیشه به دوستان میگویم: اگر امروز به راحتی در شعبهها جلسات برگزار میشود، نتیجه زحمات و سختیهایی است که در آن روزها توسط دوستان قدیمی کشیده شد. به نظر من، کنگره اینگونه شکل گرفت که دیگران کاشتند و ما استفاده کردیم؛ ما هم میکاریم تا دیگران برداشت کنند.
آقای مهندس میفرمایند: هر کاری انجام دهیم، سیستم پاسخ آن را به ما بازمیگرداند. من هم به واسطه خدماتی که انجام دادم، توانستم با مشکلاتم کنار بیایم. چون اگر نتوانیم مشکلات را حل کنیم، حداقل میتوانیم به راحتی با آنها کنار بیاییم.
امیدوارم کنگره به جایگاهی که مد نظر آقای مهندس است یعنی «جهانی شدن کنگره» برسد و ما نیز در آن زمان در کنگره حضور داشته باشیم. افراد بسیاری بودند که اکنون بین ما نیستند و شاید کسانی که امروز کنار ما هستند، در آینده حضور نداشته باشند. امیدوارم لیاقت داشته باشیم تا آن روز را ببینیم و آن عشق خاصی که در کنگره وجود دارد، در قلب تکتک ما شکل بگیرد.
حدود ۱۴ سال پیش، آقای مهندس در دفترشان به من فرمودند: هر کاری را که انجام میدهی، به خاطر خودت باشد و هیچگاه برای شاد کردن دل دیگری یا تأیید دیگران کاری انجام نده، تا همیشه به حال خوب دست پیدا کنی. امیدوارم همه ما پتانسیل دریافت این حال خوب را داشته باشیم.
از شما که به صحبتهایم گوش دادید، سپاسگزارم.
تایپ و ارسال: خدمتگزاران سایت شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
119